کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

متن کامل سخنان محسن رنانی در بیستمین کنگره حزب مردم سالاری

افق گشایی ، پیش نیاز سرمایه اجتماعی

در جایی هستیم که باید نظام سیاسی تصمیم بگیرد می خواهد وارد افق گشایی شود یا خیر؟ در صورتی که پاسخ منفی است باید برای دوران شورش آماده شود

7 اسفند 1400 ساعت 19:10

دکتر محسن رنانی، استاد دانشگاه و اقتصاددان، روز پنجشنبه در سخنانی در بیستمین کنگره حزب مردم سالاری، به تبیین چگونگی احیای اعتماد عمومی با توجه به شرایط امروز کشور پرداخت و افق گشایی را تنها راه برون رفت از وضعیت فعلی سیاسی کشور دانست.


دکتر محسن رنانی، استاد دانشگاه و اقتصاددان، روز پنجشنبه در سخنانی در بیستمین کنگره حزب مردم سالاری، به تبیین چگونگی احیای اعتماد عمومی با توجه به شرایط امروز کشور پرداخت و افق گشایی را تنها راه برون رفت از وضعیت فعلی سیاسی کشور دانست. روز گذشته خلاصه ای از سخنان وی منتشر شده و در اینجا متن کامل سخنان او را می خوانید:
از خدا جوییم توفیق ادب / بی ادب محروم ماند از لطف رب / بی ادب تنها نه خود را داشت / بلکه آتش در همه آفاق زد
بسیار خرسندم که در بیستمین کنگره حزب  مردم سالاری  خدمت عزیزان هستم که در باب یکی از گذارهای مهم جامعه ایران در این دوران سخن بگوییم؛ و بسیار متشکرم از دوستان خزب که این فرصت را در اختیار من قرار دادند. موضوعی را که من برای سخنرانی انتخاب کردم «افق گشایی ، پیش نیاز سرمایه اجتماعی» است.  واقعیت این است که معتقدم بدون اینکه نظام دست به «افق گشایی» بزند امکان بازسازی سرمایه اجتماعی را ندارد و چون کنگره بیستم بر سرمایه احتماعی تاکید دارد، فکر کردم که این موضوع را انتخاب کنم.
بنده در سالهای گذشته از سوی احزاب متعدد برای شرکت در کنگره ها دعوت شده بودم که عموما آنها را نمی پذیرفتم. به این علت که معتقدم ما  تقریبا همه حرفها را زده ایم و خرف تازه ای نمانده است. اگر نظام سیاسی گوش شنوایی داشته باشد ، همانها را می شنود. اما اینکه این بار دعوت حزب مردم سالاری را پذیرفتم به این خاطر بود که این بار،  فرصت را غنیمت شمردم تا شاید آخرین ناگفته ها را به سمع نظام برسانم. همین طور این فرصت برای من آخرین فرصت سخنرانی در قرن چهاردهم خواهد بود و شاید از این نظر برای من نمادین است که دست کم این گفته ها، در این مقطع تاریخی گفته شده باشد.
به نظر من هم حکومت از روشنفکران خودش عبور کرده و هم جامعه . این ایام نه حکومت دغدغه های ما را می شنود و نه نسل جدید که ایده و انرژی دارد به حرفهای ما توجهی دارد. از این به بعد، براندازان و طنازان میدان دار خواهند شد و کار متاسفانه به دست اینها سپرده شده است. منظورم از طنازان ، سلبریتی ها هستند.
سخن مارکس را یادآور می شوم که می گوید تاریخ تکرار می شود؛ بار اول به شکل تراژدی است و بار دوم به شکل یک نمایش کمدی . واقعیت این است که انقلاب اسلامی یک تحول تراژیک بود اما تحولات سیاسی آینده ایران کمدی – تراژیک خواهد بود که رهبران این تحولات، طنازانی مثل تتلوها خواهند بود که کنشگران فرهیحته نیستند. همان داستانی که بر سر شاه آمد؛ او مصلحان و روشنفکران را که اهل عقلانیت و گفتگو بودند را فرو کوفت و عرصه را داد دست گروه های چریکی چپ و راست . و بعد طبقه متوسط شهری سر برآورد و انقلاب شد و چون رهبری واحدی وجود نداشت مرجعیت در مجموع این حرکت های انقلابی را هدایت کرد به یک مسیر و در راس این حرکت قرار گرفت. جمهوری اسلامی همین کار را با روشنفکران و عقلا و مصلحان کرد.  عموم آنها را فرو کوفت و راه را بست . اما خوشبختانه ما حرکت چریکی نخواهیم داشت اما قیام پابرهنگان شکل خواهد گرفت و رهبران آن طنازانی چون تتلو هستند! بنابر این اصولا حکومت خودش را مخاطب ما نمی داند و کلام ما را گوش نمی کند. عملا ما از نظر حکومت و نسل جدید بازنشسته ایم و دوران ماموریت ما پایان یافته است و حالا آنقدر بحران ایجاد شده که باید طنازان را مدیریت کرد.
برای همین من فکر کردم به عنوان آخرین سخنرانی در قرن چهاردهم شمسی بیایم و نکاتی را از این تریبون مطرح کنم. من برای خودم به عنوان شخصی زنده بن بست ندارم و هم معتقدم نظام های سیاسی به عنوان یک مجموعه زنده بن بست ندارند. بنده آینده را همچنان روشن می دانم، آینده ای که چندان دور نیست . اما تلاش می کنم که با کمترین هزینه به این آینده روشن دست پیدا کنیم.
شعار این کنگره مردم سالاری این است که «احیای اعتماد عمومی لازمه مشارکت حداکثری». ما با تسامح، اعتماد عمومی را با سرمایه اجتماعی یکی در نظر می گیریم، اما شیوه بازسازی سرمایه اجتماعی و احیای اعتماد عمومی بستگی به سطح تخریب اجتماعی دارد.
به طور کلی ما دو نوع اعتماد داریم: یکی «اعتماد جاری» و دیگری «اعتماد پایه». در اعتماد جاری با تغیر عملکرد و رویه ها روبرو هستیم . یک اعتماد روزمره ای بوده و حالا کسی که آن اعتماد جاری را از دست داده، می تواند با تغییر عملکرد و رویه اعتمادش را بازسازی کند. اما در اعتماد پایه فقط با یک تحول فراگیر می توانیم اعتماد را بازسازی کنیم.
بگذارید یک مثال بزنم: فرض کنید ما در یک شرکت، حسابداری داریم که اشتباهاتی کرده است. در موارد خاصی برخی اطلاعات مالی را به دوستانش داده و به این ترتیب مدیران و همکارانش، اعتماد جاری نسبت به او از دست داده اند. اگر او دقت و رازداری اش را بالا ببرد ، می تواند اعتماد جاری اش را بازسازی کند. اما تخریب اعتماد پایه این است که اگر این حسابدار اطلاعات شرکت را به رقیب شرکت داده باشد و این لو برود، او اعتماد پایه را از دست داده است. این اعتماد پایه دیگر با تغییر رویه دیگر بازسازی نمی شود و فقط با تغییرات بزرگ قابل حل است. مثلا این حسابدار دیگر نمی تواند به فعالیتش به عنوان حسابدار ادامه بدهد و باید مثلا دربان یا نگهبان شرکت شود، یا اصلا از ان شرکت برود. بنابر این وقتی اعتماد پایه از دست برود، بازسازی نیازمند تغییرات بزرگ است که به این تغییرات «افق گشایی» می گوییم.
آنچه امروز در جامعه با آن روبرو هستیم و در سالهای بعد از 92 اشکل گرفته، این است که ما وارد تخریب اعتماد پایه شده ایم. تا قبل از آن اعتماد جاری عمدتا تخریب شده بود که می شد با قول و قرار و انتخابات و تغییر رئیس جمهور آن را بازسازی کنیم اما بعد از سال 92 ما آرام آرام وارد فرآیند تخریب اعتماد پایه هستیم . علت این است که نظام سیاسی حتی به حرفهای خودش هم پایبند نبوده است. گاهی دولتها یک قولی می دهند؛ مثلا دولت آقای خاتمی یا احمدی نژاد قولی می دهد که به نتیجه نمی رسد و مردم امیدوارند به دولت بعد. اما از جایی نظام به قول و قرارهای خودش و حتی قانون اساسی خودش پایبند نیست، به قطعنامه های خودش پایبند نیست و آنجا اعتماد پایه از دست می رود.
 از سال 92 آرام - آرام این اتفاق افتاده است و نتیجه اش را در انتخابات 1400 دیدیم که مردم حتی به تغییر دولت هم امیدی ندارند و حتی اگر نظام راه را باز کند و بگوید ما راه را باز می کنیم برای تحول، آنها باور نمی کنند و در واقع اعتماد پایه آسیب دیده است. یک مثال عینی بزنم: قطعنامه 598 که برای پایان جنگ پذیرفته شد، اگر امروز به آن نگاه کنیم روش این کار بسیار پر اشکال بود  و خیلی بهتر می توانستیم با پذیرش آن امتیاز بگیریم و خسارت های کمتری ببینیم؛ اما زمانی که امام، قطعنامه را پذیرفتند هیچکس جرات نکرد علیه پذیرش قطعنامه صحبت کند و هنوز هم کسی چنین نمی کند. پذیرش این قطعنامه به عنوان یک میثاق ملی پذیرفته شده است؛ اگرچه پذیرش این قطعنامه با فشار نظام جهانی  انجام شد. این را مقایسه کنیم با برجام که از فردای امضای برجام ، از درون خودمان حمله به برجام شروع شد و این توافق زیر سوال رفت و هنوز هم داریم تبعات آن فرایند را می دهیم. به این ترتیب جامعه متوجه شده که نظام سیاسی حتی به قول و فراردادهای خودش هم پایبند نیست و اعتماد پایه تخریب شده است.
فرایند بازسازی اعتماد با بازسازی اعتماد جاری بسیار متفاوت است . برای همین الان اگر قرار باشد که اعتماد بازسازی شود، شرطش این است که «افق گشایی» شود؛ چون بدون آن مردم باور نمی کنند . چون مردم مراحل بهبود ، اصلاح و تحول را با نظام سیاسی تجربه کرده اند. توضیح اینکه هر سیستمی ، چه بدن انسان، چه ماشین لباسشویی و چه نظام سیاسی، وقتی بیمار می شود این بیماری مراحلی دارد و در هر مرحله به اقتضای همان مرحله باید به درمان بپردازیم. ما سه مرحله بهبود، مرحله اصلاح و مرحله تحول داریم. اگر مرحله بهبود شکست بخورد، باید سراغ اصلاح برویم . اگر اصلاح شکست بخورد باید سراغ مرحله تحول برویم؛ اما اگر مرحله تحول هم شکست بخورد باید برویم سراغ «افق گشایی». اگر این مراحل را انجام ندهیم دچار اضمحلال و پیری زودرس و انقلاب و شورش و فروپاشی می شویم.
مرحله بهبود مثل این است که شما سرتان درد می کند و با خوردن یک مسکن خوب می شود. مرحله اصلاح کمی جدی تر است . مثلا بخشی از بدن پاره شده و باید بخیه بخورد و چند روز یا چند هفته استراحت نیاز دارد تا اصلاح شود. اما تحول مثل یک جراحی بزرگ است که خونریزی و درگیری و هزینه دارد. اگر مرحله بیماری ما از جراحی هم گذشته باشد و رسیدگی نکنیم ، تبدیل می شود به سرطان. در سرطان دیگر با قرص و آمپول و جراحی موضوع حل نمی شود، بلکه کل سیستم زندگی باید عوض شود. الگوی خوراک و ورزش و فعالیت باید عوض شود، الگوی ارتباطانت و شغل عوض شود و حتی گاهی محل زندگی نیز باید عوض شود. این افق گشایی است؛ افق گشایی در اینجا یعنی کل زندگی را عوض کنیم تا شاید سرطان را درمان کنیم. افق گشایی در سیستم های اجتماعی هم در واقع در مرحله ای است که سیستم سرطانی شده و راه دیگری وجود ندارد. اگر در مرحله افق گشایی هم به موقع اقدام نکنید به پیری معمول یا زودرس و مرگ و فروپاشی منجر می شود.
ما مرحله بهبود را زمان آقای هاشمی را تجربه کردیم ولی در میانه زمان هاشمی مرحله بهبود متوقف شد و اجازه داده نشد که وی مرحله بهبود را به پایان برساند و مرحله بهبود شکست خورد. بعد از آن آقای خاتمی آمدند و مرحله اصلاح شروع شد که آن را هم زدند و نگذاشتند به سرانجام برسد. لاجرم باید وارد مرحله تحول می شدیم.
با شروع دوره تحول، هم مهندس موسوی، هم آقای کروبی و هم آقای احمدی نژاد شعارشان تحول بود. اما هر کدام با یک نگاه و با یک شیوه و الگو دنبال تحول بودند. یعنی جریان آقای احمدی نژاد به موقع متولد شد اما تحول او تحولی نبود که به بیماری را پایان دهد و به نوعی بیماری را تشدید می کرد.
دوران آقای روحانی به طور طبیعی باید ما وارد دوران افق گشایی می شدیم و همه چیز هم مهیا بود. هم مردم اعلام آمادگی کرده بودند و هم نظام جهانی تعامل مثبت با ایران را داشت و به استقبال این حرکت رفت. اما ما در داخل نتوانستیم درباره افق گشایی به تفاهم برسیم و نظام سیاسی نتوانست اجازه بدهد که افق گشایی رخ بدهد. با برجام می شد مراحل بعدی این افق گشایی هم در داخل و هم در خارج به تکمیل برسد، اما این مرحله هم به شکست کشیده شد. ما فرصت زیاد دیگری برای افق گشایی نداریم. من اگرچه نمی توانم زمان بدهم اما تاکید کنم که فرصت به شدت محدود است. در دوران بی ثباتی نمی شود پیش بینی داد . با این حال به گمانم زمان زیادی برای دریچه افق گشایی که باز است ، نمانده است. بنابر این ما الان در جایی هستیم که باید نظام سیاسی وارد این تصمیم بشود که می خواهد وارد افق گشایی شود یا خیر؟ در صورتی که پاسخ منفی است باید برای دوران اضمحلال و شورش آماده شود.
در واقع دو راه بیشتر نیست: یا دست به افق گشایی بزنیم و زیست اجتماعی و سیاسی مان را متحول کنیم. یا اینکه تن بدهیم به شورش پابرهنگان و شورش های پس از آن و یک دوران بلندی از ناامنی سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی، که نمی دانیم سرانجام آن به کجا خواهد رسید.
با این مقدمه باید درباره افق گشایی بیشتر توضیح داده شود. متاسفانه به علت ضیق وقت، بحث من یک بخش میانی داشت که امکان ارائه آن نیست و من باید به سراغ بخش پایاین بروم. این بخش با این دو سوال شروع می شود: 1- آیا نظام سیاسی اصلا توان افق گشایی دارد؟ 2- شرایط و مقدمات این افق گشایی چیست؟
ابتدا به پاسخ سوال دوم می پردازم: شرایط افق گشایی چیست؟ افق گشایی چهار شرط دارد. اول اینکه یک کارآفرین سیاسی وجود داشته باشد و وسط میدان سیاست بیاید. دوم اینکه آن کارآفرین توانایی شکل دهی به گفتگوی ملی را داشته باشد. سوم اینکه آن کارآفرین بتواند با نظام سیاسی به گونه ای تعامل بکند که تغییر انگاره ها و پیش فرض ها و برخی از اولویت ها را با نظام به تفاهم برسد. و شرط چهارم اینکه این کارآفرین بتواند ایده ها را از طریق گفتگو با جامعه، ذی نفعان و نخبگان بگیرد و آن را به سوی اجرا ببرد. یعنی از طریق بستر نهادی نظام سیاسی به قانون تبدیل کند و شرایط اجرایش را مهیا بکند. این چهار شرط اگر وجود داشته باشد می توانیم بگوییم افق گشایی امکان پذیر است و می تواند موفق باشد. در شرط اول کارآفرین سیاسی، در واقع کارگزار افق گشایی است که از طرف نظام سیاسی یا هم از طرف جامعه و هم از طرف نظام سیاسی، ماموریت پیدا می کند که افق گشایی کند. این کارآفرین باید هزینه بدهد و توانایی هزینه دادن و ریسک پذیری این کار را داشته باشد. صبور باشد و دانش و تجربه کافی برای این کار را داشته باشد. این شرایطی است که لازم است این کارآفرین داشته باشد.
اگر ما طیق مدیران را نگاه کنیم، ما مدیرانی از جنس های متفاوت داریم: مدیر پخته خوار داریم، مدیر کارمند داریم، مدیر عادی یا کلاسیک داریم،  مدیر کارآفرین داریم و مدیر به اصطلاح قمارباز . کارآفرین مدیری است که ریسک پذیری و خلاقیتش نسبت به مدیران قبلی خیلی  بالاتر است. او باید آنقدر اعتبار اجتماعی داشته باشد که گفتگو انجام بدهد، اعتماد نخبگان را بتواند جلب کند. بنابر این اعتبار حداقلی را باید داشته باشد. او همچنین باید بتواند ایده ها را از شبکه اجتماعی ، جامعه و کارشناساسن و نخبگان بگیرد و به نظام سیاسی بدهد و آن را تبدیل به قانون و رویه کرده و به اجرا بگذارد.
حالا این سوال شکل می گیرد که الان ما چنین کسی را داریم که این توانایی را داشته باشد؟ آقای هاشمی رفسنجانی نمونه یک کارآفرین سیاسی بودند که بعد از جنگ نظام سیاسی به او ماموریت داد. آقای موسوی هم این توانایی را داشت اما آقای احمدی نژاد را نظام سیاسی به عنوان نسخه بدل یک کارآفرین سیاسی آورد وسط. آقای احمدی نژاد در طیف مدیران جزو مدیران قمارباز به حساب می آید که ریسک پذیری غیر عقلانی داشت و رفتارهای این گونه پیدا کرده بود. به این ترتیب در دوران احمدی نژاد یک کارآفرینی معکوس رخ داد؛ در کارآفرینی ما تخریب خلاق داریم اما احمدی نژاد خلاقیت های مخرب انجام می داد!
با این وصف به نظرم نظام سیاسی الان کسی را در سطوح بازیگران معمول قدرت ندارد. همه کسانی که از قدرت بیرون هستند مورد اعتماد نظام نیستند. اصلا خود نظام سیاسی هر کسی را که ظرفیت کارآفرینی سیاسی داشته یا اخراج کرده یا تخریب کرده و دیگر کسی را باقی نگذاشته است. در خود نظام سیاسی هم بازیگران سنتی و سطح پایین مانده اند که سر منافع خیلی جزیی با هم درگیرند و قدرت تغییرات سطح بالا و تغییر افق بازی را ندارند.
به گمان من سردار سلیمانی می توانست به یک کارآفرین سیاسی تبدیل شود که متاسفانه این فرصت از کشورمان گرفته شد. الان تنها فردی که می تواند چنین نقشی را ایفا کند خود مقام معظم رهبری است. در واقع در شرایط کنونی چون اعتماد پایه از بین رفته و تنها کسی که می تواند اعتماد پایه را برگرداند، کسی است که شخصیت کاریزماتیک داشته باشد و همه نظام سیاسی وقتی او فرمان بدهد، سلمنا بگویند، ما تنها یک فرد با این مشخصات داریم. یعنی  متاسفانه به جایی رسیدیم که همین یک کارآفرین سیاسی مانده که می تواند دست به افق گشایی بزند؛ این خوب نیست اما چاره ای هم نیست. اگر نظام سیاسی بخواهد از این شرایط عبور کند، این را باید بپذیرد. کارآفرین سیاسی هزینه هایی دارد و حتی اگر ایشان هم بخواهند دست به این کار بزنند این هزینه را باید بپردازند.
به این نکته هم باید توجه کنیم که کارآفرینی سیاسی و افق گشایی زمان دارد و زمانمند است؛ و اگر دیر شود دیگر جامعه نمی پذیرد. شاید الان هم فرصت از دست رفته یا کمی دارد دیر می شود.
سوال آخری که ممکن است در ذهن بیاید این است که احزاب اصلاح طلب در این شرایط چه می توانند بکنند؟ پاسخ من این است که احزاب اصلاح طلب باید در وهله اول با خودشان گفتگو کنند. چون هر حرکت و اصلاح یا افق گشایی، گفتگو را می طلبد. برای همین، اولین اقدام، می تواند گفتگوی احزاب با خودشان و آسیب شناسی باشد. آنها باید تصمیم بگیرند که می خواهند کنشگری اجتماعی کنند یا سیاسی؟ اگر می خواهند تعدد احزاب یا فعالیت های محدود ادامه پیدا کند ، باید سراغ کنشگری اجتماعی بروند و در حوزه مدنی، جامعه و خودشان را توانمند کنند. ولی اگر می خواهند کنشگری سیاسی بکنند باید از این تشتت بیرون بیایند ، ادغام های افقی و عمودی صورت بگیرد، اتحادهایی شکل بگیرد که در نهایت یک یا دو حزب بزرگ با در انداختن گفتگوهای افق گشایانه با نظام سیاسی، راه را باز کنند و به نظام سیاسی اعتماد به نفس بدهند. همچنین به نظام این اطمینان را بدهند که ما آماده همکاری هستیم و در صورت افق گشایی ما مچ گیری یا تخریب نخواهیم کرد.
در واقع احزاب اصلاح طلب پس از وحدت، یک گفتگوی آشکار یا پنهان با نظام برای اعتماد بخشی لازم دارند تا این اطمینان منتقل شود که اگر نظام سیاسی، دست به افق گشایی زد، این احزاب همکاری خواهند کرد. الان نظام سیاسی برای افق گشایی نیاز به اعتماد به نفس و اطمینان بخشی دارد و احزاب اصلاح طلب باید ببینند در این زمینه چطور می توانند به نظام سیاسی کمک کنند.
 


کد مطلب: 161475

آدرس مطلب :
https://www.mardomsalari.ir/news/161475/افق-گشایی-پیش-نیاز-سرمایه-اجتماعی

مردم سالاری آنلاين
  https://www.mardomsalari.ir