صحبت از کولبرهاست؛ کسانی که دیده نمیشوند یا اشتباه دیده میشوند؛ اشاره به آنها همیشه با برچسب مذمت و بدگویی همراه بوده است. افرادی که برفها، رفیقشان؛ سنگینیِ بار، همراهشان؛ بلندای کوهها، مسیرشان؛ مینها زمین زیر پایشان و مأموران در انتظارشان هستند.
چطور میشود که نوجوانی با آن امید و آرزو به جایی میرسد که با خود میگوید «میتوان بر خود گوارا کَرد مرگ تلخ را، زندگانی را به خود هموار کردن مشکل است»!
اینکه بگوییم هر روزه به جمعیت کولبران اضافه میشود، اینکه الان دیگر کولبری شغل هزاران نفر در شهرهای مرزی است، اینکه هر ساله دهها نفر با پیشه کولبری جان خود را از دست میدهند؛ همه و همه، تکرار مکررات است و متن حاضر دنبال اثبات آنها نمیگردد.
مسئله ما چرایی این اتفاق است. چه میشود که کارگری کار خودش را رها میکند؟ چه میشود که کشاورزی دست از زمینش میشوید؟ چه میشود که نوجوان 14 سالۀ کُرد، آرزو و آمال خود را آنقدر دستنایافتنی مییابد که به دل کوه میزند؟ آیا شده است به این فکر کنیم که کوههای صعبالعبور و مرزهای پر از تیر و مین چه آوردهایی برای کولبر دارد که زندگی همراه با آرامش شهر و روستا از پس تأمین آن برنمیآید؟
«همه یکبار میمیرند، کولبرها هر روز» قابل درک نیست مگر اینکه به جای کولبرها زندگی کنیم، با ترس همآغوش شویم و با مرگ همراه! آشنایی با زندگی کولبرها، آشنایی با جادههای مرزی صعبالعبور، ناهمواریهای پر پیچ و خم، تصادفات، سقوط از کوه، وجود مین، مهمات جنگی و تیرهای با هشدار و بیهشدار مأمورین است؛ اینها همان چیزهایی است که به سببشان عدهای جان خود و عدهای دیگر عضوهایی از بدنشان را از دست میدهند. اینها مخاطراتی هستند که کولبران در ترددهایشان با آنها دستوپنجه نرم میکنند. اگر میگوییم کولبرها هر روز میمیرند، سخنی دور از واقع و اغراقآمیز نیست؛ سفر در کوه، سوغاتیهایی به همراه دارد که رفیق روز و شب کولبر میشود. دیسک کمر به همراه آسیبهای جسمی در پا همچون رگ به رگ شدن، در رفتگی، گرفتگی، شکستگی، قطع پا، درد شدید و آرتروز معمولاً کمترین توشهای است که اکثر کولبران از این مسیر همراه خود میآورند.
علاوه بر این آسیبهای جسمانی، آسیبهای روانی و روحی گسترده همچون استرس، پرخاشگری، عصبانیت، افسردگی، خودکمبینی و عدم اعتماد به نفس، احساس طردشدن، گوشهگیری و سرافکندگی نیز دامنگیر اکثر کولبران است و علل مختلفی نیز دارد؛...
ادامه در صفحه 3