۰
دوشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۱ ساعت ۱۵:۲۰

چرایی بن بست میان ایران و آمریکا

امروز ما می دانیم که در نوروز ۸۸ که آقای اوباما پیام دوستی و "شروعی جدید" A new beginning را به ایران داد و دست دوستی به سوی ایران دراز کرد (و رهبری ایران اشاره کردند که نامه هائی هم در این زمینه اوباما نوشته بوده است که مطبوعات آمریکا هم از این موضوع پرده برداشتند) طبق گزارش نیویورک تایمز، پیش از آن پیام نوروزی آقای اوباما دستور داده بود که برنامه تکمیل ویروس استاکس نت و حمله سایبری به نطنز هر چه سریعتر تکمیل و اجرائی شود
شهیر شهید ثالث تحلیلگر مسائل سیاسی ، در بخش نخست گفت و گو با «انتخاب» ، به بررسی چرایی بن بست در روابط میان ایران و آمریکا پرداخت. او "بی اعتمادی" میان دو طرف را عمده دلیل عدم تحقق این رابطه می داند.
شهید ثالث در بخش دوم گفت و گو، راهکارهایی جهت شکست این بن بست ارائه می دهد.
متن بخس دوم و نهایی این گفت و گو در پی می آید:
پس به این ترتیب به نظر شما ریشه اصلی مشکل بین ایران و آمریکا در بی اعتمادی مفرط است. آیا به غیر از بی اعتمادی عامل دیگری هم به نظر شما وجود دارد که باعث شده رابطه ایران و آمریکا به بن بست کشیده شود؟
درست است که بی اعتمادی نقش برجسته ای در این زمینه بازی می کند اما باید بگویم بله عوامل دیگری هم هستند که هم در ایجاد وضعیت موجود موثرند و هم باعث می گردند که میزان بی اعتمادی بطور تصاعدی بالا رود. یک عامل "برداشت ها و سوء برداشت ها"(Perceptions and Misperceptions) و دیگری ضعف تحلیلی (Misanalysis) از شرایط است. آمریکا با سیاست های تهاجمی خود قدرت های بزرگ را علیه ایران بسیج کرده و فشار و تحریم و تهدید را محور سیاست خارجی خود کرده است به این امید که حکومت ایران را وادار به پذیرش شرط هایش کند. یکی از بارزترین نمونه های ضعف تحلیل در همین جاست. این نظریه که ایران، زیر فشار، حاضر به قبول شروط آمریکا خواهد شد توسط گروهی از متفکرین آمریکائی تئوریزه شده که نسبت به جامعه، فرهنگ، و حکومت ایران شناخت کافی ندارند. عواملی که از آن نام بردم بطور ملموس در قضیه هسته ای و جلوگیری از حل مسئله مزبور تاثیر گذارند.
می شود نمونه هائی بدهید که چطور برداشت ها و سوء برداشت ها از یک طرف و ضعف تحلیل و یا سوء تحلیل از طرف دیگر مسئله هسته ای را به بن بست کشانده؟
بگذارید قبل از اینکه به پاسخ به این سئوال بپردازم این را بگویم که بی توجهی به مسائلی که در اینجا مطرح خواهد شد باعث شده که مسئله هسته ای شکل بگیرد و تا با این مسائل برخورد سازنده نشود، این گره، کور و بسته باقی خواهد ماند. خوشبختانه در این زمینه در ماه دسامبر مقاله تحقیقی بلند ۲۰ صفحه ای که به اتفاق یکی دیگر از متخصصین مسائل ایران در نقد سیاست های تحریمی آمریکا نوشته ایم در ژورنال واشنگتن کوارترلی Washington Quarterly که شاید معتبرترین ژورنال در زمینه سیاستگذاری در آمریکاست منتشر می شود. در این مقاله سیاست های تحریمی آمریکا و نظرات دانشمندانی که طراح سیاست های مزبور بوده اند (که اتفاقا مقاله آنها در مورد لزوم تشدید تحریم ها یکسال پیش در همین ژورنال منتشر شد) مورد نقد قرار گرفته و بی نتیجه بودن و خطرات سیاست مزبور تحلیل شده است.
در ایران این اعتقاد وجود دارد که آمریکائی ها می دانند که ایران نمی خواهد بمب بسازد و این فشار ها صرفا برای ضربه زدن به حکومت و کشور است. اما این نطریه نمی تواند توضیح دهد که اگر آمریکائی ها واقعا نگران نبودند چرا برنامۀ فوق العاده پیچیدۀ موسوم به "بازی های المپیک" برای تولید ویروس استاکس نت و سپس حمله سایبری به نطنز را تدارک دیدند؟ جزئیاتی که از پروژه مزبور در نیویورک تایمز منتشر شد نشان می دهد که آمریکا به همراهی اسرائیل اول با استفاده از سانتریفوژ هائی که از برنامه اتمی قذافی ضبط شده بودند (چون سانتریفوژ های نسل اول را دیگر در اختیار نداشتند) تاسیسات نطنز را شبیه سازی می کنند و بعد ویروس را پس از چند سال کار، تولید، و روی تاسیساتِ شبیه سازی شده آزمایش می کنند و متعاقب آن به تاسیسات نطنز حمله می کنند. این پروژه پیچیده و پر زحمت نشان می دهد که بهر دلیل توقف و ضربه زدن به برنامه هسته ای ایران برای آمریکا مهم است و موضوع صرفا یک بهانه نیست. اینکه چرا آمریکا با وجود زرادخانه عظیم هسته ای از اینکه ایران به سلاح اتمی دست پیدا کند می ترسد و آیا ترسش اصلا موردی دارد یا بی مورد است مطلب مهمی است. لطفا یا آوری کنید تا در مورد آن توضیح بدهم.
آمریکائی ها از ایران هراسناکند و می ترسند همانطور که در مورد برنامه هسته ای رو دست خوردند و برنامه مزبور یک مرتبه فاش شد یک روزی بخود بیایند که ایران دارای قابلیت ساخت بمب اتمی شده. استدلال آنها این است که درست است که ایران تا وقتی که عضو آژانس است زیر نور هزاران نورافکن دست به چنین کاری نمی زند اما در هر مقطعی می تواند با دادن یک تذکر سه ماهه از آژانس خارج شده و اگر بخواهد "بطور قانونی" بمب اتمی بسازد. این مسئله ای است که در مورد کره شمالی اتفاق افتاد. کره در سال ۲۰۰۳ از آژانس خارج شد و در سال ۲۰۰۶ اولین بمب اتمی اش را آزمایش کرد.
جالب اینجاست که وقتی به موضوع فتوای آیت الله خامنه ای مبنی بر حرام بودن تولید و تکثیر سلاح هسته ای اشاره می شود (در این مورد حتی عده ای از تحلیلگران آمریکائی کرارا به این موضوع اشاره کرده اند)، تحت تاثیر تبلیغات سنگین آنالیست هائی که به اسرائیل و جریان فوق دست راستی آمریکا نزدیکند و در میان آنها ایرانیان هم دیده می شوند، گفته می شود که ایران در این مورد تقیه می کند. این مشکل هم از مواردی است که نیاز به توضیح دارد (بطور مثال اولیه بودن حکم و فقهی بودن آن، که آن را از شمول تقیه خارج می کند) اما چون باب بحث و اقناع بر روی دو طرف بسته است عملا موضوع در پرده ابهام باقی مانده است.
بگذارید فعلا فرض کنیم که آمریکا "از دیدگاه خودش" ترسی را که از برنامه هسته ای ایران دارد قابل توجیه می داند. آنالیست های با نفوذ آمریکائی و سیاستگذاران آن کشور تمام عقلشان را روی هم گذاشته اند و نهایتا به این نتیجه رسیده اند که تنها راه متوقف کردن برنامه هسته ای ایران این است که آن قدر تحریم ها را و فشار را افزایش دهند که ایران به زانو در آید و به خواست آمریکا تن در دهد. این تحلیل چند واقعیت را نا دیده می گیرد و تا اینجا به شکست انجامیده و برداشت من این است که نهایتا هم قادر نخواهد بود برنامه غنی سازی ایران را بطور کامل متوقف کند.
اول اینکه برنامه هسته ای ایران سخت با غرور ملی کشور در هم آمیخته است. ایرانی ها آنقدر در این مسئله پیش رفته اند که حاضر نیستند زیر فشار و تهدید تن به تحقیر و توقف برنامه مزبور دهند. ایران توسعۀ بومی این فن آوری را جزو افتخارات خود می داند و تعطیل آنرا به نوعی نفی هویت کشور می داند. از سوئی ایران استدلال می کند که چرا باید استاندارد های دوگانۀ آمریکا با غرور و حاکمیت ملی آن کشور بازی کند؟ ایران استدلال می کند که چطور می شود که اسرائیل با ۴۰۰ بمب اتمی به هیچکس در این دنیا حساب پس نمی دهد اما برنامه صلح آمیز هسته ای ایران باید قطع شود؟ از این رو با تمام ظرفیت در برابر آنچه که آنرا زورگوئی آشکار آمریکا می خواند مقاومت می کند.
آمریکائی ها به این امر بی توجهند. آنها می گویند دنیای سیاست صرفا دنیای تصمیم گیری بر اساس "محاسبه نفع و ضرر" است و در آن مقولاتی از قبیل غرور ملی و غیره جائی ندارند. در نتیجه اگر فشار زیاد شود ایران نهایتا تسلیم خواهد شد. این سوء تحلیل باعث در پیش گرفتن سیاست تهاجمیِ اِعمال تحریم ها شده است. در حالی که یکی از تئوری های پذیرفته شده در روابط بین الملل "سیاستِ برخاسته از هویت" Identity Politics است که این روز ها کتب زیادی در مورد بازگشت این سیاست به صحنه سیاسی جهان نوشته می شود. علت اینکه می گویم بازگشت، این است که برای نزدیک به ۴ دهه که دنیا درگیر جنگ سرد بین امریکا و شوروی بود موضوع "سیاست برخاسته از هویت" تقریبا هیچ نقشی در مناقشات بین المللی بازی نمی کرد. اما با فرو ریختن بلوک کمونیسم یک مرتبه گوئی این موضوع جان تازه ای گرفت. اولین برخورد هویتیِ جدّی، پس از جنگ جهانی دوم، در بالکان و در جنگ بی رحمانه صرب های نژاد پرست علیه مسلمانان بوسنی در دهه ۹۰ شکل گرفت.
بهر تقدیر می خواهم بگویم موضوع دفاع از هویت و مآلا غرور ملی مطلب بسیار مهمی است که علت مقاومت ایران و عدم پذیرش توقف غنی سازی را توضیح می دهد و باید در محاسبات آمریکا گنجانده شود که متاسفانه تا اینجا بر اثر اعتقاد بی چون و چرای آنالیست های آمریکائی به این اصل که ایران بالاخره با محاسبه "نفع و ضرر" تسلیم خواهد شد موضوع "غرور ملی" از دایره محاسبات آنها بیرون مانده است. بر اثر این بی توجهی آمریکا چهار نعل سیاست فشار را در پیش گرفته که معلوم نیست از کجا سر در می آورد.
هم چنین یکی از معضلات بزرگ نوع برخورد آمریکا و گفتمانی است که در برخورد با ایران بکار می برد. این طرز صحبت کردن از موضع بالا و تهدید دائم که همه گزینه ها روی میز است با فرهنگ ایرانی و بخصوص فرهنگ سنتی مذهبی ما نمی خواند. در واقع، معنای این برخورد آمریکا عدم به رسمیت شناختن یک هویت است و تلاشی است برای تغییر آن هویت. این مسئله دوباره ما را به موضوع Identity Politics بر می گرداند و مقاومتی که از سوی ایران برای دفاع از هویتش می شود.
موضوع دیگر عدم شناخت و درک صحیح آمریکا از نگرش حکومت ایران به موضوع توقف غنی سازی است. رهبران ایران معتقدند که عقب نشینی در مورد مسئله هسته ای به منزله موفقیتی عظیم برای آمریکا خواهد بود که پس از آن با پیش کشیدن مسائلی دیگر از قبیل موضوع تروریسم و یا حقوق بشر بار دیگر حربۀ فشار و تحریم را بکار خواهد گرفت. از این رو ایران استدلال می کند که یک قدم عقب نشینی یعنی ادامه راه تا پذیرش شکست کامل. در واقع حتی اگر تئوری آمریکائی ها در مورد "محاسبه سود و زیان" را قبول کنیم، در این مورد به خصوص، حکومت ایران از همین تئوری تبعیت می کند. به این عبارت که می گوید یک گام عقب نشینی، زیانش مساوی است با تداوم فشار از سوی امریکا تا شکست کامل، و از این رو از موضعش عقب نمی نشیند.
مجموعه مسائلی که در اینجا بحث شد باعث شده که مشکل هسته ای بین دو کشور به صورت یک بن بست در آید.
آمریکا تا به حال چند بار پیشنهاد مذاکره و ادعا کرده می خواهد مسائل فی مابین حل شود، اما ایران معتقد است که این پیشنهادات چیزی جز فریب نیست و آمریکا حتی اگر در ظاهر دوستی نشان دهد اما در خفا، هم چنان در پی توطئه است. تا چه حد این ارزیابی صحیح است؟
ایران برداشتش این است که نباید با آمریکا مذاکره کرد چون همواره آمریکا نیات سوء خود را دارد. بخشی از این گزاره درست است. امروز ما می دانیم که در نوروز ۸۸ که آقای اوباما پیام دوستی و "شروعی جدید" A new beginning را به ایران داد و دست دوستی به سوی ایران دراز کرد (و رهبری ایران اشاره کردند که نامه هائی هم در این زمینه اوباما نوشته بوده است که مطبوعات آمریکا هم از این موضوع پرده برداشتند) طبق گزارش نیویورک تایمز، پیش از آن پیام نوروزی آقای اوباما دستور داده بود که برنامه تکمیل ویروس استاکس نت و حمله سایبری به نطنز هر چه سریعتر تکمیل و اجرائی شود. لذا این حرف که آمریکا صد در صد با نیت خوب جلو نمی آید درست است. اما باید توجه داشت که ما از دنیای سیاست حرف می زنیم. این دنیا چه ما بخواهیم و چه نخواهیم محل دوستی های بی شائبه و خالصانه نیست. سیاستمدار قرن ۱۹ انگلیس، لرد پالمرستون جمله مشهوری دارد که می گوید ملت ها نه دوستان دائمی دارند و نه دشمنان دائمی، آنان تنها منافع دائمی دارند
مذاکره ایران با آمریکا معنایش دوستی تمام عیار و دلدادگی و دست در دست هم شدن نیست. اصولا در جهان سیاست نباید به دنبال چنین هدفی بود چرا که این هدف دست نیافتنی است. حتی برقراری رابطه و دائر کردن سفارت خانه و غیره هم نیست. هدف از مذاکره پیدا کردن راه حل برای کاهش تنش و حرکت در جهت کاهش تحریم ها و برداشتن فشار از روی اقتصاد کشور است که نهایتا حقوق بگیران ثابت و مردم کم درآمد ما را هدف قرار می دهد، و البته من موافقم که در این رهگذر نباید تن به تحقیر داد. شما ببینید همین امروز مقالات بسیاری در آمریکا منتشر می شود که چین را خطر اصلی برای آینده آمریکا می دانند و عینیا دانشمندان روابط بین الملل چینی که نوشته هایشان در اینترنت فراوان یافت می شود تحلیل می کنند که یک لحظه از خطر آمریکا نباید غافل بود. با این حال رابطه پکن و واشنگتن، هر چند توام با سوء ظن، ادامه دارد و چین دومین شریک بزرگ تجاری آمریکاست.
سال گذشته اقای هو رئیس جمهور وقت چین سفری به آمریکا کرد و با پرزیدنت اوباما ملاقات کرد. در پایان بطور معمول، دو رهبر در برابر خبرنگاران ظاهر شدند. آقای اوباما در سخنان خود از وضعیت حقوق بشر در چین اظهار نارضایتی و تاسف کرد و اقای هو به آمریکا نصیحت کرد دست از دخالت در امور داخلی کشور های دیگر بر دارد. پس از خاتمۀ مصاحبه با یکدیگر دست دادند و لبخند های بزرگ و ملیح تحویل هم دادند و عکس هائی هم به یادگاری گرفتند. این نوع برخورد از نظر ما ایرانی ها غیر قابل درک است اما این واقعیت روابط بین المللی در دنیای امروز است.
ایران غنی سازی را حق خود می داند و آمریکا عملا معتقد است که کار غنی سازی باید متوقف شود. با وجود این اختلاف دیدگاه عظیم به نطر شما چطور ممکن است این بن بست شکسته شود؟
در این زمینه باید بطور مبسوط صحبت کرد اما مختصر اینکه یکی از دانشمندان برجسته روابط بین الملل امریکا، آقای چارلز کاپچان Charles Kupchan در سال ۲۰۱۰ کتاب پر سر و صدائی نوشت با عنوان "چگونه دشمنان با یکدیگر دوست شوند". این کتاب هنوز هم در آمریکا مورد بحث است. در این کار تحقیقیِ خیره کننده کاپچان استدلال می کند که برای شکستن سد بی اعتمادی بین یک قدرت بزرگ و قدرتی کوچکتر قدم اول را باید قدرت بزرگ بردارد. این قدرت بزرگ باید با قدم هائی آشتی جویانه اعتماد قدرت کوچکتر را جلب کند و راه را برای رسیدن به راه حل های مسالمت آمیز باز کند. آقای امیر محبیان در مقاله ای که در سال گذشته در سایت رهبری منتشر شد می نویسد (من عینا نقل می کنم) "ایران در پی تز «خصومت برای خصومت» نیست و اگر تغییری عقلانی در رفتار ایالات متحده دیده شود، ایران آن را مورد توجه قرار خواهد داد؛ تغییری كه متأسفانه هنوز رخ نداده و رهبران آمریكا لجوجانه بر مواضع و رفتار قبلی خود اصرار دارند."
سیاستی که آمریکا در پیش گرفته چون بر پایه یک تحلیل نادرست شکل گرفته به نتیجه نمی رسد و نهایتا این جوّ دشمنی و خصومت به جنگ منجر می شود. جنگی که دو وزیر دفاع آمریکا در باره آن چنین اظهار نظر کرده اند: رابرت گیتس وزیر دفاع سابق آمریکا می گوید جنگ با ایران نواده های ما را نیز در گیر خواهد کرد، و آقای لئون پانتا وزیر دفاع فعلی معتقد است که جنگ با ایران جنگی خواهد بود که "همه از آن پشیمان خواهیم شد"
بهر جهت بدون ورود به جزئیات، چون وقت طولانی ای را می طلبد، برای حل بحران موجود، اولا، آمریکا باید درک کند که امکان توقف کامل غنی سازی وجود ندارد. ایران تصمیم به غنی سازی ۲۰ درصد نداشت. زمانی که درخواست ایران برای خرید اورانیوم ۲۰ درصد برای استفاده در راکتور تهران که مصارف پزشکی دارد ردّ شد ایران اقدام به غنی سازی ۲۰ درصدی کرد. در این زمینه اگر اقدامات متقابل برای از میان برداشتن تحریم ها و یا کان لم یکن کردن آنها صورت بگیرد، به نظر من رسیدن به یک توافق بر سر محدود کردن سطح غنی سازی، مثلا به ۵ درصد، وجود دارد. ثانیا، آمریکا باید دست از سیاست های فشار و تهدید بر دارد. فوری ترین اقدام این است که لحن خود را تغییر دهد و دست از تهدید های پی در پی بر دارد. بدون این تغییر امکان شکل گیری مذاکرات معنادار، ثمربخش و جدی وجود ندارد.
ممکن است گفته شود که این حرف ها ممکن است از نظر تئوری درست باشد اما در عمل و با وجود این جوّ شدید بی اعتمادی چطور می توان آمریکا را متوجه قدم اولی که باید بردارد کرد. در اینجا نیز خوشبختانه تئوریسین های روابط بین الملل به کمک ما می آیند. جیکوب برکوویچ دانشمند آمریکائی در تحقیقی که در سال ۲۰۰۷ انجام داده نتیجه می گیرد که در قرن بیست و یکم حل مناقشات بین المللی از راه "میانجیگری" میسر است. منهتا بسیار مهم است که میانجی کاملا به فرهنگ و نحوه تفکر هر دو طرف آشنا باشد که به سرعت موارد مبهم و مشکوک را برای طرفین روشن کند.
بگذارید یک سئوال اساسی دیگر را مطرح کنم. اسرائیل و لابی آن تا چه حد در تعیین سیاست خارجی آمریکا نسبت به ایران موثر اند؟
لابی اسرائیل مجموعه ای است پیچیده و سازمان نیافته که تشکیل شده از برخی سازمان های فعال سیاسیِ حامیِ اسرائیل در راس آنها اِیپَک AIPAC، گروه عظیمی از نویسندگان و خبرنگاران که در مطبوعات و رسانه های آمریکائی مشغول به کارند، افراد ثروتمند یهودی طرفدار اسرائیل، که البته همه ثروتمندان یهودی را شامل نمی شود، فکرانباره هائی Think Tanks که سیاستگذاری در جهت منافع اسرائیل را تبلیغ و تئوریزه می کنند، و بالاخره گروهی از مسیحیان تندرو اما پر قدرت که خود را "مسیحیان صهیونیست" Christian Zionists می خوانند. در مورد نقش لابی اسرائیل در سیاست خارجی آمریکا دو نظریه وجود دارد.
نظر اول، دو دانشمند برجسته روابط بین الملل آمریکائی، یعنی استیفن والت و جان میر شایمر (از قضا هر دو یهودی!) برای اولین بار در آمریکا، به عنوان دو فرد دانشگاهی، در سال ۲۰۰۶ کتابی منتشر کردند با عنوان لابی اسرائیل. در این کتاب که فوق العاده جنجالی شد و در ردیف پر فروش ترین کتابها در آمریکا قرار گرفت، والت و میر شایمر در تحقیقی بسیار مفصل عنوان می کنند که حمایت همه جانبه امریکا از اسرائیل نه منافع استراتژیک آمریکا را تامین می کند (بلکه این حمایت برای منافع استراتژیک آمریکا زیان بخش هم هست) و لذا توجیه راهبردی ندارد، و نه به لحاظ اخلاقی آمریکا ملزم به حمایت بدون قید و شرط از اسرائیل است. آنها موارد متعددی از نقض اصول اخلاقی توسط اسرائیل را ارائه می دهند و لذا آنرا شایستۀ حمایت از منظر اخلاقی هم نمی دانند. به این ترتیب نتیجه می گیرند که باید عامل دیگری در کار باشد که چنین تاثیری را بر روی سیاست خارجی آمریکا می گذارد. آنها با نشان دادن انبوهی از مدارک نشان می دهند که در واقع این تاثیر لابی اسرائیل است که از طریق زیر فشار گذاشتن سیاستمداران آمریکائی سیاست ها را به نفع اسرائیل رقم می زند نه منافع استراتژیک آمریکا و یا معیار های اخلاقی. نفوذ و قدرت لابی مزبور هم بر می گردد به کمک های مالی و تبلیغاتی که این لابی برای سیاستمدارانی که می خواهند توسط مردم انتخاب می شوند (اعم از رئیس جمهور و نمایندگان کنگره و سنا) فراهم می آورد. مفهوم مخالف این امر این است که اگر این گروه حمایت مالی و تبلیغاتی خود را از کاندیدائی قطع کنند شانس او برای انتخاب شدن به شدت کاهش می یابد
نظر دوم که توسط دانشمند نخبۀ دیگری بنام ویلیام کوانت ارائه شده این است که سیاستمداران آمریکائی از زمانی که وارد محیط مدرسه می شوند، تا وقتی که به دانشگاه می روند و بعد وارد کار سیاسی می شوند بطور دائم داستان های مربوط به اسرائیل را از طریق رسانه ها بطور کاملا یک طرفه می شنوند. در این داستان ها همواره اسرائیل مورد ظلم است و دشمنانش در صدد نابودی آن هستند. به نظر کوانت، به این ترتیب دیگر وقتی فردی وارد دنیای سیاست می شود به قضیه اسرائیل با یک نوع پیشداوری نگاه می کند. از نظر کوانت چون سیاستمدار آمریکائی با نگاهی جانبدارانه پا به عرصه کار سیاسی می گذارد لابی اسرائیل کار چندان سختی برای متقاعد کردن او در پیش ندارد. تنها کاری که لابی مزبور می کند این است که مواردی که ممکن است در جهت عکس منافع اسرائیل عمل کند برجسته می کند و به این ترتیب از شکل گیری آنها جلوگیری می کند.
بهر جهت از هر یک از دو طریق فوق که قضیه را نگاه کنیم اسرائیل موقعیت برجسته ای در شکل دادن سیاست خارجی آمریکا دارد. من در اینجا می خواهم اختصارا یک نکته را تذکر بدهم. در جریان انتخابات اخیر آمریکا مقاله ای به انگلیسی نوشتم و فارسی آن هم در "انتخاب" منتشر شد. خواهش من این است که لینک آن مقاله را اینجا بگذارید چون مطلب مهمی است. یادتان هست که در جریان انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نتانیاهو سفری به امریکا کرد که سخنرانی معروف خود را در سازمان ملل علیه ایران ایراد کند. در همان زمان مطبوعات اسرائیل افشاء کردند که اوباما درخواست وی را برای ملاقات رد کرده است. اوباما و دستیارانش عنوان کرده بودند که نتانیاهو بطور مشخص در روند انتخابات آمریکا دخالت می کند تا نتیجه را به نفع رامنی تمام کند. رابطه اوباما با لابی اسرائیل بر سر این مسئله و این که بالاخره حاضر نشد "خط قرمزی" برای فعالیت هسته ای ایران قائل شود به شدت تیره شد. در همان مقاله من نوشتم که اگر اوباما انتخاب شود این اولین بار در چند دهه اخیر است که کاندیدائی علنا به درخواست لابی اسرائیل پشت کرده و با این همه انتخابات را برده است.
این امر نشان می دهد که وضعیت فعلی آمریکا و برآیند نیرو ها طوری تغییر کرده که شخصی مثل اوباما بدون حمایت موثر لابی مزبور می تواند انتخاب شود. این مسئله بی سابقه می تواند در آینده اثرات قابل توجهی در سیاست خارجی آمریکا داشته باشد. آیا معنی این حرف این است که اوباما دیگر تره هم برای اسرائیل و لابی آن خورد نمی کند؟ نه. اوباما درچاچوب حزب باید کار کند و در ضمن به حمایت نمایندگان کنگره و سنا برای مبارزه با مخالفانش نیاز دارد. یادمان باشد که نقطه اصلی و مرکز ثقل نفوذ اسرائیل در سیاست آمریکا، کنگره آمریکاست. با این حال، این وضعیت جدید اوباما را در جایگاهی قرار داده که می تواند چانه زنی کند و تا حدی خود را از فشار اسرائیل خلاص کند. ضمن اینکه چون دوره دوم اوست ترسی هم از انتخاب نشدن مجدد و لابی اسرائیل ندارد. این مجموعه باعث می شود که اوباما بار دیگر پیشنهاد مذاکره و رفع اختلاف را به ایران بدهد. سخنان اخیر خانم کلینتون و پیشنهاد مذاکره دو جانبه با این قضیه مرتبط است. باید دید حکومت ایران چه برخوردی با این قضیه خواهد کرد.
حالا که صحبت از پیشنهاد خانم کلینتون پیش آمد لطفا یه این سئوال آخر هم جواب دهید. چرا آمریکا در این مقطع دوباره چنین پیشنهادی را مطرح می کند؟
وقتی آمریکا در پائیز ۲۰۱۱، بنا به پشنهاد گروهی از متخصصان مسائل ایران، تصمیم گرفت که با اعمال سختترین تحریم ها، از جمله همراه کردن اروپا، ایران را وادار به توقف برنامه غنی سازی کند، امید این بود که وقتی حکومت ایران بر اثر فشار اقتصادی موجودیت خود را در خطر ببیند تسلیم فشار ها شود. البته این را بگویم حوادث بعد از انتخابات ۸۸ تاثیر به سزائی در این تصمیم گیری داشت. متفکرین تاثیر گذاری مانند آقای ریچارد هاس، رئیس فکرانبارۀ شورای روابط خارجی، و رِی تکیه عضو ارشد همان شورا، که تا قبل از حوادث مزبور صحبت از مصالحه با ایران می کردند ناگهان ۱۸۰ درجه تغییر رای دادند و در مقالاتی با اتکا به جنبش سبز استدلال می کردند که رژیم ایران لرزان شده و با اِعمال تحریم های شدید می توان آنرا وادار به تمکین کرد. در عمل محاسبات غلط از آب درآمد. دانشمندان برجسته ای از جمله جورج پرکوویچ (با برکوویچ که قبلا صحبت از او شد اشتباه نشود) که متخصص مسائل ایران و مسائل خلع هسته ای است و از حامیان پر و پا قرص تحریم ایران بود چند ماه پیش اعلام کرد که موضوع هسته ای ایران چنان با غرور ملی عجین شده که توقف پذیر نیست. رفته رفته تردید ها در باب موفق بودن تحریم ها بیشتر شد. من حداقل در ۱۰ مقاله نوشتم که آلترناتیو دیگر شما چیست؟ اگر تحریم ها اثر نکرد، که نخواهد کرد، می خواهید چکار کنید؟ پاسخ به این سئوال روشن است. یا باید نشست و حرف زد و به توافق رسید و یا باید گزینه جنگ را انتخاب کرد. راه سومی وجود ندارد. ظرف همین یکسال گذشته چندین مقاله تحقیقی در مورد برخورد با مسئله هسته ای ایران در آمریکا توسط گروه های تحقیق مختلف منتشر شد.
حتی در یکی از آنها گفته نشد که جنگ می تواند برنامه هسته ای ایران ر ا برای همیشه متوقف کند. در بهترین حالت گفته می شد که در صورت حمله به تمام تاسیسات هسته ای ایران، برنامه ۴ سال به تاخیر می افتد. یادمان باشد، و این برای تصمیم گیری نکته بسیار مهمی است، در برخورد با مسئله ایران ما یک امریکا نداریم، بلکه دو آمریکا داریم. یک گروه به رهبری کاخ سفید به هیچ وجه خواهان ورود جنگ با ایران نیست، و گروه دیگر به رهبری بخشی از عناصر کنگره و سنا، از هر دو حزب، خواهان برخورد نظامی با ایران هستند.
بخش مخالف جنگ به این نتیجه رسیده که باید موضوع را از طریق مذاکره فیصله دهد. از طرف دیگر بخش جنگ طلب معتقد است که گروه اول آب در هاون می کوبند چرا که ایران حاضر به مذاکره و حل دیپلماتیک مسئله نیست. رد پیشنهاد مذاکره از سوی ایران تنها فرصت را برای مانور گروه دوم ایجاد می کند که باز هم فشار بیاورند و نهایتا هم این راه به جنگ ختم خواهد شد. علت اینکه می بینید کاخ سفید با مصوبه جدید سنا برای تشدید تحریم ها مخالفت می کند، و یا در برابر اصرار نتانیاهو برای کشیدن خط قرمز مقاومت می کند، وجود همین دوگانگی بین دو جناح است. در واقع چنان که قبلا گفتم کنگره و سنای آمریکا دست طرفداران اسرائیل است و فعلا حزب لیکود صحنه گردان برخورد با مسئله ایران است. ایران می تواند با هشیاری از این دو گانگی بهره برداری کند.
کد مطلب: 15476
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *