۲
دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۲۲:۲۸
گزارشی از فسادی که زیر پوست شهر جریان دارد

فریاد خاموش شبهای تهران

عقربه های ساعت وقتی از 9 شب می گذرد، در خیابان های کد دار شهر کنار خرید و فروش لباس و مواد غذایی و دیگر اقلام مصرفی، بازار دیگری نیز شکل می گیرد.
فریاد خاموش شبهای تهران
عقربه های ساعت وقتی از 9 شب می گذرد، در خیابان های کد دار شهر کنار خرید و فروش لباس و مواد غذایی و دیگر اقلام مصرفی، بازار دیگری نیز شکل می گیرد. بازاری که در آن تن ، خرید و فروش می شود. در این بازار ماراتن ماشین ها و انسان هایی را می توان دید که برای خرید بهتر به رقابت می پردازند و پس از معامله کثیف و غیر قانونی اما علنی ، با افتخار از خرید خود از جلوی ديدگان دور می شوند. در اين ميان این بازار به میزان فراوانی پر درآمد و گسترده شده که خانه های تیمی فراوانی در شهر شکل گرفته است. افراد زیادی به عنوان رابط های موتورسوار نیز در این بازار درآمدهای فراوانی کسب می کنند. یک بازار پنهان در دل شب، که به صورت غیر قانونی اما علنی به کار خود ادامه می دهد و در نقاط مختلف شهر نفوذ کرده است.
بر همین اساس سعی کردیم از زندگی این قبیل افراد سر در بیاوریم و عمق فاجعه ای را که در شب های تاریک این شهر رخ می دهد به تصویر بکشیم.
پرده اول
از جمعيت زنان خیابانی آمار دقيقي وجود ندارد. اما طبق تحقيقات "مردم سالاري" اکثر زنانی که به فساد روی آورده اند، اين كار را براي امرار معاش انجام مي دهند. البته بسياري از آنها بعد از مدتي معتاد به مواد مخدر مي شوند و همين امر باعث فساد بيشتر در این زنان مي شود. اما موضوع اصلي كه بسيار به آن كم پرداخته مي شود ،چرایی وجود مرداني است كه در خيابان ها به دنبال كالاي مطلوبشان هستند. مشكلات اقتصادي و عوامل فرهنگي و رسانه اي در سالهاي اخير باعث شده است كه آمار ازدواج كاهش يابد و همينطور به آمار طلاق ها افزوده شود. همین امر نیز باعث رشد روز افزون فساد و فحشا در سطح شهر شده است. از سوی دیگر گسترش خانه های تیمی در سطح شهر وشکل گیری آنها در کنار منزل های افراد آبرومند باعث گول خوردن دختران و زنان بسیاری شده و آنها را وارد این بازار کثیف کرده است. 

صحنه نخست:آرزوی مرگ
جلوی درب بام تهران ایستاده اند. دختر وسطی سیگاری می کشد و دودش را با نظم خاصی از دهانش خارج کند. می گوید:« پدر و مادرم پزشک هستند. نیازی به پول ندارم. اما از زمانی که یادم می آید هیچ کس به من محبتی نکرده است. مادر و پدرم سالهاست که من را نمی بینند و حتی نمی پرسند که شبها کجا می روم. همین موضوع باعث شده به این کار روی بیاورم.» گلارا به شیشه نیز اعتیاد دارد و به جای پول از مشتری هایش مواد می گیرد. او دو ماه پیش 20 ساله شده است. همانطور که سیگارش را به زمین می اندازد و با پاشنه ده سانتی کفشش بی معطلی فیلتر سیگار را له می کند ادامه می دهد:«وقتی آدمی آرزوهایش تمام شود، دیگر چیزی برایش مهم نیست.»همان لحظه تویوتا کمری جلوی پایش می ایستد و بعد از کمی چانه زدن سوار ماشین می شود. ماشین با سرعت زیادی به حرکت در می آید و چشمان دو دختر دیگر بر روی ماشین می ماند. دختر دیگر که موهای بلند مشکی دارد و از زیر شالش نمایان است، می گوید:«سه روز است که کسی سوارم نکرده و کنار خیابان ها خوابیده ام. من حتی پیشنهاد 5 هزار تومان هم می پذیرم. فقط جای خوابی در این سرما می خواهم.» قطره اشکی از میان مژه های بلندش خارج می شود و ادامه می دهد:« از دست نامادریم فرار کردم و مدتی در خانه ای تیمی زندگی می کردم. اما بهم تهمت دزدی زدن واز آنجا بیرونم انداخته اند.» او از اینکه سوار ماشینی شود و بعد در خانه با چندین نفر روبرو شود وحشت دارد و با اشکهایی که شدت گرفته است، می گوید:«دلم می خواهد تمام پول هایی را که در می آورم آتش بزنم اما چاره ای ندارم.» سمیه که تمام مدت گوشه ای ایستاده است و به حرف های دختر با موهای مشکی بلند گوش می دهد، زیر لب می گوید:«دعا کن زودتر بمیریم.» بدون اینکه چیز دیگری بگوید در تاریکی شب گم می شود.
 
صحنه دوم: فحشای شیک!
نمای برج که از نوع معماری یونانی است، هر چشمی را به خود مجذوب می کند. این برج در یکی از مناطق شمال شهر تهران قرار دارد. لابی شیک و لاکچری خبر از گران قیمت بودن آپارتمان های این برج می دهد. دختر قد بلند و بسیار زیبایی درب آپارتمان را باز می کند. با چشم می توان حدس زد که متراژ آپارتمان حدود 200 متر است. با اینکه جلوی درب آپارتمان تابلویی مبنی بر آتلیه عکاسی نیست اما به راحتی با وسایل موجود درآنجا می توان فهمید که از این مکان به عنوان آتلیه عکاسی استفاده می شود. بعد از چند دقیقه زنی با موهای شرابی و آرایش ملایم وارد می شود. خانم هاشمی صاحب این خانه است و شغل رسمی او عکاسی است؛ اما کار این آپارتمان به همین جا ختم نمی شود. خانمی که لیوان شربت خود را می نوشد، می گوید:« مادرمن سالها دختران زیادی را تعلیم داده است و بعد از مرگش من این کار را انجام می دهم.» او با بادی که به غبغب می اندازد ادامه می دهد:«البته من بسیار شیک عمل می کنم. اولین بار با خواهرم شروع کردیم. ما مردهای ثروتمندی را در نظر می گیریم و فقط با آنها کار می کنیم. دخترها پیش ما امنیت دارند و پول خوبی در می آورند.» در همین حین مرد قوی هیکلی وارد می شود و او را صدا می کند.بعد از خروج او دختر قد بلند که خواهر خانم او نیز است؛همانطور که سومین سیگارش را روشن می کند، می گوید:« من از کارهای خواهرم خسته شده ام. سه سال است که ناراحتی اعصاب گرفته ام. خواهرم حتی از من هم برای پول درآوردن استفاده می کند.» ابروهایش را که با مداد قهوه ای پهن کرده به هم گره می خورد و با بغض ادامه می دهد:«دوست دارم ازدواج کنم و از دست این خانه، خواهرم و دخترهایی که به اینجا می آیند راحت بشوم. از اینکه مردان پیر و پولدار را تیغ بزنم، خسته شده ام.» اما به اعتقاد خودش راهی برای بیرون آمدن از این باتلاق ندارد.

صحنه سوم:مردان متاهل
«بیشتر، مردان متاهل مشتری من هستند» . در قسمت مردانه مترو سوار شده است. در هر ایستگاه به یک مرد نزدیک می شود و زیر لبی چیزهایی می گوید. همانطور که زیر چادر رژ لبش را پر رنگ می کند،می گوید:«شوهرم 5 سال پیش به زندان افتاد و خرج 4 بچه به عهده ی من افتاد. سه سال اول را درخانه مردم کار می کردم. بیشتر خانه هایی که می رفتم ، مرد خانه بعد از مدتی به هم پیشنهاد می داد و من مجبور می شدم از آنجا بروم. بعد با خانمی كه همسايه روبرويم بود آشنا شدم. او به من گفت تا جوانم از این فرصت استفاده کنم؛ چم و خم کار را مدتی به هم یاد داد. من هم بعد از مدتی کارم را در مترو شروع کردم و قیمتم از 50 هزار تومان تا 200 هزار تومان است.» مردي با كت و شلوار خاكستري وارد مترو مي شود. او به سمت مرد مي رود و زير لب چيزهايي به مرد مي گويد. مرد از جيبش 50 هزار تومان در مي آورد و كف دست زن مي گذارد. ايستگاه بعد نيز سريع خارج مي شود. او سريع پول را در كيفش مي گذارد و ادامه مي دهد:«اقدس خانم به بعضی از زن هاي دیگر محله نیز آموزش داده است. آنها وارد این کار می شوند، چون پول خوبي مي توانند از اين راه در بياورند و به شوهرهايشان كمك مالي كنند. البته اقدس خانم هم در این بین درصد خود را می گیرد.» بلند مي خندد و مي گويد:«شوهر بعضی از آنها می دانند زنشان چگونه پول در می آورد؛ ولی به خاطر اینکه پول خوبی به دست می آورند سکوت می کنند.» او سی و چهار سال سن دارد و فرزندانش بزرگ می شوند بدون اینکه بدانند مادرشان با چه پولی شکم آن ها را سیر می کند. 

صحنه چهارم:آرزوهای رنگی گلبرگ
دور هم ماهواره نگاه می کنند و تخمه می شکنند. گلبرگ دختری با چشمان آبی رنگ است که فقط 15 سال سن دارد. اومی گوید:«ما منتظر می مانیم که رابط بیاید و یکی از ما را ببرد یا کسی را با خود بیاورد.» او یک سال می شود که از خانه فرار کرده و از همان اول با گروه اکبر آشنا شده است. گلبرگ از آرزوهای دور و دراز خود می گوید:«شنیده ام مشتری یکی از دخترها عاشقش می شود و با او ازدواج می کند. من هم خیلی دعا می کنم که این اتفاق برایم بیافتد.»همانطور که هق هق می کند به اتاق داخل راهرو پناه می برد. سودابه با پوزخندی که کنار لبش است، می گوید:«تازه کار است و هنوز رویابافی می کند. دخترانی که یک بار پاهایشان به این خانه ها برسد از نظر جامعه مرده اند. وقتی خانواده هایمان نمی خواهند ما را ببینند از دیگران چه انتظاری می توان داشت.» نرگس بلند می خندد و می گوید:«اگر یک روز در خیابان بماند وبا 20 هزار تومان مجبور به فحشا شود، قدر این جا را می فهمد.» نرگس ده سال است که تن فروشی می کند و از اینکه وارد خانه های تیمی شده است ابراز خوشحالی می کند. او می گوید:«تا چند سال پیش کنار خیابان می ایستادم و خیلی وقت ها پولم را نمی دادند و یا با توقع های نامتعارف روبرو می شدم.اما در این خانه امنیت دارم و قیمتم از 30 هزار تومان به 100 الی 200 هزار تومان رسیده است.» او از نگاه های مردان در لحظه انتخابشان منتفر است.بعد از چند لحظه سکوت ادامه می دهد:«تحمل اینکه یک نفر به قصد لذت نگاهم کند بدم می آید.اما با عضویت در این گروه کمی احساس امنیت می کنم.»او معتاد است و از راه تن فروشی مواد خود را تهیه می کند.در ادامه می گوید:«اولین بار شوهرم که معتاد بود،مجبورم به تن فروشی کرد.بعد از مدتی هم خودم معتاد شدم و حالا هم کارم به اینجا کشیده شده است.» اما سودابه شرایط متفاوتی دارد و حامل ویروس اچ.ای.وی است.او با لبخندی که انگار بر روی لبانش مهر شده است می گوید:«حدود یک سال پیش فهمیدم ایدز دارم.نمی دانم از چه زمانی و توسط چه کسی به این ویروس مبتلا شده ام و ممکن است افراد زیادی را مبتلا کرده باشم.» مقداری صدای تلویزیون که سریال ترکیه ای نشان می دهد را کم می کند و ادامه می دهد:«خیلی وقت ها دلم برای همسر بعضی از این مردان که بی گناه فقط برای لذت یک ساعته مرد زندگیشان مبتلا به ایدز می شوند،می سوزد.» نرگس با کنایه می گوید:«دلت برای خودت بسوزد که اگر اکبر از اینجا بیرونت کند دیگر جایی برای زندگی نداری.» او در ادامه می گوید:«بیشتر این خانه های تیمی با هم ارتباط هستند و رابط های مشترکی دارند.به همین دلیل اگر کسی را از یک خانه بیرون کنند ممکن است، دیگر نتواند عضو گروه دیگری شود.» خانه آنها در اطراف یکی از خیابانهای مرکزی تهران قرار دارد و ساختمان خانه بسیار قدیمی است. 

صحنه پنجم: فحشای مدرن
«دختران و پسرانی که با ما شروع به کار می کنند،حدود 3 الی 5 ماه تحت آموزش قرار می گیرند.»پرویز و آتوسا ، زن و شوهری هستند که دختران و پسران را آموزش می دهند تا روش های نوین فحشا را ارائه دهند. پرویز می گوید:«در چند سال اخیر روش های گذشته از مد افتاده است و الان روابط افراد با حضور یک زن و شوهر مد شده است.» این زن و شوهر یک باشگاه ورزشی دارند که در صبح مخصوص بانوان است و شبها مردان در آنجا ورزش می کنند.آتوسا در ادامه می گوید:«بیشتر مشتریان را در همین باشگاه پیدا می کنیم.نصف در آمد دختر و پسرها نیز مال ما است.»پرویز معتقد است که کار آنها بسیار تخصصی و به روز است و آنها از درآمد خود راضی هستند.آتوسا می گوید:«ما ممکن است شبی 20 میلیون تومان بدست بیاوریم و این موضوع باعث شده است که ما به فکر گسترش کارمان نیز بیافتیم»!
 
پرده دوم
در سالهاي اخير بازار فحشا شکل جدیدی پیدا کرده است.علاوه بر زنان و دختران در بخش هایی از تهران دیده شده است که پسران نیز در ازای دریافت پول،خود را به زنان متمول می سپارند.حتی خانه های تیمی پسران نیز شکل گرفته است.این موضوع متاسفانه روز به روز رو به پیشرفت است و بعضی ازمردان و پسران با این کار امرار معاش می کنند.به نظر می رسد پسران و مردانی که به تن فروشی روی می آورند،افسردگی زنان روسپی را تجربه نمی کنند.همچنین در امد بیشتری نیز نسبت به زنان دارند اما سعی می کنند، کارخود را پنهان می کنند.ازدواج های نامتعارف و غرب زدگی در بعضی از خانواده ها باعث شده است که این شکل از تن فروشی شکل گیرد و ریشه این مسائل را می توان در فقر فرهنگی و مالی جستجو کرد. 

صحنه ششم:سیکس پک عامل مهم
«زن ها به سراغ من می آمدند و من به دلیل مشکلات مالی پذیرفتم.»سامان مربی بدنسازی است و لیسانس تربیت بدنی دارد.همانطور که سیب زمینی های آبپز جلوی رویش را می خورد،می گوید:«چندین بار در خیابان زنان به من پیشنهاد داده بودند.اما من از این کار بدم می آمد.اما با بیمار شدن مادرم و هزینه های بالای درمان مجبور به این کار شدم.»اکثر دخترانی که از کنار سامان می گذرند او را با دقت نگاه می کنند.او ادامه می دهد:«اولین بار را با خانم بسیار زیبایی که همسر مسنی داشت بودم و برای یک هفته 12 میلیون تومان به من پول داد.همین پول بی زحمت باعث شد که به این کار ادامه دهم.»سامان عامل اصلی درآمد بالایش را سیکس پک و صورت زیبایش می داند.او می گوید:«من تا زمانی که قصد ازدواج نداشته باشم به کارم ادامه می دهم.»سامان این کار را برای مردان بد نمی داند ، با این حال دوست ندارد کسی از کارش با خبر شود. 

صحنه هفتم:پول برای ازدواج
سه نفری باهم زندگی می کنند.امیر حسابدار یک شرکت است و 28 سال سن دارد.او از همه جذاب تر است و سالهاست بدنسازی کار می کند.کمی از چایی داخل فنجانش را می نوشد و می گوید:« من از کاری که انجام می دهم ،پشیمان نیستم.چندین زن متمول را می شناسم که پول خوبی به من میدهند.»کامی که پسر دیگر است با خنده در ادامه می گوید:« امیر کلی کتاب خوانده است که چگونه با زنان رفتار کند.»امیر با لبخند می گوید:«من با علاقه این کار را انجام می دهم و سعی می کنم ظرافت های زنانه را بشناسم.در ازای کاری هم که انجام می دهم از 600 هزار تومان به بالا می گیرم.»کامی در ادامه با غیظ می گوید:«امیر خوب پول می گیرد چون سیکس پک دارد.اما من از سیصد هزار تومان به بالا می گیرم.البته من ترجیح می دهم بیشتر مشتریانم زنان زیر 50 سال باشند؛ ولی همیشه دنیا بر وفق مراد من نیست.»
بهروز که با نامزدش مشغول به تلفن حرف زدن بود،قطع می کند و می گوید:«من 3 سال است که این کار را انجام می دهم،تا پول خوبی برای ازدواجم جمع کنم.»سیگاری روشن می کند و ادامه می دهد:« کار پردرآمدی است ولی به همان اندازه حال آدم را بد می کند.من اولین بار به خاطر چکی مجبور به این کار شدم و بعد دیدم که از این راه می توان پول سنگینی در بیاورم.» امیر و کامی از کار خود راضی هستند.اما بهروز دوست ندارد نامزدش و هیچ کس دیگر از تن فروشیش با خبر شود.او شب ها با وحشت اینکه نامزدش از کارش اطلاعی پیدا کند بارها از خواب می پرد. 

صحنه هشتم:مردان فاحشه نیستند
دیوارها،سقف و زمین کافی شاپ از جنس چوب است.بوی سیگار و توتون از همه جا می آید.فرهاد جامعه شناسی می خواند و از شهرستان برای تحصیل به تهران آمده است.او می گوید:«من برای تحصیل در تهران به پول نیاز داشتم و روزی در خیابان فرشته قدم می زدم، که خانم مسنی بهم پیشنهاد داد.از آن روز در این کار افتاده ام.»فرهاد از 800 هزار تومان به بالا می گیرد.همانطور که قهوه تلخش را می نوشد،ادامه می دهد:«هزینه های زندگیم از زمانی که به این کار مشغول شدم بسیار افزایش یافته است.چون باید به خودم و لباس هایم برسم.»او دیگر نمی تواند مثل گذشته زندگی کند به همین دلیل به تن فروشی ادامه می دهد.در آخر با لبخندی می گوید:«من زن نیستم که فاحشه خوانده شوم.از درآمدم و کارم راضی هستم.»او از زنانی که برده می خواهند بیزار است و سعی می کند مشتریانش از این نوع نباشند.

پرده آخر
با پاک کردن صورت مسئله نمی توان وجود مسئله را انکار کرد. مساله ای که امروز به شکل فاجعه ای در شهر تبلور یافته است. فحشا یک بخش ماجراست و بخش دیگر، اینکه تا زمانی که تقاضا وجود دارد نمی توان به راحتی جلوی عرضه را گرفت. شاید به جای انکار کل موضوع، بهتر است به فکر یک راهکار باشیم؛ قبل از آنکه خیلی دیر شود.
گزارش : پرستو بهرامی راد / مردم سالاری

کد مطلب: 67415
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *