۱
يکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲ ساعت ۲۲:۱۰
نگاهی به فيلم «شهرک»

مرزهای مغشوش خيالورزی

فيلم سينمايي «شهرک» اولين ساخته علي حضرتي، روايت بازيگري به مثابه زندگي واقعي است. روايتي که براساس تئوري معروف زندگي صحنه نمايش است، پيش مي‌‌رود. نويد با بازي ساعد سهيلي براي بازي در نقشي پذيرفته مي‌شود اما قواعد خاصي براي بازي در اين فيلم برايش طراحي شده است.
مرزهای مغشوش خيالورزی
گروه فرهنگي - رويا سليمي: فيلم سينمايي «شهرک» اولين ساخته علي حضرتي، روايت بازيگري به مثابه زندگي واقعي است. روايتي که براساس تئوري معروف زندگي صحنه نمايش است، پيش مي‌‌رود. نويد با بازي ساعد سهيلي براي بازي در نقشي پذيرفته مي‌شود اما قواعد خاصي براي بازي در اين فيلم برايش طراحي شده است.
به گزارش مردم سالاری آنلاین ،بازي در صحنه زندگي و محول کردن نقش‌هايي که جامعه به افراد واگذار مي‌کند، اساس ساختار کلي داستان فيلم است. در اين محول کردن نقش‌ها چندين بحث را مطرح مي‌کند. نکته اول عدم تطبيق نقش‌هايي که به افراد در جامعه محول مي‌شود با هويت و خواست آنهاست. به نظر مي‌رسد جامعه و صحنه گردان اين زندگي افراد را به مثابه بازيچه اي براي آزمايش و آزمون و خطا در نظر مي‌گيرد و آنها در اين زندگي تابع يکسري قوانين ديکته شده هستند که گريزي از آن در زندگي واقعي نيست. در محول کردن نقش به افراد، اختيار و اراده آنها سلب شده و تابعيت از قوانين اين زندگي اهميت دارد. درواقع مي‌توان گفت فيلم نگاه تقديرگرايانه و جبري به زندگي دارد و انتخاب در اينجا همان سر باز زدن از دستورات است. تمام قواعد زندگي در دنيايي که روايت مي‌شود براساس فضاسازي و نوع روايت جهاني خيالي را ترسيم مي‌کند که از قواعد مرسوم سينماي اجتماعي و ناتوراليستي ايران بسيار فاصله دارد. سعي دارد با تمهيد خيالورزي، دست به نقد جهاني بزند که در آن مرز ميان انتخاب و تقدير بسيار باريک است. تقدير در اينجا را شايد بتوان ديکتاتورمآبي و عدم آزادي‌هاي فردي و اجتماعي دانست که سعي شده در اين دنياي خيالي نگاهي متفاوت به آن داشت. از آنجا که «شهرک» فيلم در فيلم محسوب مي‌شود و شخصيت‌ها در قالب بازي در فيلمي ديگر حضور دارند، اما قواعد اين گونه سينمايي در اين فيلم رعايت نشده و چندان حضور عوامل پشت صحنه در فيلم نمي‌تواند به درام تبديل شود. فضاي ايزوله شهرک پس از چند دقيقه براي نويد تبديل مي‌شود به گروهي از افراد که هيچ کنش و واکنش مشترکي ندارند و عملا جهان ايزوله آنها بدون منطق و خالي از هر گونه درامي ترسيم مي‌شود. اما نکته مهم در استفاده از اين گونه در فيلم، رويکرد فيلمفارسي واري است که شهرک از آن تبعيت مي‌کند. بدين معنا که شخصيت‌ها براي نزديک شدن به کاراکتري که قصد ايفاي نقش آن را دارند، عملا به جاي آن شخصيت زندگي مي‌کنند تا بتوانند به نقش برسند. در اينجا ارتباط نويد و فرشته که به ازدواج منجر مي‌شود و سپس در پلان نهايي به فيلمبرداري براي فيلم مي‌رسد. بدين معني که آنها اول در زندگي واقعي رابطه زناشويي را تجربه مي‌کنند تا بعد بتوانند در فيلم اين رابطه را بازي کنند. اين منطق با رويکرد و نگاه کلي فيلم که قصد دارد از آن صحبت کند فرسنگ‌ها دور مي‌شود و عملا نمي‌تواند رويکرد منسجم و يک دستي در روايت خود ارائه دهد.  ضمن اينکه اين شخصيت‌ها قرار نيست نقش ويژه و خارق العاده اي را بازي کنند، ايده فيلم در فيلم نمي‌تواند نقشي در پيشبرد وقايع و اتفاقات داشته باشد. تنها نکته آن رسيدن به شب پاياني است که در اصل وجود يا عدم آن اهميتي خاصي ندارد. نکته ديگر اينکه بازي با مفهوم خيال و واقعيت و عدم تطابق آن با جهان واقع، رويکرد فلسفي فيلم را به بحث اختيار و اجبار مخدوش مي‌سازد. چرا که در نهايت بيان آن و چالش‌هاي مرزهاي مشوش که عملا همان درام چنين پلاتي را مي‌سازد، در ادامه فراموش مي‌شود. شهرک قصد دارد در مورد مرز ميان واقعيت و خيال صحبت کند و در همان سطح باقي مي‌ماند. تاکيد و اصرار فريد براي اينکه متوجه شود چقدر افراد اطرافش به احساسات خود رنگ واقعيت داده‌اند يا خير، يکي ديگر از چالش‌هاي شخصيت اصلي فيلم است.
اين چالشي است که مخاطب را هم با خود درگير مي‌کند. در نهايت او نمي‌تواند مرز ميان زندگي واقعي و جهان فيلم در فيلم را از يکديگر تفکيک کند و در نتيجه با فاصله از فيلم و بدون همذات‌پنداري با شخصيت‌ها قصه را دنبال خواهد کرد. فريد در مورد احساسات افراد و نحوه برخوردشان با آن دچار ترديد است و به نظر مي‌رسد نمي‌تواند مرز ميان واقعيت و بازي يا خيال آن را تصور کند. اينکه افراد واقعا يکديگر را دوست دارند يا در بازي خيال مي‌کنند که يکديگر را دوست دارند؛ از ديگر دغدغه‌هاي شخصيت اصلي است که هيچگاه تبديل به مسئله اي براي مخاطب نمي‌شود. اگر قرار است او نقشي را در خانواده ديکته شده به او بازي کند، چرا بايد نوع احساسات آنها براي او تا اين حد اهميت داشته باشد. در اين ميان گويي تنها شخصيت اصلي است که چنين ترديدي دارد و ديگر شخصيت‌ها نقش و جايگاه خود را در قصه پذيرفته اند و به مثابه آدم کوکي تنها فرمانبردار کارگردان اصلي هستند. ضمن اينکه کارگردان فيلم که چنين قواعدي را تنظيم کرده؛ هيچگاه در فيلم ديده نمي‌شود و به نوعي در مقام صحنه گردان اين بازي از نظر غايب است. اين همساني او با صحنه گرداني خداوند در بازي زندگي، نکته ديگري است که در فيلم به آن اشاره مي‌شود. در زندگي بازيگران فيلم شهرک، بيش از هر چيز به زندگي روزمره و بي موقعيت تاکيد مي‌شود. عدم موقعيت‌هاي دراماتيک در فيلم، اهميت دادن به زندگي روزمره را ترسيم مي‌کند. تاکيد بر زندگي روزمره، انطباق اين بازي و زندگي در شهرک با زندگي روزمره افراد در دنياي واقعي را مي‌رساند. اينکه مانند زندگي واقعي، اين بازي مجموعه اي است که شادي، غم، گذران زندگي و... که ترسيم آن در قالب بازي در فيلم، بر همان تئوري زندگي به مثابه صحنه نمايش تاکيد دارد. نکته ديگر در فيلم، شباهت فيلم‌نامه شهرک با سريال پر طرفدار اسکوئيد گيم (بازي مرکب) است. افراد در آزموني شرکت مي‌کنند و براساس توافق در مدتي معلوم از زندگي قبلي خود منفک شده و شرايط بازي در جايي ديگر را مي‌پذيرند.
اين پذيرش براي رسيدن به شرايط بهتري در زندگي واقعي است. گريز از زندگي واقعي و پناه بردن به شيوه‌اي خرق عادت براي رسيدن به موقعيتي مطلوب‌تر، ايده‌اي است که به نظر مي‌رسد از اين سريال گرته‌برداري شده است که البته ابدا در حد و اندازه‌ سريال پيش نمي‌رود و تنها در حد برداشت
از ايده آن باقي مي‌ماند.
کد مطلب: 200522
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *