۰
چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۲ ساعت ۰۸:۴۸

شادی انتخابات، سرپیچی خلاق یا نمایش؟

شکل‌گرفتن فضاهای کارناوالی حاد در جامعه ما در دهه‌های اخیر بیانگر فاصله‌گرفتن جامعه ما از وضعیت مطلوب خود است.
مصطفی مهرآیین در بهار نوشت:
۱ ژولیا کریستوا، متفکر بلغاری‌تبار فرانسوی، در نظریه زبان و نظریه سوژه خود پا از اندیشه استاد فکری‌اش میخائیل باختین درباره «کثرت معنا» در زبان فراتر می‌نهد و اندیشه «تنوع معنا» را مطرح می‌کند. ایده میخائیل باختین، متفکر و زبانشناس روس، درباره کثرت معنا یا چندصدایی زبان خود پاسخی به اندیشه سوسور بود که بیشتر تاکید بر تحلیل ساختار زبان داشت. باختین، برخلاف فردینان دو سوسور که در پی تحلیل ساختار زبان بود، تاکید بسیار بر پارول‌ها یا همان اشکال متنوع گفتار و نوشتار داشت که ما ‌ ‌ آن‌ها را تولید می‌کنیم. تاکید باختین بر پارول‌ها او را به‌سمت یک ایده دیگر سوق داد که همان پویایی تاریخی زبان است. باختین معتقد بود واژگان، به‌عنوان مهم‌ترین جزء زبان، از پویایی تاریخی برخوردارند که آن‌ها را انباشته از معانی متفاوت می‌کند. باختین، اما، تنها به طرح این موضوع قناعت نمی‌کند که واژگان در پویایی تاریخی خود انباشته از معانی مختلف گشته‌اند، معانی متفاوت را بیانگر منافع متنوع گروه‌های سیاسی متفاوت جامعه می‌داند؛ به‌عبارت دیگر، زبان تنها محل منازعه معانی نیست، بیش از آن جایگاه منازعه منافع است؛ ازاین‌رو باختین معتقد بود زبان در شکل طبیعی خود متکثر و متنازع است. البته باختین نظریه خود را تنها به دنیای متون محدود نمی‌داند و دامنه آن را تا میدان اندیشه در یک جامعه بسط می‌دهد. او معتقد بود بافت گفتمانی طبیعی یک جامعه همواره یک بافت گفتمانی متکثر است که در آن گفتمان‌های مختلف در منازعه با یکدیگر سعی در طرح صدای خود دارند؛ اگر چه قدرت همواره سعی دارد بافت گفتمانی جامعه را تک‌صدا کند و یک گفتمان را به‌عنوان گفتمان هژمونیک در جامعه بر دیگر صداها برتری بخشد.
۲ژولیا کریستوا ایده باختین را درباره کثرت معانی در زبان و بافت گفتمانی یک جامعه و منازعه میان این نظام‌های معانی متفاوت می پذیرد، اما معتقد است باید بتوان میان ماهیت و نوع این معانی مختلف تمایز ایجاد کرد و نشان داد در فرآیند دلالتی زبان چه «نوع»ی از معانی جاری است و منازعات موجود در زبان منازعات میان کدام‌یک از انواع معانی است. به‌اعتقاد کریستوا، زبان یک «فرآیند دلالتی» پویاست که به‌طورکلی دو مجموعه از معانی یا نیروها در فرآیند دلالتی آن حضور دارند: الف. مجموعه معانی یا نیروهای پیشازبانی، عاطفی، احساسی، غریزی، جنسی، اسطوره‌ای، دینی و نامنطقی (کریستوا این مجموعه معانی یا نیروها را «امر نشانه‌ای» می‌نامد) ؛ ب. مجموعه معانی یا نیروهای اجتماعی، عقلانی، مردسالار، علمی، فنی و منطقی (کریستوا این مجموعه معانی یا نیروها را «امر نمادین» می‌نامد). به‌اعتقاد کریستوا، «امر نشانه‌ای» و «امر نمادین» هرگز در حالت «ناب» وجود ندارند؛ کل زبان آمیزه‌ای از این هر دو است. مهم‌ترین نکته درباره رابطه میان دو نیروی «امر نشانه‌ای» و «امر نمادین» در فرآیند دلالتی زبان آن است که «امر نمادین» به سرکوب نیروی «امر نشانه‌ای» و ایجاد رابطه ثابت و ایستا میان دال و مدلول‌های زبانی تمایل دارد، درحالی‌که «امر نشانه‌ای» در پی ایجاد اختلال و بی‌نظمی‌در قواعدی است که توسط امر نمادین تعریف می‌شوند؛ بنابراین مهم‌ترین صفت فرآیند دلالتی زبان، جای‌داشتن این دو مجموعه معانی یا نیروها در درون آن و توانایی آن برای گذر از یک نظام نشانه‌ای (امر نشانه‌ای) به نظام نشانه‌ای دیگر (امر نمادین) یا همان «جایگشت» است. کریستوا می‌نویسد: «زبان به‌عنوان یک کردار اجتماعی ضرورتا این دو گرایش (نشانه‌ای و نمادین) را از پیش در خود دارد؛ اگرچه آن‌ها را به‌شیوه‌های مختلفی با هم ترکیب می‌کند تا انواع گفتمان، انواع کردارهای دلالتی، را ایجاد کند.» کریستوا دامنه مباحث زبانشناختی خود را به دریافتش از سوژه انسانی و جامعه مطلوب بشری بسط می‌دهد. او معتقد است سوژه‌های سخنگو در تضاد ساخته می‌شوند. دوگانگی موجود در درون فرآیند دلالتی زبان باعث به‌وجودآمدن سوژه‌هایی می‌شود که در ملتقای امر نشانه‌ای (گفتمان‌های احساسی‌ـ‌نامنطقی) و امر نمادین (گفتمان‌های عقلانی‌ـ‌منطقی) شکل می‌گیرند. سوژه زبان‌شناسانه همواره توسط نظام دلالتی‌ که خود در چارچوب آن سخن می‌گوید، منقسم و معین می‌شود. درباره جامعه مطلوب نیز کریستوا آن را سرزمینی می‌داند که در آن هنوز فرآیند دلالتی زبان وضعیت طبیعی خود را از دست نداده است و سوژه‌های زبانی آن به تولید کردارهای زبانی می‌پردازند که در آن‌ها هر دو نیروی امر نشانه‌ای و امر نمادین جاری است. به‌اعتقاد کریستوا، شرق (او خود عاشق چین بود) آن فضای فرهنگی است که در آن پویایی موزون و درعین‌حال برآشوبنده امر نشانه‌ای توسط جامعه سرمایه‌داری دچار ایستایی نشده است؛ شرق جایی است که کل «قوه فرآیند دلالتی» در آنجا می‌تواند به‌فعل درآید. رولان بارت سرزمین ژاپن را دارای چنین ویژگی می‌دانست؛ فوکو نیز در مرحله‌ای از زندگی علمی ‌خود ایران را دارای چنین ویژگی می‌دانست، مرحله‌ای زمانی که او با گفتار ایدئولوگ‌های انقلاب ایران چون علی شریعتی و آیت‌الله خمینی روبه‌رو شده بود.
۳ همه آنچه گفته شد نظریه‌ای بود درباره «وضعیت مطلوب» زبانی و اجتماعی. هم باختین، هم کریستوا معتقدند قدرت همواره سعی در تک‌صدا کردن جامعه دارد و مانع از آن می‌شود که امر نشانه‌ای بتواند با ایجاد اختلال در امر نمادین هژمونیک موجود، خلاقیت و پویایی را به جامعه بازگرداند. کریستوا درباره نظام سرمایه‌داری معتقد بود که در درون این نظام ما حداقل با دو فرآیند سرکوب روبه‌رو هستیم: ۱. سرکوب ابعاد احساسی، زیبایی‌شناسانه، عاطفی و غیرعقلانی زبان توسط زبان عقلانی‌ـ‌علمی ‌تک‌گویانه؛
۲. سرکوب ابعاد زنانه زبان توسط گفتمان‌های مردسالار. کریستوا این دو مشکل را نشان‌دهنده انحراف نظم فرهنگی سرمایه‌داری از وضعیت طبیعی فرآیند دلالتی زبان و به‌تبع آن غیرطبیعی‌بودن بافت گفتمانی جامعه سرمایه‌داری می‌داند. ازاین‌رو، او می‌کوشد با طرح یک نظریه درباره وضعیت طبیعی و مطلوب فرآیند دلالتی زبان و با نشان‌دادن انحراف نظام سرمایه‌داری از این وضعیت، نظم فرهنگی سرمایه‌داری را نقد کند.
۴‌جامعه ما در دوران معاصر، به‌واسطه تجربه همزمان دو نوع نظم اجتماعی سنتی و مدرن، نمونه جامعه مطلوب کریستواست که در آن همواره امر دو نیروی سنت و مدرنیته سعی در کنترل یکدیگر دارند و مانع از هژمونیک‌شدن یک صدای واحد در جامعه ما می‌شوند. امروزه، ما در جامعه خود شاهد وجود یک فضای پندارین چندگانه هستیم که در آن زیباترین صداهای شاعرانه در کنار جدی‌ترین مباحث فلسفی، اسطوره‌ای‌ترین اندیشه‌ها در کنار فایده‌گرایانه‌ترین ایده‌ها، عاطفه در کنار سود، بدن در کنار اجبار، طبیعت در کنار فرهنگ، و... جای دارند و افراد جامعه با گذراندن سرگذشت‌های فردی چندلایه، خود را هم دوستدار مولفه‌های سنت، هم شیفته مولفه‌های مدرنیته می‌یابند و می‌کوشند با ایجاد یک تعادل میان این دو بُعد متفاوت از فرهنگ این جامعه، خود را در ورای این دوگانه‌ها جای دهند و در مقام یک انسان مرزی به طراحی یک نظریه اخلاق و نظریه سیاست جدید اقدام کنند.
۵نظام سیاسی در تاریخ معاصر ما، اما، قصه متفاوتی را دنبال می‌کند و همواره با فاصله‌گرفتن از جامعه و ویژگی‌های عارض بر آن که پیش‌از‌این درباره‌اش سخن گفته شد، پیوسته در چنبره منازعات سیاسی گرفتار است. نظام سیاسی در جامعه ما، به‌ویژه در سال‌های پس از انقلاب، نتوانسته است، همچون جامعه، خود را در جایگاهی فراتر از دوگانه ایدئولوژیک سنت و مدرنیته جای دهد. ازاین‌رو، ما با یک فضای سیاسی متشنج روبه‌رو هستیم که در آن گروه‌های سیاسی دارای قدرت همواره سعی در نفی برخی از جنبه‌های پویا و زنده حیات اجتماعی این جامعه دارند: گروهی که به حجاب معتقد است مخالفان حجاب را سرکوب می‌کند؛ گروهی که به آزادی اندیشه معتقد است به دغدغه‌های دینی گروهی از مردم بی‌توجهی نشان می‌دهد؛ کسانی که در فضای معنوی جبهه و جنگ هستند جوان امروزی را نمی‌فهمند؛ جوانان امروزی به برخی معیارهای اخلاقی پدران خود بی‌توجه‌اند و....
۶ بی‌شک، وجود منازعه بر سر این مسائل در درون فضای فکری یک جامعه امری عادی است که باید به ستایش آن پرداخت، اما بردن این اختلافات به درون فضای سیاسی دولت و استفاده از نیروی زور برای به‌کرسی‌نشاندن بعضی از این ایده‌ها و غیرخودی‌ دانستن بعضی دیگر باعث شده است که ما با جامعه‌ای روبه‌رو باشیم که در آن فضاهای ساده‌ای همچون انتخابات تبدیل به فضایی شود که در آن گویی یک سرزمین بر سرزمین دیگر پیروز گشته است تا آنجا که باید به شادی ملی و رقص و پایکوبی پرداخت. اگر باز بخواهم با زبان کریستوا سخن بگویم، شکل‌گرفتن فضاهای کارناوالی حاد در جامعه ما در دهه‌های اخیر بیانگر فاصله‌گرفتن جامعه ما از وضعیت مطلوب خود است که در آن هر دو امر نشانه‌ای و امر نمادین می‌توانند در یک فرآیند پویای اجتماعی و زبانی قدرت همدیگر را محدود کنند و با شکل‌گرفتن فرآیند سرپیچی امر نشانه‌ای از امر نمادین شاهد تزریق دائمی و مستمر امر خلاق و متفاوت در درون امر ثابت و آشنا باشیم. شکل‌گیری کارناوال سیاسی- اجتماعی (همانند زمان پیروزی تیم‌ملی) همان‌قدر که می تواند نشان از «نوبت شادی» یک جامعه داشته باشد، می‌تواند بیانگر آن باشد که جامعه در پی خلق یک نظام سیاسی است که سرپیچی پویای اجتماعی را جزوی از مولفه نظم اجتماعی این جامعه بداند و به آن احترام بگذارد.
کد مطلب: 34010
مرجع : روزنامه بهار
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *