۰
چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۴۷

اگر قسمت آخر شهرزاد از تلویزیون پخش میشد

صحنه دوباره کات می‌خورد به داخل زندان. در یک اتاق سروان آپرویز و اکرم با لباس زندان نشسته‌اند. در حالی‌ که عاقد خطبه عقدشان را می‌خواند. دوربین خانه هاشم را نشان می‌دهد که در آن مراسم عقد ساده‌ای برگزار شده است‌. هوشنگ حالش خوب شده و از میهمان‌ها پذیرایی می‌کند. فرهاد به شهرزاد نگاه کرده و می‌گوید: «همیشه همان‌طور می‌شود که فکرش را می‌کنیم.» بعد هر دو به آینه سفره عقد نگاه کرده و می‌خوانند: «مرغ آمین درد آلودی است کاواره بمانده.»
صحنه دوباره کات می‌خورد به داخل زندان. در یک اتاق سروان آپرویز و اکرم با لباس زندان نشسته‌اند. در حالی‌ که عاقد خطبه عقدشان را می‌خواند. دوربین خانه هاشم را نشان می‌دهد که در آن مراسم عقد ساده‌ای برگزار شده است‌. هوشنگ حالش خوب شده و از میهمان‌ها پذیرایی می‌کند. فرهاد به شهرزاد نگاه کرده و می‌گوید: «همیشه همان‌طور می‌شود که فکرش را می‌کنیم.» بعد هر دو به آینه سفره عقد نگاه کرده و می‌خوانند: «مرغ آمین درد آلودی است کاواره بمانده.»
به گزارش ایسنا، روزنامه قانون با رویکردی طنز سناریوی قسمت پایانی سریال شهرزاد را مطابق استانداردهای رسانه ملی بازنویسی کرد: «قباد وارد کاروانسرای متروکه‌ای می‌شود که سروان آپرویز روی یک صندلی نشسته است‌‌‌.
قباد جلو می‌آید و می‌گوید: «سروان با بنده کاری داشتید؟»
آپرویز پاسخ می‌دهد: «همین‌جا بنشین تا بقیه هم به ما ملحق شوند. حالا خیلی با هم کار داریم.»
قباد نگران نگاهش می‌کند که ناگهان شهرزاد و شیرین و فرهاد و صابر از راه می‌رسند. بعد شهرزاد می‌گوید: «چیه؟ چیزی شده؟»
سروان بلند می‌شود: «‌سلام به همگی. امروز از همه شما خواستم که در اینجا جمع شوید تا به کارهای زشت و نیات شومی که داشتم، اعتراف کنم. چند روز است که از شدت عذاب وجدان درست نخوابیدم. من به خاطر قتل‌هایی که انجام داده‌ام پشیمانم ولی خودتان خوب می‌دانید کسانی‌ که کشته‌ام همه آدم‌های بدی بودند. از سیگاری که می‌کشیدند و زهرماری‌ای که می‌خوردند و بعد بلندبلند می‌خندیدند معلوم بود. من را ببخشید. خودتان را هم ببخشید. دست از تعقیب و گریز هم بردارید و دوباره به آغوش گرم خانواده برگردید. زندگی خیلی کوتاه‌ است.»
در همین لحظه دوربین روی صورت تک‌تک بازیگرها می‌رود که منقلب شده و اشک در چشم‌های‌شان حلقه زده است. شهرزاد در حالی‌ که اشک‌هایش را پاک می‌کند، می‌گوید: «سروان! چطو به تو گیر ندادند؟»
آپرویز جواب می‌دهد: «زنگ زدم بچه‌های آگاهی بیایند ببرندم. بازی دیگر تمام شده. من هم باید به سزای اعمالم برسم.»
در این لحظه قباد از فرصت استفاده کرده و شروع به صحبت می‌کند: «من هم می‌خواهم اعتراف کنم.»
همه با تعجب به سمت او برمی‌گردند. قباد ادامه می‌دهد: «من هم به خاطر رفیق ناباب و مواد مخدر دست به چنین اعمالی زده‌ام. از شما دوستان عزیزم می‌خواهم یک‌ بار دیگر به من فرصت بدهید‌. مخصوصا شما شیرین‌جان. من به تو بد کردم ولی الان درصدد جبران آن هستم. هنوز ته دلم به تو علاقه‌مندم. همچنین می‌خواهم از همین تریبون از آقا صابر به خاطر زحماتی که برای همسر سابقم کشیده‌اند، تشکر کنم.»
شیرین نگاهی به صابر می‌اندازد و می‌گوید: «ولی من...» صابر وسط حرفش می‌پرد که: «ولی نیار شیرین خانم. قباد راست می‌گوید. او پشیمان شده. این را می‌شود از چشم‌هایش فهمید. از قدیم هم گفته‌اند عقد دخترعمو و پسرعمو را در آسمان‌ها بسته‌اند. من هم دیگر باید به شهر خودم برگردم.»
شیرین می‌گوید: «پس بگذار برای جبران زحماتت یک تکه زمین در ساوه به تو بدهم تا در آن کشاورزی کرده و زن و زندگی تشکیل دهی.»
شهرزاد از دیدن این همه تحول خوشحال می‌شود‌. نگاهی به فرهاد می‌اندازد و به هم لبخند می‌زنند.
صحنه کات می‌خورد به خانه دیوان‌سالار. در آنجا قباد و شیرین یک عروسی باشکوه گرفته‌اند. نوچه‌های قباد هم آن وسط در حال انجام حرکات موزونند. قباد، فرزند اکرم را در آغوش گرفته و با شیرین یک عکس سه نفره می‌گیرند. دوربین بالا می‌رود و روح بزرگ آقا و عمه بلقیس را نشان می‌دهد که روی تراس ایستاده و لبخند رضایت به لب دارند.
صحنه دوباره کات می‌خورد به داخل زندان. در یک اتاق سروان آپرویز و اکرم با لباس زندان نشسته‌اند. در حالی‌ که عاقد خطبه عقدشان را می‌خواند. دوربین خانه هاشم را نشان می‌دهد که در آن مراسم عقد ساده‌ای برگزار شده است‌. هوشنگ حالش خوب شده و از میهمان‌ها پذیرایی می‌کند. فرهاد به شهرزاد نگاه کرده و می‌گوید: «همیشه همان‌طور می‌شود که فکرش را می‌کنیم.» بعد هر دو به آینه سفره عقد نگاه کرده و می‌خوانند: «مرغ آمین درد آلودی است کاواره بمانده.»
در صحنه آخر، شهرزاد در حالی‌ که باردار است به همراه فرهاد و خانواده خودش و خانواده آقا هاشم وارد خانه شیرین و قباد می‌شوند. زن‌ها و مرد‌ها به صورت جداگانه همدیگر را بغل می‌کنند. بعد دوربین بالا می‌رود و همه در حالی‌ که با صورت خندان به آن نگاه می‌کنند برایش دست تکان می‌دهند.»
کد مطلب: 88618
برچسب ها: سریال
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *