۱
سه شنبه ۷ دی ۱۳۹۵ ساعت ۱۹:۳۶
یک روز با پهلوانان در قداست بی نظیر زورخانه

رخصت پهلوان

رخصت پهلوان
اولین باری که کلمه پهلوان را شنیدم، یک دختر بچه پنج-شش ساله بودم. خوب یادم هست ... شاد و سرخوش از روزگار کودکی، با پدر بزرگ به امامزاده داوود رفته بودم. دنیا به طرز حیرت آوری جای قشنگی بود برای زندگی آنقدر که در درونم دخترکی تاب می خورد و اوج شادی هایش به سقف آسمان اصابت می کرد. در هیاهوی زائران امامزاده داوود و فروشندگان دوره گرد، یک نفر معرکه راه انداخته بود و ادعا می کرد که زنجییری که دور بازویش بسته شده را در چشم به هم زدنی پاره خواهد کرد. از پدربزرگ خواستم که ما هم بایستیم و تماشا کنیم و او مهربان تر از همیشه دل به خواسته های کودکانه من داد.
من زل زده بودم به مردی که زنجیر به خود بسته بود و وسط معرکه می چرخید. ریش بلند و موهای ژولیده اش، ترس عجیبی در وجودم ایجاد کرده بود. مات و مبهوت نگاهش می کردم و او نعره کشان زور بازویش را به رخ تماشاگران می کشید.
مرد دیگری که معرکه گردانی می کرد و تماشاچیان را تشویق به دادن پول می کرد، ورد زبانش این بود... ماشالا پهلوان....
چهره عبوس و نعره های مرد بلند قامت و بازوهای قطورش که در زنجیر گرفتارشان کرده بود، چنان وحشتی در دلم کاشت که ناخودآگاه اشک روی گونه ام جاری شد.
دلم نمی خواست آنجا بمانم. محکم دستان پدربزرگ را چسبیدم و با وحشت گفتم: برویم. من از پهلوان می ترسم.
با سرعت فضای مخوف معرکه را ترک کردیم اما پدربزرگ با خنده گفت: او پهلوان نبود. یادت باشد یک بار قصه پهلوان ها را برایت تعریف کنم تا بدانی که هیچ کس از پهلوانها نمی ترسد. یادت باشد قصه پوریای ولی را برایت تعریف کنم...
پوریای ولی
وقتی رفتیم آنقدر در دنیای شاد کودکانه ام غرق شدم که یادم رفت به پدر بزرگ بگویم قصه پوریای ولی را برایم تعریف کند...
حالا که دیگر پدر بزرگ از دنیای خاکی ما پر کشیده؛ عجیب دلم برای قصه هایش تنگ شده و در حسرت قصه ای که هیچ وقت برایم نگفت مانده ام...
آنقدر دلتنگش هستم که شهر به شهر، کوچه به کوچه دنبال
نشانه ای از قصه نگفته اش می گشتم. تا اینکه آن روز پیدایش کردم. نشانی قصه پدر بزرگ را می گویم... جایی خواندم که نخستین كسی كه هفتصد سال پیش طرح ساختمان زورخانه را ریخت «پوریای ولی» بود.
همین نشانه کافی بود تا برای به تصویر کشیدن قصه کودکی ام که سالها در حسرت شنیدنش مانده بودم راهی زورخانه شوم...
یک سیاره هشت ضلعی

تا قبل از این، زورخانه را فقط در فیلم ها دیده بودم و فکرش را هم نمی کردم در کوچه پس کوچه های شهرم، این همه زورخانه وجود داشته باشد. زورخانه جوانمردان اولین زور خانه ای بود که در عمرم می دیدم. یک زورخانه پهلوان پرور در محله کن.
وقتی وارد فضای زورخانه می شدم دلم می خواست پدر بزرگ هم اینجا بود و با هم از در کوتاه زورخانه وارد می شدیم. اما حیف که حالا فقط می توانم با خاطره اش همراه شوم.
در کوتاه زورخانه وادارم می کند افکارم را کنار بگذارم و به حرمت ورزش باستانی کشورم تعظیم کنم. این در کوتاه و این تواضع هنگام ورود حالم را دگرگون می کند. حس قشنگی است این خم شدن بدو ورود.
وارد که می شوم حس می کنم از فضای برج و سیمان شهر، فرسنگ ها فاصله گرفته ام و وارد یک سیاره هشت ضلعی شده ام. سیاره ای که قوانینش با دنیای ما فرق دارد. گود زورخانه پایین تر از سطح کوچه و خیابان است و آغوش هشت ضلعی اش را به روی پهلوانان باز کرده. اینجا هر چه بالاتر باشی، جای پایین تری را برای خودت انتخاب می کنی. اصلا انگار آجرهای زورخانه را با فروتنی بنا نهاده اند. آن از در ورودی که وادارت می کند به تعظیم و تواضع و این هم از گود زورخانه که پایین تر از حد عادی قرار گرفته تا با زبان بی زبانی بگوید:
افتادگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
حالا که وارد فضای زورخانه شده ام حس می کنم پوریای ولی را بهتر می شناسم. پهلوان عارفی که هم شاعر بود و هم دم گرم و گیرایی داشت.
در و دیوار زورخانه حسابی محسورم کرده. البته از آداب و ابزار این ورزش باستانی چیزی نمی دانم، فقط اسم میل ورزشی و تخته شنا و کباده و سنگ را شنیده ام. اما تا به حال از نزدیک ندیده ام. البته حدس زدنش کار سختی نیست. از ظاهر وسایل می شود فهمید که کدامشان میل است و کدام کباده.

گرداننده زورخانه

مرشد، میاندار این میدان است و صدای ضرب و زنگ و آوای خوشش فضای رنگین زورخانه را معنایی خاص می بخشد. جایی که مرشد بر آن تکیه می زند و می نشیند را سردم می گویند. او با آهنگ های گوناگون كه هر كدام ویژه یكی از حركات ورزشی است ضرب می گیرد و شعرهای رزمی كه بیشتر از شاهنامه فردوسی برگزیده می شود می خواند و صدای ضرب و آواز خود را با حركات ورزشكاران، هماهنگ می كند و آنان را به ورزش بر می انگیزد. شنیده ام که در قدیم مرشد كسی بود كه كار آموزش ورزشكاران و پهلوانان با او بود. كهنه سوار در هنگام ورزش لنگی به دوش می انداخت و چوبی هم كه به آن «تعلیمی» می گفتند در دست می گرفت و در كنار گود می نشست و باستانی كاران یا كشتی گیران را در كارهای ورزشی و كشتی گیری راهنمایی می كرد. كهنه سواران یا مرشدان از چابكترین و آزموده ترین پهلوانان و ورزشكاران بودند .


مرشد که ضرب می گیرد ورزشکاران داخل گود با آداب خاصی شروع به ورزش می کنند. فضای هشت ضلعی گود مملو از جمعیت است اما اکثر این ورزشکاران و پهلوانان، مویی سفید کرده اند و عمری گذرانده اند. داخل گود چشم می گردانم، تعداد جوانانی که به ورزش باستانی کشور رو آورده اند بسیار کم است. البته جای خوشحالی است وقتی می بینم یک نوجوان، داخل گود میل بازی می کند و چرخ می زند، مرشد اسمش را می گوید و من نام پهلوان کوچک را در خاطر می سپارم... امیر حسین اویسی
آیین های زورخانه
آیین های ورزش زورخانه ای آنقدر برایم جذاب است که چشم از گود برنمی دارم. قبلا جایی خوانده ام که ورزش زورخانه‌ای آداب و سننی خاص دارد. آداب و سننی که با پیروی از پهلوانان و دلاوران افسانه‌ای دورهٔ باستانی و تاسی از پیشوای نخستین شیعیان و جوانمردان، خُلق و خوی مردانگی و مروت و جوانمردی را در ورزش کاران بر می‌انگیزد یا نیرو می‌بخشد. حالا دارم می بینم که این ویژگی‌های نیکو در قالب شعرها و داستان‌هایی به صورت آهنگین و به همراهی «ضرب زورخانه» که مهم‌ترین ساز این نوع موسیقی است، برای برانگیختن ورزشکاران در هنگام ورزش از سوی «مرشد» خوانده می‌شود و ورزشکاران هماهنگ با موسیقی و نوای مرشد، جست و خیر می‌کنند و حرکات زیبای گروهی یا فردی به نمایش می‌گذارند.
تا اخرین لحظه فرصت را از دست نمی دهم و لحظه لحظه این آیین زیبا و باستانی را در ذهنم ثبت می کنم.
مراسم که به پایان می رسد ، فرصت خوبی است که گپی کوتاه با پهلوانان این زورخانه داشته باشم.

ورزش زورخانه ای در ایران غریب مانده
پهلوان محمد باقری مسول انجمن ورزش پهلوانی و زورخانه ای سازمان ورزشی شهرداری تهران و ریاست کمیته آموزشی فدراسیون بین المللی ورزش های زورخانه ای است. به گفته خودش از چهار سالگی داخل گود زورخانه ورزش می کرد. او در مورد ورزش مورد علاقه اش می گوید: من ورزش زورخانه ای را از دوران کودکی زیر نظر پدرم شروع کردم. پدر من از قهرمانان اسبق ورزش های زورخانه ای و سرمربی تیم ملی ایران بودند و امروز هم من افتخار داشتم داخل گود کنار پدرم ورزش کنم.
در دوران ورزش من موفق شده ام 37 دوره مقام قهرمانی کشور را در رشته ها و رده های سنی مختلف کسب کنم. همچنین در کارنامه خودم چهار مدال طلای جهانی آسیایی و بین المللی را دارم .علاوه بر این توانسته ام برای اولین بار صاحب ثبت نوآوری در ورزش زورخانه ای در سطح بین الملل باشم و به عنوان رکورد دار سنگ 120کیلوگرم ورزش های زورخانه ای کشور موفق به کسب مقام شده ام.
در خانواده ما همه ورزشکار هستند. حتی خواهرم کاپیتان تیم ملی جوانان جودوی کشور است. از آنجایی که ورزش زورخانه ای مختص آقایان است و بانوان نمی توانند در این زمینه فعالیت کنند، خواهر من به جودو روی آورد و در این رشته صاحب مقام شد.
او می گید : ورزش زورخانه ای یک ورزش ملی-مذهبی است و باید به جامعه شناسانده شود. نقش پذیری صدا و سیما و رسانه ها در این زمینه بسیار موثر است. این ورزش تنها ورزش ملی ایرانی است که دارای فدراسیون بین المللی است که مقر آن هم در ایران استو در حال حاضر در84 کشور دنیا در حال توسعه و گسترش است.ولی هنوزورزش زورخانه ای در مملکت خودمان غریب است.

محمد باقری در ادامه می گوید:مکتب زورخانه،تربیت کننده پهلوان است.شاید خیلی ها وارد عرصه ورزش شوند و به مقام قهرمانی دست پیدا کنند اما هیچ وقت به مقام پهلوانی نرسند.یکی از درجه های مقام پهلوانی کشتی پهلوانی است که از درون گود زورخانه بیرون آمده است.کسی که در مسابقات کشتی پهلوانی90+کیلوی ورزش های زورخانه ای به مقام پهلوانی میرسد و توسط شخص اول مملکت بر بازوی اوبازوبند پهلوانی بسته میشود لقب پهلوانی می گیرد.این پهلوان وظایف بسیار سنگینی دارد و دیگر متعلق به خودش نیست .
"آنجا که آه مظلومی است ،آن درد بر دل پهلوان است"


با پهلوان کوچک،امیر حسین اویسی
امیر حسین،کوچک ترین ورزشکار گود است.او هم به رسم پهلوانان زورخانه قبل از شروع چرخ زدن از مرشد و پیشکسوتان و بزرگان رخصت می گیرد و وسط گود شروع به چرخ زدن می کند. از گود که خارج می شود، با او به گفت و گو می نشینم؛ می گوید: من سیزده ساله هستم و کلاس هفتم .ازپنج- شش سالگی همراه عموها و پدرم به زورخانه می آمدم و ورزش می کردم اما در حال حاضر دو سال است که به صورت حرفه ای در این زمینه فعالیت می کنم .
چند وقتی است که مدرسه ما به خاطر من پیگیر ورزش های زورخانه ای شده و این ورزش را به سایر بچه های مدرسه معرفی می کند.
بیشتر هم سن وسال های من به ورزش هایی مثل فوتبال علاقه نشان می دهند اما من عاشق ورزش زورخانه ای هستم چون در این ورزش، مردانگی و پهلوانی وجود دارد و همین ها مرا به زورخانه می کشاند.
من از بچگی اخلاق عموها و پدرم را می دیدم و دلم می خواست شبیه آنها باشم. حالا هم حس می کنم به نسبت هم سن وسال های خودم صبر و آرامش بیشتری دارم و مسائل را بهتر از آنها درک می کنم.
من عادت کرده ام با بزرگترها ورزش کنم و این فضا و ورزشکارانش برایم بسیار جذاب است و دلم می خواهد هم سن و سال های من هم برای یکبار هم که شده به زورخانه بیایند. مطمئنم که خوششان خواهد آمد و به این ورزش ملی کشورمان علاقمند خواهند شد.
با پهلوان مرتضی مجلسی پور

وقتی ورزشکاران داخل گود هستند، دیدن یک ورزشکار که از داشتن یک پا محروم است و با عصا ورزش می کند، بی اختیار توجهم را جلب می کند. او هم یکی از ورزشکارانی است که بعد از تمام شدن ورزش، گپ و گفتی با هم داریم. مرتضی مجلسی پور با اینکه دچار قطع عضو شده اما با ورزش های سنگین، زورخانه را پا به پای بقیه انجام می دهد پای حرف هایش که می نشینم، می گوید:من حدود دوازده سال است که در زمینه ورزش های زورخانه ای فعالیت می کنم. من رزمنده بودم اما در زمان جنگ سعادت نصیبم نشد که به مقام جانبازی برسم.در واقع از مسجد مانده و از خانه رانده شدم. سال 66 بود که متاسفانه در حادثه تصادف دچار قطع عضو شدم و سعادت جانبازی نصیبم نشد و دچار معلولیت هستم. قبل از این ماجرا پای من به زورخانه باز نشده بود اما قطع عضو مانع از ورزش کردن من نشد و در حال حاضر در چهار رشته ورزشی فعالیت می کنم .
او می گوید : من وقتی وارد زورخانه می شوم و پیش کسوت ها و بزرگان ورزشی را می بینم حالم خوب می شود. اگر ورزش نکنم حس می کنم مریض هستم.من از لحظه ای که وارد زورخانه می شوم،همه مشکلاتم را فراموش می کنم ودردهایم را از یاد می برم. اما مشکل اینجاست که تهران به عنوان پایتخت ایران یک زورخانه ویژه معلولین و جانبازان ندارد و این ضعف بسیار بزرگی است.

با مرشد مهدی تمولی

مرشد مهدی تمولی را در سردم زورخانه دیدم؛ بالاترین جای زورخانه که مرشد در آن می نشیند و با آوای خوشش فضای آرام زورخانه را آهنگین می کند. حالا که او از سردم پایین آمده فرصت خوبی است که لحظاتی را پای حرف هایش بنشینم و حال و هوای زورخانه را از زبان مرشدش بشنوم. مرشد تمولی می گوید: من از سال 63 زمانی که 5 ساله بودم وارد زورخانه شدم. چون هم پدرم و هم پدر بزرگم مرشد زورخانه بودند و از کودکی من را با خودشان به زورخانه می بردند، به این ورزش علاقمند شدم. از سال هفتاد به صورت رسمی وارد هنر مرشدی شدم. نوای ضرب زورخانه از کودکی در گوش من مانده بود و حس عاشقانه پدرم به این ورزش ناخودآگاه به من القا شده بود و من هم از همان کودکی عاشق این ورزش شدم و چون هنر این ورزش را از پدرم یاد گرفته بودم، دیگر نتوانستم این ورزش را کنار بگذارم.
بعضی وقت ها که درس داشتم و پدرم من را به زورخانه نمی آورد، گریه می کردم و خواهش می کردم که پدرم من را همراه خودش به زورخانه ببرد و درس هایم را سریع می خواندم که پدرم قبول کند من را با خودش ببرد. من یک پسر جهار ماهه به نام سبحان دارم که به امید خدا بعدها او را هم همراه خودم به زورخانه خواهم آورد تا از کودکی با این ورزش زیبا و اساطیری ایران آشنا شود.
الان حدود یک دهه است که ورزش زورخانه ای در بین نونهالان و نوجوانان اهمیت پیدا کرده. قبل از آن کمتر دیده می شد که بچه ها به زورخانه بیایند اما در حال حاضر مسابقات در همه رده های سنی برگزار می شود . اما باید این ورزش بیشتر معرفی شود. امیدواری ما این است که با مشخص شدن ریاست فدراسیون ورزش های زورخانه ای برنامه های مدون و منظمی جهت بهبود و پیشرفت این ورزش تدوین شود. چندین سال است در مسابقات ما نوجوانان مورد تشویق مادی قرار نمی گیرند. یک نوجوان که یک سال از وقت و انرژی و زمان تحصیلش را صرف تمرین می کند، پس از کسب مقام هیچ پاداشی دریافت نمی کند و همه این موارد باعث کاهش انگیزه نونهالان و نوجوانان ما برای ادامه مسیر می شود و به ورزش زورخانه ای ما ضربه می زند.

68 سال در زورخانه

پهلوان محمودی از پیشکسوتان و مو سفیدان ورزش زورخانه است. حضور او و هم سن و سالانش در گود زورخانه درس بزرگی برای کسانی است که در هر کاری بهانه می آورند که "از ما گذشته ". او می گوید: من هفتاد و نه سال سن دارم و حدود 68 سال است در این ورزش هستم. ورزش زورخانه ای را از خانی آباد شروع کردم ، همسایه دیوار به دیوار مرحوم تختی بودم و این ورزش با پوست و گوشت من عجین شده.
روزگاری بود که گودهای زورخانه از جنس ساروج بودند و وقتی ما میخواستیم بچرخیم، پاهایمان در پستی بلندی های ساروج، زخم می شد.
با این حال آن روزها ورزش زورخانه ای حال و هوای دیگری داشت.این روزها ورزش زورخانه ای ما سیر قهقرایی پیدا کرده و چراغ زورخانه هایمان سوسو می زندو اکثر مرشدهای زورخانه ها بیمه ندارند.
این ورزش مهجور و مظلوم مانده و مورد توجه قرار نمی گیرد.در ایران ما 10 هزار ورزشکار باستانی وجود دارد.
من زیر نظر دکتر مهرعلیزاده به همراه دو پسرم در حال اشاعه دادن ورزش های زورخانه ای در کشورهای کانادا و امریکا هستم .با اینکه هنوز آنجا زورخانه ای وجود ندارد اما ما هم اکنون ورزش های زورخانه ای را در دو مسجد در کانادا آغاز کرده ایم تا اعلام کنیم که این ورزش ،ورزش خوبی هاست. اگر حمایت های لازم انجام شود در آینده گود زورخانه را در این کشورها هم برقرار خواهیم کرد.

از فوتبال تا زورخانه

محمد ربیعی مدیر زورخانه جوانمردان هم حرف های زیادی برای گفتن دارد. او گفته هایش را این طور آغاز می کند: من حدود 36سال است که در ورزش های باستانی و کشتی پهلوانی و کشتی آزاد فعالیت دارم.
مجموعه فرهنگی ورزشی جوانمردان کن که در غرب تهران واقع شده هم اکنون برای نونهالان، نوجوانان، جوانان و بزرگسالان دوره های آموزشی داریم.
من بچه فرحزاد هستم و عاشق فوتبال بودم. پدرم من را با ورزش زورخانه ای آشنا کرد و امروز خیلی خوشحالم که وارد این ورزش شدم چون اخلاق پهلوانی در زندگی روزمره من تاثیر بسیار زیادی گذاشته .
این قصه سر دراز دارد

تجربه رنگین من در زورخانه به پایان می رسد و وقت آن است که از این سیاره هشت ضلعی خداحافظی کنم و امیدوار باشم که انتهای این قصه رویایی به سربلندی فرهنگ سرزمینم ختم شود. 

گزارش : مرجان حاجی حسنی
کد مطلب: 64929
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *