یک امشب را آرام بخواب! با لالایی از جنس تاریخ که تصویر تکراری هر صفحهاش گهوارهای پر خون است. یک امشب را آرام بخواب! در بستر سلیقه انسانیت، سلیقه درندگی که دیوارهای اتاق خوابت را رنگ سرخ زده و با گلولههای رنگارنگ تزئین کردهاند. یک امشب را آرام بخواب... (حسین پیری)
ایسنا گزارش میدهد، فکرش را بکن. او صبح آخرین روز تابستان، سبکبال و رها از خواب بیدار شده و صورتش را شسته. بعد شلوار جین آبی رنگش را پوشیده و با مادرش راهی شده. کجا؟ مراسم رژه نیروهای مسلح. خوشحال بوده؟ بله. چون قرار است رژه پدرش را تماشا کند.
محمدطاها صبح آن روز داشته قند در دلش آب میشده. دستان مادرش را سفت چسبیده بوده و چشم دوخته بوده به رژه پدرش و برای یک پسر چهارساله که هنوز خوب دنیا را ندیده، چه شکوه و اقتداری بزرگتر از این؟ اصلا چه خوشی بزرگتر از این؟ اما حیف که چند متر آن طرفتر از این خوشی عمیق، چند آدمکش مزدور تصمیم گرفته بودند، خوشی محمدطاها را به رگبار ببندند و درست بدنی را نشانه بگیرند که داشت از خوشحالی در دلش قند آب میشد.
بله. محمدطاهای بیگناه و مادرش را جلوی چشمان پدرش به گلوله بستند و حالا که شما دارید این یادداشت را میخوانید، محمدطاهای معصوم یک جای امن است. خیلی امن. پیش خدا... مادرش همچنان مجروح است و پدرش هنوز دارد به آن صحنه غمبار فکر میکند.
این تصویر منتشر شده از محمدطاهای ۴ ساله حالا قلب میلیونها آدم را به درد آورده؛ هر چند مزدورانی که باید قلبشان به درد بیاید، نمیآید. در خانه اگر کس است، یک حرف بس است اما انگار در خانههایشان کسی نیست که قامت کوتاه او را بببیند و قلبش برای این چهره وحشتزده بلرزد.