در برخود با مسایل و آسیب های اجتماعی، نگاه و نوع پرداخت به آن متفاوت خواهد بود. نگاهی که براساس پشتوانه تحقیقاتی و تجربی می تواند تصویری تازه و قابل ارايه از مفهومی را ارایه کرد که تا پیش از این شاید در پس عوام زدگی و بی اطلاعی، مورد بی مهری قرار گیرد.
برخورد ساناز بیان با مسایل اجتماعی که در نمایش های خود به روی صحنه می برد، برخوردی ژورنالیستی و تا حدی ناشی از نگاه احساسات زده است. در نمایش «آبی مایل به صورتی» سعی شده براساس تحقیقاتی که برای تهیه گزارشی ژورنالیستی صورت گرفته، نگاهی عمیق تر و جدی تر به زندگی گروهی داشته باشد که چندان در جامعه حضور فعال ندارند و عموما با برچسب های مختلف از سوی خانواده و جامعه طرد می شوند. زندگی و مسائل ترسکشوآلها یا بیماران اختلال جنسیتی، دستمایه اجرای نمایش «آبی مایل به صورتی» است. نمایشی که در آن با شیوهای مستند و دیالوگ محور، سعی دارد تعریف علمی و استدلال پزشکی این اختلال را مطرح کند. به نوعی که بارها در نمایش اشاره دارد
به عدم آگاهی جامعه به تفاوت این گروه از افراد با آنچه در فضای عمومی جامعه میگذرد.
نمایشی کاملا روایت محور است و بازیگران در حالیکه در کنار یکدیگر هستند هر کدام کلیتی محسوب میشوند که به تنهایی داستانی روایت میکند از یک درد مشترک. دردی که در هر شهر و با هر خانواده ای، آنها را به یک سرنوشت میرساند. تنهایی و نداشتن تصویر روشن از آیندهای که در خلال تغییر یا تطبیق جنسیت قرار است با آن مواجه شوند.
شیوه روایت مستند در اثر در کنار احساسات گرایی و بیان تنها مصائب و مشکلاتی که این گروه در جامعه با آن دست به گریبان است، اساس «آبی مایل به صورتی» را شکل میدهد و اتفاقا به نظر میرسد نقطه ضعف اثر نیز در همین روایت مستندگونهای میگذرد که در انتها چندان بازنمایی واقعیتی که مدنظر عوامل نمایش است، در آن رخ نمی دهد. بحث تغییر جنسیت و اینکه هر کدام از ترنسها برای مواجهه با این امر چه مشکلاتی را از سر میگذرانند، تنها بخشی از پازل زندگی پیچیده آنها را دربر میگیرد. بخشی که در طول ۲ ساعت نمایش تاکید بسیاری بر آن میشود و عملا دیگر بخشیهای زندگی آنها مغفول میماند.
در کنار این شیوه روایت، تعدد شخصیتهایی که هر کدام دردی مشترک دارند و در بیشتر موارد از نگاه بیرحم جامعه رنج میبرند، در ترسیم چهره واقعی مبتنی بر اسناد پژوهشی نیز مهجور است. اینکه آنها پس از عمل دچار چه مشکلاتی هستند. هویت جدید آنها چگونه میتواند در جامعه بازیابی شود و آنها در پس این تغییر جنسیتی که همه نیرو و توان خود را صرف آن میکنند، در نهایت آنها را به سرمنزل مقصود می رساند یا خیر، نکاتی است که بسیار سطحی و شتابزده از آن عبور کرده و تنها از سر احساسات، به بیان درد و رنج آنها پرداختن، نمایش را به ورطه سانتیمانتالیسمی انداخته که تنها اشک مخاطب را طلب میکند و آگاهی که خود بارها در طول نمایش آنرا فریاد میزند، قربانی نگاه ترحم برانگیزی می شود که خود یکی از معضلات این گروه خاص محسوب میشود.
در «آبی مایل به صورتی»، شهرزاد که شخصیت اصلی نمایش است از سوی دوستان و خانواده به تماشاگر معرفی میشود. پسر ترنسی که در نهایت از زادگاهش کرمان فرار میکند به تهران می آید و پس از تغییر جنسیت، کشته میشود. در کنار این شخصیت دیگر شخصیتها به تفصیل داستان زندگی خود را تعریف میکنند و به نوعی هر کدام سرنوشتی مشابه با مجید دارند که حالا شهرزاد شده و در نهایت آینده ای در پس این تغییر برایش وجود نخواهد داشت. امیر، میترا، شادی و آرمین نیز هر کدام درگیر شرایطی مشابه با شهرزاد هستند. همه از خانه فرار کرده و اکثر اعضای خانواده آنها را طرد کردهاند و نسخه اشتباه ازدواج را برای آنها پیچیدهاند. در این میان زنی روسپی قرار است روایتی از چند روز آخر زندگی شهرزاد را که با او گذرانده تعریف کند، اما او نیز داستان زندگی خود و کودکی را میگوید که فروخته و خود نیز درگیر مسایلی مشابه چنین زنانی است.
در میانه نمایش، روایت به تاریخچه فتوا گرفتن از امام خمینی (ره) میرسد . داستان زندگی مریم خاتون ملک آرا روایت میشود. اولین ترنسی که عمل تغییر جنسیت را انجام داده و در سال ۱۳۶۳ توانسته این فتوا را پس از پیگیری های فراوان بگیرد و در سال ۱۳۸۷ نیز انجمن حمایت از بیماران اختلال جنسی تاسیس میکند. این نیز روایتی دیگر از زندگی این گروه است که در میانه روایت قتل و زندگی پر درد شهرزاد مطرح میشود و سعی دارد اطلاع رسانی خود در این زمینه را به حد اعلا برساند. اینکه در ایران علیرغم کشورهای منطقه و حتی برخی کشورهای اروپای شرقی، عمل تغییر جنسیت قانونی و شرعی است. اینکه می توان پس از عمل شناسنامه و هویتی جدید داشت در حالیکه حتی در برخی کشورهای پیشرفته پس از عمل این امکان وجود ندارد و فرد با همان اسناد هویت پیشین خود مجبور به ادامه زندگی است.
این حجم از تعدد شخصیتها و روایتهایی که قرار است مانند گزارشی ژورنالیستی اطلاعرسانی کند، نمایش «آبی مایل به صورتی» را از اثری نمایشی به بیانیهای آموزشی تبدیل کرده است که با نگاه از بالا و با هدف آگاهی بخشی صرف و مستقیم، کارکرد زیبایی شناسانه و دراماتیک خود را از دست میدهد. حتی در روایتی مبتنی بر اسناد پژوهشی مانند زندگی مریم خاتون ملک آرا یا زندگی برخی از این افراد، نمی تواند میان روایت مستند و احساساتزدگی، مرز باریک واقعیت را حفظ کند و هر از چندی به سمتی میلغزد. در حالیکه در نمایش مستند، شخصیتها کاملا از جهان واقعی و براساس اتفاقات واقعی بازنمایی میشوند نه اینکه برخی اتفاقات واقعی را با هم ترکیب کرده و با شیوهای مستندگونه سعی در روایتی دراماتیک و سانتیمانتال شود.
رویا سلیمی