۰
جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۳۵

با غم نان نمی‌توان شاعری کرد

یوسفعلی میرشکاک با انتقاد از وضعیت معیشیتی اهالی ادبیات به ویژه شاعران، گفت: بدون اینکه هیچ‌کاری برای شاعران بکنیم توقع داریم شاعر فی‌النفسه خودش شاعر شود و بعد بیاید و در خدمت آرمان‌های ما قرار بگیرد و خلاصه بشود بلندگوی ما.
 یوسفعلی میرشکاک در شصت و سومین بهار زندگی خود همچنان نویسنده، طنزپرداز و منتقد سیاسی است. هرچند که خود معتقد است سنش دیگر به او اجازه نمی‌دهد به دنبال برخی از آرمان‌هایش بدود اما پشتوانه تالیف آثاری چون زخم بی‌بهبود، دیپلمات‌نامه، نامه‌ای به رئیس جمهور آینده، سیاست زدگی، رخنه در تکنیک و.... از او چهره‌ای تاثیرگذار در عرصه‌های فرهنگی ساخته است.
میرشکاک با حضور در خبرگزاری مهر به سوالاتی درباره شعر معاصر انقلاب اسلامی پاسخ داد.
بخش نخست از این گفتگو در ادامه از نگاه شما می‌گذرد:
* جناب میرشکاک مایلم محور صحبتمان را ابتدا بر موضوع شعر انقلاب قرار دهیم. این روزها به شاعران جوان که آرمان هنریشان ترسیم وجوه مختلف انقلاب اسلامی است گفته می‌شود که خود شما باید به تعریفی از شعر انقلاب برسید نه اینکه به دنبال امری ملموس باشید که بخواهید درباره‌اش با نام انقلاب کاری انجام دهید. آیا باید بپذیریم که شعر انقلاب امری تعریف نشده است؟
ما اساسا چرا باید به دنبال تعریف پدیده‌ها باشیم؟ خورشید تعریف ندارد، روز و شب هم تعریف ندارد. شیئیت شی، ظهور و بروز آن است که آن را تعریف می‌کند.
شعر انقلاب امری بود که شاعران مسلمان انقلابی را با فرهنگ دینی گذشته پیوند داد و گسست پیش آمده از مشروطه تا سال ۵۷ را از بین برد و دوباره ارتباط آنها را با شاعرانی چون عمان سامانی و محتشم کاشانی و حتی حافظ و سعدی برقرار کرد. انقلاب به وجه شیعی و انقلابی کلمه شاعر را در کنار مردم، انقلاب، امام (ره) و رزمندگان قرار داد و زبان، تصاویر و توانمندی او را در اختیار این حرکت و مسیر واقع کرد. بنابراین من تعریف شعر انقلاب را همین می‌دانم.
شعر انقلاب به آرمان‌های انقلاب و شهدا و رزمندگان و بازماندگان آنها و مجموعه بسیار وسیع آنها وابسته است و طبیعی است که نمی‌شود آنها را ذیل یک تعریف گنجاند. در کنار این باید بپذیریم که نفس شعر تعریف‌ناپذیر است. اگر برای شعر تعریفی کلیشه‌ای قائل باشیم، شاید به حافظ قابل اطلاق باشد، اما به شعر نیما و اخوان خیر. اما شعر، شعر است. تعریفش همان ظهوری است که در عالم و ساحت زبان دارد و ویژگی‌های خودش را با خودش می‌آورد و شعر انقلاب در کنار اینکه در کنار اشعار و وقایع گذشته می‌نشیند، گواهی می‌دهد که چه وقایع و رویدادهایی در طول این ۳۴ سال بر این کشور و مردمش رفته است؛ بنابراین شاعران انقلاب به عنوان گواهان همیشگی تاریخ مطرح‌اند و با مردم همصدایی کرده‌اند.
* ولی این تعریف شما هم خیلی کلی است و نمی‌شود به استناد آن تقسیم‌بندی‌هایی را برای شناخت شعر انقلاب ایجاد کرد.
حرف من این است که نباید خودمان را محصور کلیشه و تعریف کنیم. اینها به کار تبلیغات می‌آیند، شعر امری است ورای تبلیغات و کلیشه.
* ولی بحث اصلی من این است که همین تعریف و خط مشی نداشتن است که باعث شده جریان شعر انقلاب از اوایل دهه هفتاد دیگر از مسیر حرکت و جوشش ذاتی‌اش بازماند و عملا علم‌دار جریانی در ادبیات ما نباشد. شما این موضوع را رد می‌کنید؟
ما وقتی توقع داریم که شعر و شاعر انقلابی داشته باشیم، درست مثل این است که توقع داشته باشیم که نیروی انتظامی داشته باشیم. برای داشتن پلیس، مکانی در نظر گرفته می‌شود و سازماندهی می‌کند و حقوقی هم برای کار پلیس در نظر می‌گیرد اما به تعبیر برادرم مصطفی محدثی خراسانی، اغلب نهادهای اجرایی و فرهنگی ما این روزها اهل کاشتن نیستند، اهل درو کردن هستند. آنها فارغ از اینکه شاعر نان دارد که بخورد یا نه، مسکنی دارد که سرپناه بگیرد یا نه و...دوست دارند که او تنها شعر بگوید و به وجوه مختلف انقلاب با شعرش التزام داشته باشد.
اینگونه نهادها توقع دارند شاعر اثر انقلابی خلق کند و آن را بدهد به این نهادها و افراد که تنها اهل جشنواره برگزار کردن و محصول‌چینی برای بزرگ کردن خود هستند و نحوه کشت و کار و پدید آمدن هنر برایشان اهمیت ندارد.
بسیاری از شاعران دهه‌های اول انقلاب که هویت‌شان شعر انقلابی‌شان بود در دهه‌ ۷۰ دیگر از این وضعیت خسته شده بودند. معاش آنها هم معمولا از راهی تامین می‌شد که هیچ ربطی به شعر و ادب انقلاب نداشت و این باعث شد خود به خود این جریان شعری پس‌رفت کند. در کنار آن بعد از جنگ انگار برای شاعران انقلاب و جنگ فراغتی ایجاد شد که تصور کردند دیگر ماجرا تمام شده و ضرورتی ندارد آن خط قبلیشان را ادامه دهند و خود به خود این وضع فعلی پدید آمد.
برخی دوست دارند به این وضعیت عنوان بحران بدهند اما من معتقدم این یک بحران نیست. آنهایی که واقعا فکر می‌کنند شعر باید جدی گرفته شود و شعر انقلاب نیاز به یک نگاه تاره دارد، اگر تلاششان را بگذارند بر اینکه شاعر انقلابی از حیث معیشتی تامین شود من فکر می‌کنم شکوفایی دهه اول و دوم انقلاب چندان دور از دسترس نخواهد بود.
* پس با تعبیر شما همه جریان‌سازی‌های دولتی و گاه خصوصی پیرامون شعر در دو دهه گذشته تنها پخته‌خواری بوده است؟
بله. این همه هزینه که صرف جشنواره‌ها می‌شود اگر صرف خود شاعر می‌شد، ما امروز با آثار بسیار برجسته‌تری روبرو بودیم. متاسفانه ما فرهنگ را با تبلیغات عوضی گرفته‌ایم. در هیچ سرزمینی مثل کشور ما جشنواره برای شعر و هنر و ادبیات برگزار نمی‌شود و در عین حال در هیچ کجا این‌همه بی‌توجهی به پدیدآورندگان این مقوله‌ها نمی‌شود. باید قبل از شعر، به شاعر توجه داشت. به تعبیر سعدی: شب چو عقد نماز می‌بندم/ چه خورد بامداد فرزندم.
وقتی شاعر اسیر معیشت باشد فراغت پرداخت به مقولات آرمانی را نمی‌یابد. حتی اگر اندیشه‌ای هم داشته باشد دغدغه نان این موضوع را خراب می‌کند. اینکه جشنواره برگزار کنیم و بخواهیم همه شرکت کنند راه به جایی نمی‌برد. جشنواره تنها به یک یا دو نفر جایزه می‌دهد و این جایزه که معیشت شاعر را تامین نمی‌کند.
اگر جدا به تعبیر مقام معظم رهبری درباره اینکه شعر سرمایه ملی است معتقدیم، باید به پدید آورندگان این سرمایه رسیدگی کنیم و معیشت شاعر را بیشتر مورد توجه قرار دهیم. اغلب شاعران گذشته ایران از طرف دربارهای مختلف از حیث معیشت تامین بوده‌اند. آنها تنها در یک فراغت محض بودند که جز به پدید آوردن اثر به چیز دیگری اندیشه نکنند.
* جناب میرشکاک بیایید تصور کنیم شاعران جوان ما مشکل معیشت ندارند. آیا می‌شود امید داشت که ابعاد مختلف انقلاب اسلامی در شعر آنها ظهور و بروز یابد؟ به نظر می‌رسد جریان شعر جوان امروز جدای از معیشت با معضل پیوند خوردن ناصحیح با محتوا و گم شدن خط و مسیر حرکت هم روبرو است.
به نظرم باید مراکزی باشد که شیوه‌های مختلف شعر را قبل از هر چیز به شاعران جوان یاد بدهند و در کنار آن آنها را برای رسیدن به آنچه مدنظر ماست تربیت کنند. مربیان این مراکز هم به طور مسلم شاعرانی هستند که در طول سال‌های گذشته قابلیت خود را در شعر اثبات کرده‌اند.
اگر این گونه نباشد حتی یک درصد هم احتمال ندارد شاعر جوانی که بشود فرض کرد غم نان ندارند و تنها غم شعر دارند، تربیت شود.
ما در این سرزمین استعداد زیاد داریم اما مراکزی که این استعدادها را پرورش دهند نداریم. شاعران جوان ما غالبا خودجوش پرورش پیدا می‌کنند. اگر از روی شانس با استادی ارتباط بر قرار کنند، در کارشان بهبود پیش می‌آید وگرنه خودرو بالا می‌آیند و تازه پس از جلوه کردن، یادشان می‌افتد که باید بیاموزند و این خیلی دیر است.
در آموزش و پرورش ما دیگر از دانش‌آموز نمی‌خواهند شعر حفظ کند. در سرزمینی که پایه و اصلش شعر است و همه اندیشه‌اش در شعر متجلی است، نظام آموزشی ما هیچ سعی ندارد که صاحبان استعداد در این امر حیاتی را شناسایی کند. اینکه هیچ کاری برای شاعر پیر و جوان نکنیم و تنها از او متوقع باشیم، گزاف است و تمنای محال. باید ابتدا بذری بیافشانیم تا در نهایت محصولی بیاید. توقع داریم شاعر فی‌النفسه خودش شاعر شود و بعد دوباره خودش بیاید و در خدمت آرمان‌های ما قرار بگیرد و خلاصه بشود بلندگوی ما. چنین توقعی گزافه است و راهی به جایی نمی‌برد.
کد مطلب: 14038
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *