۰
سه شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۱۶:۲۹

یادداشت تورج شعبانخانی برای فریدون فروغی

آدمی نبود که بگوید من هنرمندم و طاقچه بالا بگذارد. اهل کار بود اما موقعیتش را نداشت. جواهری بود که هرگز تکرار نخواهد شد. بسیار غم‌انگیز است که کسی مانند فریدون با آن آثار درخشانش و آن‌همه انسان‌دوستی و شرافت، از زور غصه و دشواری زندگی دق کند.
آدمی نبود که بگوید من هنرمندم و طاقچه بالا بگذارد. اهل کار بود اما موقعیتش را نداشت. جواهری بود که هرگز تکرار نخواهد شد. بسیار غم‌انگیز است که کسی مانند فریدون با آن آثار درخشانش و آن‌همه انسان‌دوستی و شرافت، از زور غصه و دشواری زندگی دق کند.
به گزارش ایسنا، تورج شعبانخانی، آهنگساز و خواننده، در یادداشتی در روزنامه ایران به مناسبت زادروز فریدون فروغی نوشت: «بسیار خوشبختم از اینکه زنده‌یاد فریدون فروغی مرا یکی از نزدیک‌ترین دوستان خود می‌دانست. قصه زندگی و هنر فریدون، قصه غم‌انگیزی است. او در نوجوانی با صداقت کار موسیقی را آغاز کرد و گر چه یکی از درخشان‌ترین هنرمندان این عرصه در ایران بود اما هرگز به حقش در موسیقی نرسید و حتی توقعات معمولی هم که خواننده‌ای مثل او باید از روزگارش داشته باشد، برآورده نشد. زمانه با فروغی بد تا کرد. او حقش بیشتر از اینها بود.
تک‌پسر بود و سه خواهر داشت. از پدر و مادر شریفی که تربیت بچه‌ها و از جمله تک‌پسر عزیزشان برای آنها بسیار مهم بود. به نظرم فریدون درس انسانیت را از آنها بخوبی فراگرفته بود.
آزادی و پیشرفت را نه فقط برای خودش که برای همه می‌خواست. وقتی جنگ بین ایران و عراق پیش آمد، تصمیم گرفت به جبهه برود و چند بار هم با من صحبت کرد و حتی از من خواست که با هم برویم جبهه که من گفتم مادرم مریض است و واقعاً شرایطش را ندارم. فریدون یک آزادیخواه به معنای واقعی کلمه بود و بشردوستی‌اش همیشه برای او کار می‌کرد. شاید اغراق به نظر برسد ولی ما که از دوستان نزدیکش بودیم، می‌دیدیم که وقتی کسی را درگیر با مشکلی می‌دید، بدون اینکه او را بشناسد، هر کاری از دستش برمی‌آمد برای او می‌کرد. کافی بود در خیابان ببیند که فقیری دارد از زور سرما به خودش می‌پیچد. ما تعجب نمی‌کردیم که او کتش را از تنش دربیاورد و بدهد به او. چون اصلاً انتظاری جز این از فریدون نداشتیم.
یادم هست وقتی نمی‌توانست بخواند و شرایط اقتصادی‌اش هم به هم خورده بود، یک روز به من گفت «تورج، بیا یک کاری بکنیم.» گفتم «مثلاً چه کاری؟» گفت «بیزنس.» گفتم «فریدون، بیزنس سرمایه می‌خواهد که نه من دارم و نه تو.» آدمی نبود که بگوید من هنرمندم و طاقچه بالا بگذارد. اهل کار بود اما موقعیتش را نداشت. جواهری بود که هرگز تکرار نخواهد شد. بسیار غم‌انگیز است که کسی مانند فریدون با آن آثار درخشانش و آن‌همه انسان‌دوستی و شرافت، از زور غصه و دشواری زندگی دق کند.
سرمایه‌گذار سوداگری پیدا شده بود که می‌خواست با فریدون معامله را به این صورت پیش ببرد که در ازای حل کردن مشکل و فراهم کردن شرایط کار دوباره برای او، مجابش کند که یک آلبوم مفت و مجانی بخواند و بدون اینکه پولی به فریدون بدهد، صدها میلیون تومان پول آن زمان را بگذارد جیب خودش. یک‌جور کارچاق‌کنی. در حالی که فریدون خواننده سرشناس و بسیار محبوبی بود و این کار نه حرفه‌ای بود و نه انسانی. ضمن اینکه با مادرش زندگی می‌کرد و به هر حال زندگی‌اش هزینه‌هایی داشت.
با آن همه مشکلی که داشت هرگز فکر خروج از ایران را نمی‌کرد. فرهنگ ایرانی را دوست داشت و به پیشینه و تاریخ هنر و ادبیات کهن کشورش عشق می‌ورزید. او یک ایرانی وطن‌پرست بود که ترجیح می‌داد در وطن خودش بماند و بخواند. آرزویی که سر آخر برآورده نشد و بی آن‌که بتواند دوباره بخواند از دنیا رفت. کاش روزگار با او بهتر تا کرده بود.»
کد مطلب: 102037
برچسب ها: فریدون فروغی
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *