۳۶
۱۷
يکشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۷ ساعت ۱۷:۱۱

فائزه و شهاب قربانیان "برادران ریگی"

«اعظم محسنی‌دوست» را خیلی‌ها قبل از جشنواره فجر امسال نمی‌شناختند؛ زنی که دو فرزندش را عبدالمالک و عبدالحمید ریگی به شهادت رساندند و ١٣‌سال بعد، نرگس آبیار، کارگردان موفق این روزها به همراه همسرش، داستان زندگی آنها را فیلم کرد و در جشنواره فجر امسال به موفقیت زیادی رسید.
فائزه و شهاب قربانیان "برادران ریگی"
«اعظم محسنی‌دوست» را خیلی‌ها قبل از جشنواره فجر امسال نمی‌شناختند؛ زنی که دو فرزندش را عبدالمالک و عبدالحمید ریگی به شهادت رساندند و ١٣‌سال بعد، نرگس آبیار، کارگردان موفق این روزها به همراه همسرش، داستان زندگی آنها را فیلم کرد و در جشنواره فجر امسال به موفقیت زیادی رسید.
به گزارش ایسنا، اعظم محسنی‌دوست، همان زنی است که در مراسم اختتامیه جشنواره فیلم فجر امسال حضور داشت، با قاب عکسی از فائزه و شهاب، دو فرزند شهیدش و تصاویر او وقتی الناز شاکردوستِ برگزیده را تنگ در آغوش گرفته بود، دست به دست چرخید. او حالا در گفت‌وگو با «شهروند» می‌گوید: «دوست دارد شاکردوست را هر هفته ببیند و احساس می‌کند دخترش به آغوش او بازگشته است.» محسنی‌دوست ماجرای شهید شدن فرزندانش را تعریف می‌کند و می‌گوید فرزندان فائزه آرزویشان این است که شاکردوست را به‌عنوان مادر در آغوش بگیرند.
خانم محسنی دوست، بعد از آمدن فیلم «شبی که ماه کامل شد» به جشنواره فیلم فجر امسال، توجه زیادی به آن شد و در مراسم اختتامیه‌ای که شما هم در آن حضور داشتید، جایزه‌های این جشنواره را درو کرد. پس از این ماجراها، تجربه‌ای از رفتار مردم یا تفاوت نوع رفتارشان با شما داشته‌اید؟ بازخوردها چطور بوده است؟
یک روز بعد از اختتامیه به داروخانه رفته بودم، خانم دکتر داروساز کمی به من نگاه کرد و گفت شما اعظم محسنی‌دوست نیستید؟ گفتم بله. آمد من را بغل کرد و گفت قربانت بروم عزیزم، تو مادر شهیدان فائزه و شهاب هستی؟ گفتم بله. همه پرسنل را صدا کرد، مردها آمدند تعظیم کردند و زن‌ها دستم را بوسیدند. یک روز بعدش رفته بودم میز تلویزیون بخرم، وقتی فروشنده آمد فاکتور بنویسد، فامیلم را که دید، شناختم و کلی احترام گذاشت و گفت ما به وجود چنین مادری در مملکت افتخار می‌کنیم و از این حرف‌ها. خب از این تجربه‌ها قبل از ماجرای فیلم کمتر بود.
پس الان باید رابطه‌تان با خانم آبیار خیلی خوب باشد.
بله، باعث همه اینها خانم آبیار شد. واقعاً از او ممنونم، لطف بزرگی به من و بچه‌هایم کرد. بچه‌های من شهید گمنام بودند، خودم هم گمنام‌تر بودم. با کاری که خانم آبیار کرد، بچه‌هایم در جهان مطرح شدند؛ مثلاً از نروژ برادرم زنگ زد و گفت خواهرم چه خبر است؟ برای فائزه و شهاب فیلم ساخته‌اند؟ حتی به من گفت مبادا خون بچه‌هایت را با پول عوض کنی. گفتم این حرف‌ها چیست، کسی که دو عزیز برای این مملکت داده، آن هم با این شرایط، این کارها را نمی‌کند و خدا شاهد است که طلب یک‌هزار تومانی نکرده‌ام. خود آقای قاسمی همان‌طور که همه دیدند، جایزه خودشان را به من تقدیم کردند، در همان جشن اختتامیه هم اعلام کردند، پس‌فردایش هم به منزل ما تشریف آوردند و جایزه را به من دادند. من واقعاً از او ممنونم.
در شب اختتامیه جشنواره، شما با یک قاب عکس از فرزندانتان در دست، در سالن حضور داشتید. لحظه‌ای که خانم شاکردوست جایزه را گرفتند، این‌طور که پیدا بود شما خیلی احساساتی شده بودید.
بله، خانم شاکردوست عزیز دل من است. وقتی جایزه را گرفت و آمد پایین واقعاً فکر کردم فائزه من برگشته است. از دور دست‌هایم را باز کردم، بی‌اختیار جیغ زدم و گفتم: مامان فائزه، دورت بگردم کجایی؟ ١٠ دقیقه همدیگر را بغل کرده بودیم و گریه می‌کردیم. پدرام شریفی هم همین‌طور آمد سرش را گذاشت روی شانه من و چادرم را بوسید. وقتی او آمد، فکر کردم شهاب من است.
بچه‌های فائزه خانم واکنششان چطور بوده است؟ فرزند بزرگشان که متین نام دارند و البته در فیلم نامشان سعید است، این روزها چه می‌گوید؟
متین در زمان جشنواره تهران نبود، وقتی آمد و فیلم را دید، خیلی استقبال کرد. او وقتی الناز را در فیلم دید، گفت من دلم می‌خواهد مادرم را ببینم، من که مادرم را ندیدم، یک بار او را ببینم، آرزوی دیدن مادرم به دل من نماند. او گریه می‌کند و می‌گوید مامان تو را به خدا، بگو خانم شاکردوست یک بار بیاید من را ببیند، حس کنم مادرم را دیده‌ام.
دقیقاً چه زمانی خانم آبیار و تیمشان با شما صحبت کردند؟ هماهنگی‌ها چطور پیش رفت؟
از قبل که هماهنگی خاصی نشده بود.
یعنی از شما اجازه‌ای برای فیلم ساختن نگرفتند؟
زنگ زده بودند، من آن موقع در بیمارستان بستری بودم. دخترم به آنها گفته بود که مادرم الان حالش خوب نیست و برایش یادآوری می‌شود. به هر حال آنها زنگ زده بودند که با من صحبت کنند.
بعدش البته ماجرای شکایت شما از تیم آنها پیش آمد. شکایت برای چه بود؟
به دلیل یک سوءتفاهم بود. بچه‌ها کمی شیطانی کردند، من نقشی نداشتم و بعد مشکل حل شد.
در اختتامیه گفته بودید که از خانم شاکردوست می‌خواهید بیایند به شما سر بزنند.‏
بله، وقتی فیلم را دیدم فکر کردم فائزه است. در آن لحظه بی‌اختیار داد زدم فائزه من مامان. اتفاقاً امروز هم به ‏من زنگ زد گفتم برای دخترم دلم خیلی تنگ شده است. بعد از اختتامیه وقتی به خانه برگشتیم تا صبح ‏گریه کردم و گفتم دوباره بچه‌هایم رفتند. می‌گفتم الناز بیاید ببینمش. خودش گفت می‌آیم مرتب. نگران ‏نباش. اما متأسفانه فیلم داشتند باید می‌رفتند. به خانم آبیار گفته بود به مادر بگویید می‌خواهم مادرم را ببرم ‏شام بیرون. نمی‌دانم چرا آن‌قدر وابسته ایشان شده‌ام. مرتب به من زنگ می‌زند حالم را می‌پرسد. ‏
وقتی با خانم آبیار و آقای قاسمی صحبت کردید گفتند دلیلشان برای ساختن فیلم چیست؟
‏ می‌گفتند هرچه فکر کردیم مظلوم‌تر از اینها نیافتیم. اینها خیلی مظلوم بودند. شهیدان تو خیلی مظلوم بودند. ‏ما می‌خواهیم به دنیا بفهمانیم چقدر شهیدان مظلوم اما گمنام داریم. ‏
نخستین بار فیلم را کی دیدید؟
من را بردند وزارت ارشاد، آن‌جا دیدم.
چه زمانی؟ قبل از شروع جشنواره؟
نه، سه چهار روز قبل از اختتامیه.
یعنی دقیقاً چه کسانی شما را برای دیدن فیلم به وزارت ارشاد بردند؟
راننده خانم آبیار تشریف آوردند و من و وکیل و دخترم را بردند. خود خانم آبیار آن‌جا بودند و فیلم را دیدم.
حس و حال شما موقع دیدن فیلم باید خیلی بد بوده باشد.
خب بالاخره مادرم دیگر. آنها حتی برای من دکتر هم آماده کرده بودند که اگر حالم بد شد به من رسیدگی کند. قبل از این‌که فیلم را بگذارند، همه اعضای بدنم می‌لرزید و نمی‌توانستم راه بروم. دکتر به من آرام‌بخش داد و بعد فیلم به نمایش درآمد. در آن صحنه‌ای که سر شهاب را می‌خواستند ببرند، خانم آبیار و آقای قاسمی آمدند جلوی من ایستادند که آن قسمت را نبینم. می‌گفتند مادر جان چیزی نمی‌خواهی؟ آب می‌خواهی؟ من متوجه شدم که می‌خواهند من آن صحنه را نبینم، تا این‌که فیلم رسید به جایی که آن نامرد در خواب فائزه را کشت.
به واسطه این فیلم خیلی‌ها با داستان زندگی و مرگ فرزندان شما آشنا شده‌اند، درست است که ١٣‌سال از آن ماجرا می‌گذرد، اما هنوز هم تعداد زیادی هستند که از آن ماجرا خبر ندارند. شما هم یکی دو بار در مصاحبه‌هایتان آن اتفاقات را تعریف کرده‌اید، ولی برای آن دسته از کسانی که داستان را نمی‌دانند، ماجرا را دوباره با هم مرور کنیم. داستان، دقیقاً همان است که در فیلم روایت می‌شود؟
بله، دقیقاً همان است که در فیلم آمده. فقط در فیلم دوقلوها در پاکستان به دنیا می‌آیند، اما در واقع، دوقلوها در تهران به دنیا آمدند. بقیه‌اش عین واقعیت است. خب فائزه، لباس عروس نداشت؛ آن نامرد ملعون، ٦ ماه بعد از عقد، بچه من را دزدید و برد.
به آن روزهای اول آشنایی شما با عبدالحمید ریگی برگردیم. شما اولش با ازدواج آنها مخالف بودید، درست است؟
بله، اولش که به خواستگاری دختر من آمد، مخالف بودم. البته شیعه و سنی ندارد، همه‌مان انسانیم. روز اول به او گفتم شما خیلی بیجا کردید که آمدید خواستگاری دختر من. ٦ ماه بعدش حتی از سوراخ کلید در، نگاهش کردم که ایستاده بود و خیلی قشنگ نماز می‌خواند و عکس علی (ع) را در سجاده‌اش گذاشته بود، حتی برای ما بلیت گرفت و ما را برد مشهد. همه جوره من از او راضی بودم. آن ملعون کثیف لعنتی، مالک این کار را کرد. او عبدالحمید را گول زد. من از همه خانواده‌ها و مادر و پدرها می‌خواهم که ناشناخته و تحقیق کامل نکرده، دخترشان را در اختیار کسی قرار ندهند.
دقیقاً چه سالی فائزه و عبدالحمید با هم آشنا شدند؟ بعضی منابع نوشته‌اند آشنایی آنها در بازار تهران ‏بود، ولی فکر می‌کنم بازار زاهدان محل آشنایی آنها بود. درست است؟
بله، عبدالحمید ما را در بازار زاهدان دیده بود. ‏
چه شد که رفته بودید زاهدان؟
شوهرم پزشک بود، گیاه درمانی می‌کرد. یک بار ما رفتیم زاهدان برای رسیدگی به یکی از بیمارانش ‏که مسئولیتی هم آن‌جا داشت. بعدش برای تعطیلات عید، آنها می‌خواستند از ما تشکر کنند، بلیت ‏هواپیما گرفتند و رفتیم آنجا. چند روزی آن‌جا بودیم تا این‌که خانم خانه به من گفت تو چرا همه‌اش در خانه‌‏ای، برو بازار بگرد. من گفتم از قدیم از زاهدان می‌ترسم و وحشت دارم. از بچگی زاهدان برایم خیلی ‏بد جا افتاده بود. او من را با فائزه به بازار برد. ‏
فائزه آن موقع چند سالش بود؟
‏١٣ سالش بود. وقتی رفتیم بازار، رفتیم مغازه همین حمید ریگی. خرید کردیم و وقتی می‌خواستیم بیاییم ‏بیرون، آقایی به فائزه متلک گفت، فائزه گفت مامان ببین این به من چه می‌گوید، گفتم صدایت ‏درنیاید، من می‌ترسم. که همان بلا هم عاقبت به سرم آمد. همان موقع دیدم جوانی ‏دارد آن جوان را که متلک می‌گفت به قصد کشت می‌زند، فهمیدم حمید است. همان موقع من ‏ماشین دربست گرفتم و رفتیم خانه. وقتی برگشتیم تهران، دیدم یکی از کرم‌هایی که از مغازه او خریده‌ام ‏خراب است، چند وقت بعدش که شوهرم دوباره داشت می‌رفت زاهدان، گفتم این کرم را ببر همان مغازه ‏و پسش بده، فکر نکنند ما تهرونی‌ها دور از جون خریم. او هم کرم را برده بود و پسش داده بود. همان ‏موقع حمید گفته بود: «کور از خدا چه می‌خواهد؟ دو چشم بینا. آقای دکتر اتفاقاً من صورتم جوش زده و ‏می خواهم بیایم پیش شما درمانم کنید و ….» شوهر من هم که ناپدری فائزه بود، ‏آدرس خانه را به او داده بود. فردای آن روز، زنگ خانه ما را زدند و فائزه گفت مامان نان خشکی ‏است، خودم برداشتم، خندید و گفت من همان آقایی‌ام که از من کرم خریدید، گفتم شما این‌جا چه می‌کنید؟ ‏گفت آقای دکتر آدرس داده و گفته بیایم، گفتم مطبش در شهرری است و برو آنجا. فردایش دوباره آمد ‏خانه ما و گفت من آمده‌ام خواستگاری دختر شما. او همان موقع که فائزه را در بازار دیده بود، عاشق ‏چشم‌های او شده بود. من به او گفتم شما خیلی بیجا کردید، فائزه بچه است. ما چنین کاری نمی‌کنیم. او مدام قسم می‌خورد و اصرار می‌کرد. در ١٤ سالگی شوهر کرد، همه این کارها را هم شوهرم کرد. ‏
شش ماه بعد عقد، چه شد که فائزه به زاهدان رفت؟
عبدالمالک به حمید گفته بود دختر شیعه گرفتی، اشکال ندارد باید او را بیاری زاهدان. ‏
قبلش شما اصلاً خبر نداشتید؟
او بچه‌ام را دزدید، رفته بودم مطب شوهرم، آن‌جا دلم آشوب شد و برگشتم. وقتی از مطب برگشتم، دیدم فائزه نیست. بچه ‏کوچکم گفت فائزه با عمو رفته دَدر. دیدم عقدنامه و شناسنامه‌اش نیست و فهمیدم رفته. ‏
از کجا متوجه شدید که رفته زاهدان؟ ‏
یادم می‌آید که حدیث کسا نذر کردم. روز هفتم بود که تلفن زنگ زد، هی قطع و وصل می‌شد، گفتم ‏فائزه، مادر تویی؟ جواب بده. جواب داد و گفت تو را به خدا من را ببخش. گفتم شوهرت بوده ولی خب ‏باید از من اجازه می‌گرفتی، لااقل لباس عروس می‌پوشیدی. فردایش جهیزیه خریدم و رفتم زاهدان. ‏حمید یک برادر داشت، اسمش عبدالعزیز بود، او پسر خوبی بود، به استقبال ما آمد و برایمان گوسفند هم ‏سر برید. فردا صبح دیدم فائزه از اتاق بیرون نمی‌آید، آن موقع متین را باردار بود و هنوز خبر نداشتیم. ‏گفت شوهرم من را می‌زند و می‌گوید چرا مادرت آمده؟ باید برود. من گفتم عیبی ندارد، تو را اذیت ‏نکند، من همین الان می‌روم. عزیز جلوی ما را گرفت گفت برادرم غلط کرده و از این حرف‌ها، اما من ‏رفتم. بعد هفت هشت ماه فائزه حالش بد شده بود، او را آورده بود تهران و شرط گذاشته بود که من نروم. زن برادرم رفت دیدنش و من او را ندیدم. بعد هم که برگشت زاهدان. بعد از این‌که فائزه دوقلو ‏حامله شده بود، او را برای این‌که دختر دارد، کلی زده بود.
ماجرای پاکستان چطور اتفاق افتاد؟
وقتی فائزه دوقلوها را زایید، آمد یک سر ما را دید و برگشت. دو هفته بعد فائزه بچه‌هایش را برداشت و ‏آمد و گفت دیگر نمی‌توانم تحمل کنم. گفت عبدالمالک با شکم حامله به او می‌گفته برو آب بیاور و وقتی ‏می‌برده او را از پله‌ها به پایین پرت می‌کرده و از این کارها. او شنیده بود که آنها سر یک جوان ١٤ ساله ‏را بریده‌اند، گفتم با اینها زندگی نکن و برگشت تهران. برایش خانه اجاره کردم و بعد دوباره برگشت، ‏گفت من اینها را می‌شناسم، می‌ترسید سر ما بلایی بیاورد. حمید گفته سر مادرت را طوری می‌بریم که ‏نفهمد از کجا خورده. وقتی فائزه تهران بود، او زنگ زده بود تهدید کرده بود و گفته بود شهاب، برادرت ‏را هم با خودت بیاور، دلم برایش خیلی تنگ شده. بلیت قطار گرفتند و من هم بدرقه‌شان کردم. شهاب از ‏قطار جا ماند و حمید گفته بود سریع خودت را با ماشین به ایستگاه بعدی برسان. فائزه بعدها به من گفت ‏که حمید به شهاب گفته باید از مرز رد شوی و بری پاکستان، به شهاب گفته بودند باید با ما همکاری کنی ‏و در کربلا بمب بگذاری. شهاب هم قبول نکرده بود و آنها سر بچه‌ام را بریده بودند. در دادگاه به حمید ‏گفتم به بچه‌ام آب دادی؟ گفت نه. گفتم به تو التماس نکرد؟ گفت نه. بعد از شهادت، او را با همان لباس ‏در بیابان‌های پاکستان انداخته بودند. ‏
و بعدش فائزه را کشتند. ‏
بله، وقتی فائزه فهمید که برادرش را کشته‌اند، بی‌قراری می‌کند و گریه، مالک به حمید می‌گوید باید او را بکشی، حمید هم می‌گوید من با بودنش مشکلی ندارم، مالک هم گفته بود تو ‏اگر نکشی، مثل شهاب او را می‌کشم. مالک گفته بود وقتی او را کشتیم، انداختیمش در حمام و رفتیم و ‏وقتی برگشتیم می‌خواستیم جمعش کنیم، بوی عطر گل محمدی می‌زد بیرون. ‏
چطور شما خبردار شدید؟
وزارت اطلاعات لطف کردند زحمت کشیدند. چه کسی جز وزارت اطلاعات می‌توانست آنها را دستگیر کند. خدا حفظشان کند. خدا به حق آبروی محمد (ص) این وزارت اطلاعات را از ما نگیرد. خدا عاقبت‌شان را به خیر کند. اگر آنها نبودند من نمی‌توانستم آنها را دستگیر کنم. در هوا دستگیرش کردند. خود وزارت اطلاعات گفت شما این کار را کردید مادر. دعا و نفس شما باعث شد ما دستگیرش کنیم، آنجایی که به سینه‌تان می‌زدید و می‌گفتید امام رضا (ع) اگر امام رضایی این زنده دستگیر شود، همان امام رضا (ع) به حرفت گوش داد و در هوا زنده دستگیرش کردیم.
بعد از دستگیری او را دیدید؟ اولین ملاقاتتان چطور بود؟
هم عبدالمالک و هم عبدالحمید را دیدم. آن‌قدر این آدم کثیف بود. به او گفتم امیدوارم بچه‌هایت تکه‌تکه شوند. زیر تریلری بروند. برگشته به بچه‌های وزارت اطلاعات می‌گوید، به او بگویید به بچه‌های من کاری نداشته باشد. –کثافت عوضی تو بچه‌های من را سر بریدی، من صدایم درنیامده، من می‌گویم بچه‌هایت تکه‌تکه شوند، می‌گویی چرا؟ من از بچه‌های اطلاعات خواهش کردم قبل از اعدام به او آب بدهند، من یک دست هم به او نزدم، چون گفتم این آدم آن‌قدر بدبخت است که خدا زده‌اش. فقط گفتم برو که همان که باید، به دادت برسد.
عبدالحمید را هم دیدید؟
عبدالحمید را دیدم و وقتی که خواستم بیایم بیرون دست کشیدم روی سرش. گفتند خاک بر سرت دو تا بچه‌ات را کشته، دست روی سرش می‌کشی؟ گفتم به‌خاطر این‌که پدر بچه‌های فائزه بوده، به‌خاطر این‌که فائزه را دوست داشته و درنهایت هم به نتیجه اعمالش می‌رسد و او هم گفت حلالم کن.
چه گفت‌وگویی با هم داشتید؟
همه‌اش التماس می‌کرد و می‌گفت حلالم کن تو رو به خدا، به جان فائزه‌ات حلالم کن. گفتم این التماس‌ها را وقتی می‌کردی که موقع خواب و بی‌گناه به شهادتش رساندی. گفتم بیدارش می‌کردی آب می‌دادی. گفت دلم نیامد. پرسیدم برای چه این‌کار را کردی؟ گفت برادر ملعونم به من دستور این کار را داد. گفتم چرا گوش دادی؟ گفت امیرم بود. گفتم همان تیر را به سر امیرت می‌زدی، گفت اشتباه کردم و به حرفش گوش دادم. او عاشق فائزه بود و برای فائزه می‌مرد، اما آن ملعون، او را مجبور کرد و حتی به بچه‌هایش رحم نکرد، حتی عموهایش بچه‌ها را کلی شکنجه کردند.
الان بچه‌های فائزه کجا هستند؟
پیش من. همین الان که با شما صحبت می‌کنم، سرش را گذاشته روی پای من خوابیده. شش ماهه بوده و الان ١٣سالش است. متین سه ساله بوده، الان ١٧سالش تمام می‌شود. از آن دوقلوها یکی‌اش آن‌جا مانده. نگذاشتند بیاید.
تا به حال او را ندیده‌اید؟
چرا یک‌بار دیدمش. رفتم زاهدان. خدا بچه‌های اطلاعات را حفظ کند، کمک کردند بچه‌ام را ببینم. بی‌قراری می‌کرد و به برادرش متین می‌گفت من را ببرید مامان جون را ببینم. می‌گفت فکر می‌کنم خواب می‌بینم خانواده‌ام را پیدا کرده‌ام. نمی‌دانم پشت تلفن به او چه گفتند که بردنش، اما حریف این دوتا نشدند. از نظر امنیتی نمی‌شود بگویم کجا هستند، اما من به شما گفتم دیگر. با من زندگی می‌کنند. دوتا دختر بودند یک پسر. متین آمد و یکی از دخترها. فکر می‌کنم آن یکی را شست‌وشوی مغزی‌اش دادند که نیامد. خیلی زود هم شوهرش دادند تا من نبینم. فائزه خودش اسمشان را گذاشت مونا و مبینا و آنها گذاشتند مونا روبینا. مبینا الان پیش من است. فائزه را خواب دیدم آمده خانه‌ای که من دختر بودم، یعنی خانه پدری من. در را باز کردم، فائزه با چادر سفید زیبا آمده بود. پرسیدم قربانت بروم کجا بودی مادر؟ گفت این دوتا را بگیر، من کار دارم. گفتم آن یکی از دوقلوها کو. گفت مامان همین‌ها را بگیر فقط. دختری که پیش من است، بیشترین شباهت را به فائزه دارد. کپی خود فائزه است. رفتار و کردارش همه‌چیزش فائزه من است.
این بچه‌ها را وزارت اطلاعات گرفت و به شما داد؟
بله، وزارت اطلاعات گرفت. آن یکی هم آمد، بی‌تابی می‌کرد برای آمدن، اما نمی‌دانم در تلفن به او چه گفتند که برگشت. الان زاهدان است. آن‌قدر هم کوچولو است. ١٣سال دارد، ضعیف است. اصلاً بچه را ببینید انگار بچه ٦ ساله است. وقتی آمدن پیش من، رفتند اتاق خاله‌شان، نمی‌دانستند عروسک و بازی چیست. آخ چقدر این خوشگل است. هنوز بچگی نکردند، اما زود شوهرش دادند، به دست من نرسید.
بدن فائزه را کجا خاک کردند؟
آن را شبانه برده‌اند غسل و کفن کرده‌اند؛ دو و نیم نصفه شب. عبدالحمید و مادرش، دونفری بچه‌ام را برده‌اند قبرستان، خاک کرده‌اند. شاید هم در بیابان‌های پاکستان انداخته‌اند.
شما چند سالتان است؟
من ساکم را آماده کرده‌ام گذاشته‌ام پشت در. آماده‌ام برای رفتن. من ٦٠سالم است. فائزه من ٢٠ سالش بود مامان جان. شهابم ٢٢ سال داشت. بچه‌ها استرسشان این است که من نمیرم. روی دستم چروک می‌بینند، ناراحت می‌شوند.
همین دو بچه را داشتید؟
نه عزیزم، هفت تا داشتم، دوتایشان رفتند و پنج تا دارم. البته خدا این دوتا را به جای آنها به من داد. ته‌تغاری‌ام هنوز خانه است، بقیه ازدواج کرده‌اند.
گفتید دو ازدواج داشتید؟ همسر اولتان فوت کردند یا از ایشان جدا شدید؟
سکته قلبی کرد و فوت شد. او پدر فائزه بود.
فکر می‌کنید وقتی فیلم اکران شد، با مردم چه حرفی دارید بزنید؟
حرفم این است که از خانم آبیار، آقای قاسمی، خانم الناز و وزارت اطلاعات خیلی ممنونم. مظلومیت بچه‌هایم را به همه نشان دادند. دوست دارم مردم بروند ببینند که چقدر بچه‌های من مظلوم بودند. تو رو خدا بروید فیلم را ببینید. ببینند چقدر ظالم هنوز هست و چقدر مظلوم وجود دارد که گمنامند. به قول مادربزرگم ای داد از دلم مادر، امان از دلم مادر. امیدوارم او که دلم را سوزاند، خدا عمرش را بسوزاند.
کد مطلب: 103504
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *


United States
از عواقب زود شوهر دادن دختر اونم به کسی که اصلا نمیدونستید چه طایفه ای هستند
United States
از ابهامات مهم این پرونده اینه که شهاب چرا با وجود اینکه خواهرش رو دزدیند به پاکستان رفته و اونجا کاسبی راه انداخته
ملکی
Iran, Islamic Republic of
آخه آدم عاقل دخترشو چشم بسته شوهر میده اونم به یه هفت پشت غریبه بدون هیچ شناختی ؟؟!!!
فقط میتونم بگم امام زمان به داد دلتون برسه حتی تصور شم دردناکه
United States
وقتی تهدید مرگ دزدی اون کرد ترسید مادر فائزه زود قضاوت نکن
Iran, Islamic Republic of
دلیلت خیلی احمقانه است
چون ترسید باید شوهرش می داد؟
شوهرش داد چی شد؟
پسر و دخترش کشته شدن خوب بود؟
Iran, Islamic Republic of
فیلم خوبی بود
Iran, Islamic Republic of
خدایا شر و مکر وهابی های ایران را به خودشان برگردان.
Iran, Islamic Republic of
سلام فیلم خوب و تکان دهنده ای بود.فقط کاش میشد بیشتر چهره این خانواده (ریگی) رو نشون داد.
Iran, Islamic Republic of
واقعا دردناک است از دست دادن دو فرزند آن هم با کشته شدن به دست قاتلین اشرار
گمشده ای که اطلاعات دنبالش میگردد
Belgium
متاسفم به ملت ایران که آدم های زود باوری هستید ،

آیا عبدالحمید زنش را کشته است ؟

یا اینکه اون شب وزارت اطلاعات به افرادش در پاکستان دستور داده که بریزند توی خانه اش همه رو به رگبار بکشند اون شب عبدالحمید توی خانه اش نبوده،
زن عبدالحمید سنی شده بود و همچنین برادر خانمش
عبدالحمید میخواست برای زنش و برادر خانمش کارت پاکستانی درست کند و پاسپورت بگیرد و آنها رو بفرستد به یکی از کشورهای عربی که اونجا زندگی آرامی داشته باشند

این واقعیت نداره که عبدالحمید زنش را کشته باشه
Iran, Islamic Republic of
بله قرار بود بفرسته کشور دیگه ای، تو فیلم هم همینو نشون داد.
اما آخرش چکار میکنه؟ مگه شهاب رو نکشتن؟
احسان
Iran, Islamic Republic of
چرا كاملا" داستان واقعي رو نشون ندادند تو فيلم؟؟؟؟ داستاني كه مادر گفته با داستان فيلم فرق دارد.
Iran, Islamic Republic of
فیلم مستند قرار نبوده بسازن فیلم سینمایی بوده
United Arab Emirates
یعنی عبدالحمید فاعزه را نکشته ؟
برادرش عبدالمالک کشته است؟
Iran, Islamic Republic of
شما از کجا به این مطلب پی بردید؟؟؟نکنه با اونها همدستی؟؟؟
Bs
Iran, Islamic Republic of
چقد شما جاهل و نادونی اخه فیلمهای واقعیش تونت هس رویارویی مادرفائزه با حمید:/شما همونی هستی ک اگ معجزه هم ببینی میگی جادوعه
Iran, Islamic Republic of
شما لطفا مصاحبه اش رو ببینید خود عبدلحمید اقرار میکنه با اسلحه زنشو تو خواب کشته... متاسفم برای شما ک ازین اشرار حمایت میکنید طایفه کثیف ریگی که خدا همشونو به درک واصل کنه،،،، البته معلوم نیست شاید شما خودت ریگی هستی
Iran, Islamic Republic of
خاک تو سرت ک ب ریگیا توهین میکنی...ریگی یه طایفه خیلی بزرگ و اصیل و محترمه....مگه همه مثله همن ک اینجوری میگی فقط ب خاطر ی خاتواده ب همع توهین نکن....خودت بدرک حاصل شی
Iran, Islamic Republic of
فیلم اعترافش هست که با مادر زنش حرف میزنه.حالا ملت ایران زود باورند یا تو که بدون ارائه دلیل حرف میزنی؟؟؟!!!!!
M
Iran, Islamic Republic of
پس فیلم قتل شهاب بدست عبدالمالک ک از شبکه العربیه پخش شد چی بود این وسط؟کشکی حرف نزنید لطفا
Iran, Islamic Republic of
خداوندبه همه مادران شهدا وخانواده هایشان صبر وپاداش بدهد‌
والامنکه موندم چی بگم فیلم رو دیدم و اینکه گفته های مادر۲شهیدوالامقام روخوندم ولی گفته های مادر یه چیزدیگه اس و گفته های بلوچ ها یه چیزدیگه اس درهرصورت هیچ نظری در این مورد ندارم جز حسی که خودم الان باتوجه به دیدن فیلم و خوندن گفته های مادر درخودم میگذره بغض عجیبی دارم انگاریه چیزی توگلوم گیرکرده باشه و اینکه حتی تصورشم خیلی خیلی دردناکه فقط اشک میریزم درسته مادر نیستم ولی مثل یک مادر میتونم احساس کنم چون خودم بعداز۸سال انتظار با۴تاسقط جنین بچه پنجمم به دنیا اومد تازه بعدازسالها بابا شدم میدونم ازدست دادن فرزند یعنی به معنای واقعی به پدرو مادر فلج شدن از درون مردن وفقط نفس کشیدن الکی هست خداقوت وصبربده بهت مادرعزیزم که هیچ فرقی بامادر تنی خودم نداری وبهت افتخارمیکنم ارسالی از میلادترکمن صحرا
Iran, Islamic Republic of
من که پا به پای حرفهای مادر گلمون گریه کردم.روحشون شاد.ان شاءالله روز قیامت دست ماروهم بگیرن.فائزه ی عزیزم روحت شاد
کامبیز
Iran, Islamic Republic of
با سلام ..من که این مطلب رو میخوندم برای مظلومیت این شهدا و مادرشون سطر به سطر گریه کردم با اینکه اصلا کسی گریه من رو تا حالا ندیده ..خدا این تفرقه بین شیعه وسنی رو برداره و کاری بکنه انسانها هم نوع خودشون رو دوست داشته باشن بدون توجه به رنگ و نژاد و دین و مذهب ..همچنین سرمنشاء اکثر گروه های مثل جند الله و ریگی و غیره فقر مالی و فقر فرهنگی است اگه دولت یه کاری بکنه که مناطق بلوچ نشین شرایط بهتری داشته باشن و منطقه پیشرفت بکنه و فقر کم رنگ بشه و علم و دانش بیشتر بشه و نادانی و نا آگاهی کم رنگ بشه قطعا این نوع گروهگ ها نمیتونن مردم منطقه رو به چنین کارهای وادار کنن ...اینها معلول هستن و باید علت رو خشکاند ...خداوند به این دو شهید اجر والا به مادرشون صبر و به مردم سیستان بهبود شرایط منطقه و رفع فقر عطا کنه ..
حسن
Iran, Islamic Republic of
خدا بچه های سپاه و اطلاعات رو حفظ کنه کار بزرگی کردند. واقعن تف ب ذات این ادما ک توبشونم مرگه..
Iran, Islamic Republic of
بابا به خدا هواپیمای عبدالمالک ریگی توسط پدافند ارتش شناسایی و توسط جنگنده های نیروی هوایی ارتش به زمین نشانده شد. یه کم تحقیق کنید چیزی ازتون کم نمیشه
ملیکا
Iran, Islamic Republic of
این فیلم همش دروغ بوده اینجور که مادرشون تعریف میکنه چرا جوری جلوه دادید که مقصر رفتن به پاکستان خود فائزه بوده گویا کارگردان از خود ریگیها بوده که انقدر دروغ سر هم کرده مسخره ها
محرم
Iran, Islamic Republic of
کارگردان که نمیتونه برا خودش دشمن درست کنه که.مجبوره یه جور فیلمو بسازه که خودش این وسط نسوزه مثلا مادرشوهره رو تو فیلم مهربون جلوه دادن در صورتی که خیلیییی بد بود
فرشته
Iran, Islamic Republic of
تقصیر ناپدری نکبت بود. و مادر که راضی شد
بهار
Iran, Islamic Republic of
به نظر من فايزه و شهاب سرنوشت دردناكي داشتند خيلي مظلوم بودند فيلم واقعا عصبيم كرد ناراحت و چند روزي گرفته بودم اما از نظري براي خانواده ها خوبه كه ازدواج با هر كسي رو نپذيرن كمي تحقيق كنن
ایران
Iran, Islamic Republic of
درود بر بچه های اطلاعات و دلاور مردان نیروی هوایی ارتش که ریگی را در آسمان دستگیر کردند ، خیلی دلم به حال این خانواده مظلوم سوخت
United States
ابهامی که وجود داره اینه که وقتی مادر میبینه دخترش دزدیده شده چرا پسرش رو برای رفتن به اونجا بدرقه میکنه .در حالی که فیلم چیز دیگه ای میگه.
مقایسه ی این موضوع با متن فیلم ابهامات زیادی را در ذهن ایجاد میکنه
Iran, Islamic Republic of
سلام.
بعضی چیزها هست که حتما مادر نمیتونه بگه. مثلا رابطه همسر دومش با شهاب و خواهرش. نمیشه همه چیز رو گفت‌. شاید دختر عاشق عبدالحمید شده و شهاب هم واقعا عشق خارج بوده مثله خیلیها‌
چرا مادر وقتی دیده دخترش در خطره پسرش رو راهی کرده شاید چون مواظب هم باشند خودش دستش کوتاه بوده و در ثانی فکرش رو نمی‌کرده بچه هایش مخصوصا دخترش به دست اونها کشته بشن.
در هرحال قصه هر چی بوده این اشخاص وجود داشتن و این همه بی گناه رو سر بریدند.
حالا مادری داغداره فقط باید باهاش همدردی کرد. چشم هاتون رو ببندید خودتون رو بذارین جای مادری که فیلم سربریدن بچه ش رو میبینه چه حالی میشین؟!!!
خدا این زن رو برای بچه هایش و نوه هایش نگه داشته. خدا حفظش کنه و درضمن توضیح بیش از این خواستم فضولیه!
سعید
United States
به نظر من ابهامات زیادی تو این قضیه هست
چرا مادر با وجود اینکه میدونه دخترش رو دزدیدند پسرش رو بدرقه میکنه برای رفتن؟
United Arab Emirates
من فیلم شبی که ماه کامل شد را دیدیم و خیلی ناراحت شدم و چقدر برادران ریگی وحشی بودند
سجاد
Iran, Islamic Republic of
من واقعا تعجب می کنم بعضی ها رفتن به مادرش احترام گذاشتن
آخه زن بیشعور دخترش رو تو ۱۴ سالگی ندیده و نشناخته شوهر داده
بعد دختره توسط شوهرش به قتل رسیده
الان باید بگی : به به ،‌چه مادر خوبی؟
اینو باید بگیرن تو بیمارستان روانی بستری کنن با این طرز حفاظت از بچه هاش!