سه شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴

۱۳ آبان؛ روزی میان حافظه و حقیقت

روح‌اله فردوسی
۱۳ آبان، در تقویم رسمی، روز دانش‌آموز و نماد اعتراض است، اما در حافظه فرهنگی و تاریخی ملت، معنایی بسیط‌تر و ژرف‌تر دارد؛ روزی که جوانی و دانش و اعتراض در هم تنیدند، و صدای نسلی از درون تاریخ برخاست که هنوز پژواک آن در فضای جامعه طنین دارد. این روز، اگر چه در سپهر سیاست معنا یافته است اما در لایه‌‌های عمیق‌تر، سخن از نسبت انسان و آگاهی دارد؛ از پیوند میان جوانی و حقیقت‌ جویی، از میل به آزادی و کرامت انسانی، که نه منحصر به حکومتی خاص است و نه در چارچوب ایدئولوژی‌ای محدود ‌می‌ماند.
هر واقعه تاریخی، دو چهره دارد؛ یکی در آینه قدرت، و دیگری در آینه حقیقت. نگاه رسمی، ۱۳ آبان را در قالب گفتمان سیاسی تفسیر کرده است، اما نگاه مردمی و معرفتی، آن را فرصتی برای تامل در ماهیت اعتراض، تربیت مدنی و خودآگاهی نسلی ‌می‌داند که ‌می‌خواست خود را در برابر بی‌ عدالتی و سلطه تعریف کند. در این معنا، ۱۳ آبان تنها یک رویداد نیست، بلکه نمادی از سیر بیداری در ذهن و وجدان جامعه است؛ همان لحظه‌‌ای که «فکر»، به «کنش» تبدیل ‌می‌شود و «دانش»، در مسیر اخلاقی آزادی گام بر ‌می‌دارد.
در فلسفه تاریخ، هیچ جنبش یا قیامی را نمی‌توان بی‌ ریشه در بستر فرهنگی و معرفتی‌ اش فهم کرد. اگر نسل جوان در ۱۳ آبان به میدان آمد، این نه از میل کور به تغییر، بلکه از احساس نابرابری میان دانستن و بودن بود؛ آنان حقیقتی آموخته بودند که در واقعیت زندگی نمی‌دیدند. این تضاد میان معرفت و واقعیت، همان نقطه آغاز هر تحول فکری است. از همین‌رو، ۱۳ آبان را ‌می‌توان روز تلاقی آگاهی و اعتراض دانست؛ جایی که اندیشه، از صرف گفتار، به میدان عمل وارد شد.
جامعه‌ای که ‌می‌خواهد از تکرار خطاهای تاریخی رهایی یابد، باید به جای روایت‌سازی سیاسی، به بازخوانی فلسفی اینگونه رویدادها بپردازد. فلسفه به ما ‌می‌آموزد که هر حرکت اجتماعی، تنها در پرتو پرسش‌‌های بنیادین معنا ‌می‌یابد. اینکه آزادی چیست؟ قدرت تا کجا مشروع است؟ عدالت چگونه ممکن ‌می‌شود؟ و چه نسبتی میان اخلاق و اعتراض برقرار است؟ این پرسش‌‌ها، ۱۳ آبان را از واقعه‌ ای تاریخی به رخدادی معرفتی بدل ‌می‌سازند؛ رخدادی که هنوز ‌می‌تواند آینه نقد و خودآگاهی جامعه باشد.
۱۳ آبان را باید در چارچوب بزرگ‌ تری از تاریخ ایران دید؛ تاریخی که همواره میان اطاعت و اعتراض، سکوت و فریاد، امید و یاس در نوسان بوده است. در چنین بستری، دانش‌آموز آن روز، نماینده نسلی شد که ‌می‌خواست میان دانستن و زیستن آشتی برقرار کند. او دیگر نمی‌‌خواست صرفا مخاطب تعلیم باشد، بلکه ‌می‌خواست معلم سرنوشت خویش شود. این بیداری، ماهیتی فرهنگی و اخلاقی داشت، نه صرفا سیاسی؛ زیرا سرچشمه آن، نیاز به کرامت انسانی و فهم درست از آزادی بود.
اگر از منظر جامعه‌ شناختی بنگریم، ۱۳ آبان را ‌می‌توان لحظه‌ای از خودآگاهی جمعی دانست؛ لحظه‌ای که نظام تعلیم و تربیت با واقعیت اجتماعی‌اش رو به‌ رو شد. مدرسه، که تا آن زمان محل انضباط و تبعیت بود، به میدان اندیشه و اعتراض بدل گشت. این دگرگونی، نشان ‌می‌دهد که نهاد آموزش، اگر از حقیقت و عدالت تهی شود، به خود اعتراض ‌می‌انجامد؛ چرا که آگاهی، ذاتا در جستجوی صدق و آزادی است، نه در خدمت
قدرت.
با این همه، آنچه امروز بیش از هر چیز نیازمند بازاندیشی است، چگونگی تداوم روح آن روز در عصر ماست. ۱۳ آبان تنها زمانی معنا دارد که به جای بازتولید شعار، به تربیت اندیشه بینجامد؛ به پرورش نسلی که بداند چگونه بیندیشد، چگونه بپرسد و چگونه آزاد بماند. فلسفه، اخلاق و گفت‌وگو، سه ستون اصلی چنین جامعه‌ای هستند؛ جامعه‌ ای که دانش‌ آموز در آن نه ابزار، که صاحب اندیشه است.
اگر بخواهیم از تجربه تاریخی ۱۳ آبان درسی برای امروز بگیریم، آن درس چیزی جز ضرورت آشتی میان آموزش و تفکر و میان آگاهی و عدالت نیست. جامعه‌ ای که فلسفه را به کلاس‌‌های درس خود بازگرداند، اعتراض را نیز در قالب عقلانی و اخلاقی‌ اش باز ‌می‌یابد.
آنگاه، ۱۳ آبان نه روزی برای تکرار گذشته، که روزی برای اندیشیدن به آینده خواهد بود؛ آینده‌ای که در آن، هیچ دانشی از حقیقت تهی نباشد و هیچ حقیقتی از اخلاق جدا نگردد.