۱
جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۹:۰۶

از بچه دزدی تا بلبشوی اجتماعی و آموزشی

آساره کیانی
کوچک که بودیم فرقی نمی‌کرد در شهرستان زندگی کنیم یا تهران، همیشه ما را از «بچه‌ دزد» می‌ترساندند؛ پد ر و مادرها، خاله و عمه‌ها با جزئیات، دزدیده شدن بچه‌های هم سن و سال‌مان را مثال می‌زدند در حالی‌ که تمام مراحل بیرون آوردن کلیه‌هایشان را برایمان تشریح می‌کردند. ترسی در جان بچه‌های مدرسه و محله نسبت به دزدیده ‌شدن افتاده بود که اثرات آن حالا هم موقع سوارشدن در ماشین‌هایی که تاکسی نیستند، در عرض چند ثانیه، خود را از غبار سال‌ها بالا می‌کشد و نبض اضطرابش به گلو می‌رسد.
از بچه  دزدی تا بلبشوی اجتماعی و آموزشی
کوچک که بودیم فرقی نمی‌کرد در شهرستان زندگی کنیم یا تهران، همیشه ما را از «بچه‌ دزد» می‌ترساندند؛ پد ر و مادرها، خاله و عمه‌ها با جزئیات، دزدیده شدن بچه‌های هم سن و سال‌مان را مثال می‌زدند در حالی‌ که تمام مراحل بیرون آوردن کلیه‌هایشان را برایمان تشریح می‌کردند. ترسی در جان بچه‌های مدرسه و محله نسبت به دزدیده ‌شدن افتاده بود که اثرات آن حالا هم موقع سوارشدن در ماشین‌هایی که تاکسی نیستند، در عرض چند ثانیه، خود را از غبار سال‌ها بالا می‌کشد و نبض اضطرابش به گلو می‌رسد.
حالا کوچه‌ها خلوت‌تر شده‌ و مثل آن‌ موقع، عصرها پر از بچه نمی‌شود؛ خانواده‌ها کم‌جمعیت‌تر شده‌اند. تبلت و گوشی‌های اندروید آمده‌اند و حتی اگر خود بچه‌ها صاحب این وسایل نباشند، کارکردن با گوشی پدر و مادرهایشان را از خود آن‌ها بیشتر بلد شده‌اند؛ امواج اینترنت کاری به نقطه جغرافیایی ندارد و سفره مجازی‌اش را همه‌جا پهن کرده تا مُدل بچه‌ها عوض‌ شود و هم واژه بچه‌ دزد برایشان غریب باشد و هم فکر کنند توانایی‌های شخصیت‌هایی را دارند که در فضای مجاز با آن‌ها آشنا شده‌اند و البته تلویزیون کم‌کاری‌های همه بازی‌های رایانه‌ای را جبران می‌کند و ویترینش را طوری می‌چیند تا کودک گمان کند اگر خودش را بُکشد می‌تواند نامرئی بشود و درحالی‌که در عالم برزخ به سر می‌برد، برود ببیند بابا و مامانش در محل کارشان چه کار می‌کنند (اشاره به تبعات سریال ماورایی «پنج کیلومتر تا بهشت» که ماه رمضان سال۹۰ از شبکه سوم سیما پخش شد).
به مدد همین فضای مجازی کنترل‌ نشده و همان گوشی‌های مصادره‌ شده توسط فرزندان، آن‌ها خیلی زودتر، با حجم بیشتری از جزئیات «روابط جنسی» آشنا می‌شوند و نه این‌ که این آشنایی فانتزی، تاثیر قطعی و مستقیم بر پسر نوجوانی داشته باشد که می‌خواهد با دختربچه افغانستانی همسایه‌شان (ستایش قریشی) این روابط را تجربه کند اما محرک است و در ناخودآگاه او جاخوش کرده.
در چنین شرایطی ستایش‌ها می‌توانند به ورامین بسنده نکنند و در نی‌ریز استان فارس هم توسط مرد همسایه دزدیده شده، مورد تجاوز قرار بگیرند و بی‌سر وصدا چال شوند.
همین‌طوری که پیش برود، اشکال جنسی بچه‌دزدی تنوع و تکثر بیشتری پیدا می‌کند و شهرهای دیگر را بی‌نصیب نمی‌گذارد و این‌بار سهم‌ ‌بچه‌ای مُغانی در پارس‌آباد می‌شود. اردبیلی‌ها اما این مفقودشدن (تجاوز و مرگ) را مثل شیرازی‌ها بی‌سرو صدا برگزار نمی‌کنند و کاری می‌کنند که آتنای کلاس اولی را همه ایرانی‌ها بشناسند.
بچه‌ دزدی در ایران، تاریخ کهنی دارد؛ بزرگ‌ترها با انداختن ترس‌های افراطی به جان بچه‌ها آن‌ها را از دزدیده شدن نجات می‌دادند و دزدها این‌قدر پیچیده نبودند‌ که مثل حالا انواع مختلف ماده و قرص و دوا را به بدنشان بزنند، بالا بیندازند یا بو بکشند تا خودشان هم اصلا نفهمند چطور می‌شود ماشین را با بچه می‌دزدند و چطور بعد از اوراق‌ کردن ماشین، چشم‌های سیاه «بنیتا» را پشت شیشه‌های بالاکشیده جا می‌گذارند و می‌روند.
حال دزدها‌ اصلا خوب نیست و با این حال بدشان می‌توانند آسیب‌های جبران‌نشدنی به مردم شهر وارد کنند. مجرم باسابقه پرونده‌ داری که برای همان یک پرونده ۱۳۰ شاکی دارد، خیلی زود آزاد می‌شود تا صبح زود در شهر قدم بزند و وقتی ماشین روشنی دید که صاحب آن مشغول بستن در خانه است، پشت فرمان بپرد و به فریادهای وحشت‌زده پدری توجه نکند که می‌گوید ماشین را ببر؛ بچه ام را بده.
دچارشدگی دزدان به این بی‌تفاوتی و بی‌رحمی، کندوکاوی عمیق در ریشه‌های آسیب‌های اجتماعی را طلب می‌کند؛ کاری که به ندرت و با امکانات محدود و با هزینه‌های شخصی (مثل کتاب «گزارش وضعیت اجتماعی ایران») توسط جامعه شناس‌ها انجام‌ شده؛ جامعه‌شناس‌هایی که طعم زندان را هم چشیده‌اند (مثل سعید مدنی).
حالا اما وقت احساساتی‌ شدن همسایه‌های خانه بنیتا است؛ آن‌ها توضیح می‌دهند که چطور و با چه ترتیبی باید بدن قاتل را تکه‌تکه کرد و او را یک‌هو نکُشت و اصلا با چه روش‌هایی بهتر است کشته شود.
مادر آتنا هم از قطع دست مغازه‌دار کنار بساط دستفروشی همسرش شروع می‌کند؛ همان دستی که دخترش را خفه کرد و بعد مراحل بعدی کشتن قاتل دخترش را شرح می‌دهد و هرچه شیرین‌کاری‌های آتنا در ذهنش پررنگ‌تر می‌شود، قاتل را به تکه‌های کوچکتری تقسیم می‌کند؛ کاری که از دستش برمی‌آید.
در شرایط موجود تنها کاری که مردم می‌توانند انجام بدهند آرزوی سرنگونی آنی همه دزدان و قاتلان است؛ آن‌ها منتظرند دزدها اگر هم سنگ نشدند در حال ربودن شی یا شخص مورد نظر زیر تریلی بروند و بمیرند و صدای جامعه شناس‌های زندانی آن‌قدر دور و ضعیف هست که نتواند به آن‌ها بفهماند که کُشتن مجرم هرچه‌قدر هم که فجیع باشد تاثیری در کم‌شدن جرم ندارد.
پدرها و مادرها بلد نیستند و هیچ ربطی هم ندارد که مدرکشان دکترا باشد یا اصلا درس‌ نخوانده باشند؛ چه کسی باید یادشان می‌داد؟ کتاب‌های آموزشی با سخت‌گیری چاپ و وضعیت نشرشان و متولیانی که هشدار می‌دهند، موضوعات تربیتی جزو تابوهای آموزشی هستند؛ صدا و سیمایی که در هر بُرهه با توجه به سیاست‌های موافق یا مخالفش با دولت، عده‌ای را می‌کوبد و عده‌ای را به عرش می‌برد و در کنارش سریال‌هایی با موضوعات از پیش سفارش‌ شده توسط افراد آشنا می‌سازد؛ مدرسه‌هایی که یا معلمانش عصبی و بداخلاق شده‌اند و هم بچه را کتک می‌زنند و هم هرکه را سر راهشان در کوچه و خیابان ببینند یا در صفوف اعتراض و تجمع به حقوق ازدست‌ رفته هم‌صنفانشان گُم شده‌اند.
و در این بلبشوی آموزشی و اجتماعی، والدین به مثابه نقاشان مکتب‌ ندیده‌ای هستند که با ترس‌های کهنه ذهن خود، دنبال کودکانشان می‌دوند تا گوشی‌هایشان را از آن‌ها بگیرند.

کد مطلب: 72831
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *