۰
يکشنبه ۹ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۹:۳۲

آموزش و پرورش؛ از آرمان تا واقعیت

حمزه علی نصیری
با اینکه کلیه ارگان‌ها و نهادهای دولتی و غیردولتی و همه گروه‌ها و تشکّل‌های مردمی و تمام آداب و رسوم و سنن اجتماعی و همه نهادها و هیآت مذهبی و جمیع برنامه‌ها و فعالیت‌های ورزشی و فرهنگی و هنری و کلیه عادات و مناسک قومی و قبیله‌ای و خانوادگی و ... در شکل گیری شخصیت افراد، تأثیر دارند، اما انتظار می‌رود دستگاه تعلیم و تربیت سهم بیشتری در پی ریزی شالوده شخصیت آنان داشته باشد و مدرسه در تعیین مشی زیست اجتماعی آنان حرف اول را بزند.
آموزش و پرورش؛ از آرمان تا واقعیت
با اینکه کلیه ارگان‌ها و نهادهای دولتی و غیردولتی و همه گروه‌ها و تشکّل‌های مردمی و تمام آداب و رسوم و سنن اجتماعی و همه نهادها و هیآت مذهبی و جمیع برنامه‌ها و فعالیت‌های ورزشی و فرهنگی و هنری و کلیه عادات و مناسک قومی و قبیله‌ای و خانوادگی و ... در شکل گیری شخصیت افراد، تأثیر دارند، اما انتظار می‌رود دستگاه تعلیم و تربیت سهم بیشتری در پی ریزی شالوده شخصیت آنان داشته باشد و مدرسه در تعیین مشی زیست اجتماعی آنان حرف اول را بزند.
از این نظر می‌توان گفت که جامعه امروز، محصول عملکرد مدارس دیروز است. یعنی؛ جامعه امروز را - هرچه که هست- مدارس دیروزی با سبک مدیریت و شیوه تربیت و مواد و محتوای درسی و جانمایه آموزه‌های خود، فرم داده و جامعه فردا را نیز مدارس امروزی شکل خواهند داد.
از طرفی هم  مدارس ما دقیقاً آینه تمام نمای جامعه‌اند؛ طوریکه اگر بخواهیم عین افکار و عملکرد پدران و مادران و مقامات و مسئولان و حاکمان را در مکانی با مقیاسی کوچک یکجا ببینیم، آنجا، مدرسه است! مکان به ظاهر آموزنده ای که صحنه ظهور و بروز بی پرده نیات و خلقیات و منویات و تعلیمات عملی بزرگترهاست و هر آنچه در بستر جامعه جاریست، در گفتار و رفتار دانش آموزان، بی کم و کاست قابل مشاهده است. اغراق نیست اگر بگوییم، امروزه دانش آموزان ما خیلی بیشتر از آنچه در مدرسه می‌آموزند، از عرف و اندیشه غالب بر جامعه و هر چه در آن می‌گذرد تأثیر پذیرفته و همان‌ها را در گفتار و رفتار خود بازتاب می‌دهند.
از سوی دیگر اگر نیم نگاهی به اهداف آموزش و پرورش در دوره‌های سه گانه ابتدایی و متوسطه اول و دوم بیندازیم، می‌‌بینیم که این اهداف ۸ گانه که دربرگیرنده تعداد زیادی هدف جزئی و کاربردی‌اند، چشم اندازی را برای جامعه ترسیم می‌کنند که دل از هر خواننده و بیننده‌ای می‌برد و آرمان شهری را معرفی می‌کنند که با یاد و خیالش، قند در دل هر کسی آب می‌شود! آرمان شهری رؤیایی با شهروندانی همه فن حریف و متخلق به اخلاق الهی و پر از عبد صالح!
اما واقعیت چیست؟ اگر ماوقع یک جلسه آموزشی و یک زنگ تفریح در یک مدرسه را مرور کنیم، فاصله بین اهداف آرمانی دوره‌های سه گانه تحصیلی و چشم انداز خیالی آن با واقعیات جاری در مدارس را به وضوح می‌‌بینیم. باشد که با یادآوری این فاصله غیر قابل باور، برای این درد بزرگ، چاره اندیشی کنیم:
۱) بیست و پنجم آبان ماه ۹۷ است. با یک مشاور هنری قرار دیدار و نیاز به هماهنگی دارد. برای همین، ناچار شده گوشی تلفن همراهش را با خود به مدرسه ببرد. اما در فرصت کوتاه زنگ تفریح، هم گوشی تلفن همراه و هم ماشین حسابش از داخل کوله پشتی اش دزدیده می‌شود. دزد یا گروه دزدها، یک یا چند دانش آموز پایه دوازدهم اند! اشتباه اصلی اش این است که نمی‌داند دامنه بزهکاری به مدارس نیز کشیده شده و همکلاسانش تا این حدّ سنگدل شده اند! از مأموران سالن که در زنگ‌های تفریح در داخل سالن و کلاس‌ها می‌مانند، خواهش می‌کند که دست از شوخی بردارند و وسایلش را پس دهند. اما شوخی تلقی کردن آن اتفاق، کاملاً ساده لوحانه است؛ اتفاقی که افتاده، چه بسا حاصل یک برنامه‌ریزی تیمی، بوده است! تقلّا و تقاضا و جست و جو بی نتیجه می‌ماند! و «آنچه البته به جایی نرسد، فریاد است»!
 
۲) صبح روز چهاردهم آذرماه ۹۷ است. در حالیکه عقربه‌های ساعت دیواری کلاس، ۸ و ۵ دقیقه را نشان می‌دهد، هنوز ۵ نفر از دانش آموزان در کلاس حاضر نشده اند. وقتی از بچه‌ها می‌پرسم چرا این همه «غایب» داریم، می‌گویند؛ «غایب نیستند. جلوی دفتر اند. دعوا کرده اند...»! چند دقیقه بعد یکی پس از دیگری با صورت برافروخته و لب و لوچه آویخته وارد کلاس می‌شوند. از علت دعوای شان می‌پرسم. همه شان شروع می‌کنند به مظلوم نمایی و دلیل تراشی و اتهام بستن و تبرئه جستن! یکی می‌گوید: «دیروز بعد از مدرسه دعوا شد». دیگری می‌گوید: «غروب هم دعوا کردیم». سومی می‌گوید: «صبح امروز هم دعوا شد...». چهارمی می‌گوید: «این فحش داد». صدایی از آن میان به نشانه تکذیب بلند می‌شود. صداها در هم می‌آمیزد و هر کس، خود را تطهیر و دیگری را متهم میکند! تهمت و تخریب متقابل با پر مصرف ترین عبارات در ادبیات محاوره‌ای شان برای لحظاتی فضای کلاس را پر می‌کند؛ «دروغ می‌گوید»، «این شروع کرد»، «مدادم را برداشت»، «مسخره ام کرد»، «دستم خورد»، «با آرنجش زد»، «پایش را دراز کرد»، «کوله پشتی ام را انداخت»، «کلاهم را برداشت»، «میز را تکان داد»، «پای میز لنگ است»، «جا تنگ است»، ... عجیب اینکه در چشم هم می‌نگرند و دروغ می‌گویند و افترا می‌بندند و تهمت می‌زنند و کسی از کسی خجالت نمی‌‌کشد!
مجادله پایان می‌یابد و فعالیت درسی به اقتضای فضای کلاس، به روش «سخنرانی» با چاشنی «روخوانی» شروع می‌شود. دردناکتر از همه آنچه گفته شد، ناتوانی بسیاری از بچه‌ها در روخوانی کتاب و تمسخر و خنده دیگران است و گسست مکرر رشته کلام، دیگر مجالی برای برهم پریدن و یقه دریدن باقی نمی‌ماند.
در فقدان فعالیت‌های آموزشی دلگرم کننده، بی اعتنایی به معلم و مدیر و مقررات مدرسه امری بدیهی است و تمرّد و بی انضباطی پیامد طبیعی آن است.
حرف آخر اینکه؛ اگر پذیرفته باشیم که آموزش و پرورش یکی از مهمترین ارکان توسعه و پیشرفت جامعه است، باید بپذیریم که دستیابی به توسعه پایدار نیز در گرو داشتن مدارس شاد و غنی و پویا و آزاد و نقّاد و حمایت کننده و کلان نگر و نکته بین و مهارت محور است. اما متأسفانه مدارس ما فاقد چنین ویژگی‌های امیدبخشی هستند!
تمام ارکان مدرسه به نوعی دچار درد بی مهری اند؛ خود مدارس که واحدهای عملیاتی دستگاه آموزش و پرورش و محل وقوع تمام رخدادهای آموزشی و تربیتی اند، بشدت دچار فقر امکانات و تجهیزات و حتی فضای حد اقلی هستند! معلمان که راهبران اصلی رخدادهای آموزشی و تربیتی اند، زیر خط فقر زندگی می‌کنند و تمام رسالت آموزگاری شان تحت الشعاع غم نان است! اغلب مواد درسی و محتوای آموزشی بوی کهنگی می‌دهند و تکرارشان نتیجه‌ای جز خستگی و دلزدگی چیزی به همراه ندارد! و اما دانش آموزان که سرمایه انسانی امروز و فردای کشورند، آسیب دیدگان اصلی این شرایط اند؛ آنان در چنین شرایطی نیمی از روز را به سبک مدارس دو نوبته، در کلاس‌های شلوغ و پر ازدحام بر روی میز و نیمکت زبر و خشن محبوس‌اند و نصف دیگر روز را بی هیچ برنامه‌ای به خود وانهاده شده‌اند!
این است فاصله باورنکردنی بین اهداف آرمانی دوره‌های سه گانه تحصیلی و چشم انداز خیالی آن، با واقعیات جاری در مدارس!
با صدای زنگ تفریح، همه با شوق هوای آزاد با سرعت برق و باد کلاس را ترک می‌کنند.
۳)  پایان زنگ تفریح، آغاز نصایح مدیر مدرسه است؛ همه دانش آموزان به فرمان معاونان مدرسه به تفکیک پایه تحصیلی از اول ابتدایی تا پایه هفتم به صف می‌شوند. مدیر، میکروفون را در دست می‌گیرد و خطاب به دانش‌آموزان می‌گوید: «دو ماه و دو هفته از سال تحصیلی گذشته است. حالا کارنامه‌های میان ترم تان در دست ماست. وضعیت، واقعاً تأسف بار است. بعضی از اولیا با دیدن نمره‌های شما گریه می‌کنند! به پدران و مادرانتان که از صبح تا غروب کار می‌کنند و برای شما زحمت می‌کشند، رحم کنید و درس تان را بخوانید». او برای افزایش میزان اثر بخشی سخنان خود، مرثیه استثمار پدران توسط کارفرمایان و رنج فراوان و حقوق ناچیزشان را چاشنی نصایح خود می‌کند و نمکی هم بر زخم آن طفلکان می‌پاشد!
بخش دوم سخنان مدیر دربرگیرنده معضل نزاع و درگیری دانش‌آموزان با یکدیگر است. او اذعان می‌کند که؛ آمار فحش و ناسزا و درگیری و دعوا و دیگر آزاری و ناله و زاری آنچنان بالاست که تمام وقت شان از صبح تا ظهر فقط صرف رسیدگی به شکایات شاکیان می‌شود!
اما بخش سوم صحبت‌هایش به مراتب درد آورتر است؛ او از رواج کج دستی و دزدی در میان دانش‌آموزان می‌نالد و می‌گوید: «مسأله دیگر، معضل دزدی و دستبرد زدن بعضی‌ها به کیف و جیب بچه‌هاست؛ از دزدی مداد و جامدادی و خط کش و خودکار گرفته تا دزدی خوراکی و پول و شال و کلاه»! و در انتهای سخنانش به نقش سارقان، در گرسنه ماندن برخی کودکان اشاره می‌کند که خود داستان دیگریست: «بسیاری از بچه‌ها بدون صبحانه و فقط با یک یا دو هزار تومان پول به مدرسه می‌آیند تا شاید خوراکی مختصری از بوفه مدرسه بخرند و بخورند. ولی با دزدیده شدن همان مبلغ ناچیز، تا ظهر گرسنه می‌مانند»! او راست می‌گوید اما دردناکتر از آن، این است که شاید بچه‌هایی که به خاطر خوراکی یا پول به کیف و جیب دیگران دست می‌برند نیز بدون صبحانه به مدرسه می‌آیند و حتی آن هزار تومان را هم در جیب ندارند!
و اما چند نکته:
اول اینکه؛ «مشت نمونه خروار است». آنچه گفته شد، مربوط به ماوقع یک جلسه آموزشی و یک زنگ تفریح در سه مقطع ابتدایی و متوسطه اول و متوسطه دوم است. اگر یک جلسه آموزشی و زنگ تفریح متصل به آن -به عنوان یک «واحد عملکرد در مدرسه»- آنگونه می‌گذرد که توصیف شد، به احتمال زیاد، سایر جلسات آموزشی و زنگهای تفریح نیز به همان صورت خواهد بود. همچنانکه محتوای سخن مدیر مدرسه نیز مؤید این واقعیت است. و اگر وضع دو واحد آموزشی این است، به احتمال زیاد اوضاع سایر مدارس نیز چنین است.
دوم اینکه؛ کلاسهای درسی، چنان پرجمعیّت و حیاط اغلب مدارس چنان پر ازدحام است که اصطکاک و تنش در میان دانش‌آموزان، امری غیر منتظره نیست. وقتی در محل تحصیل و تفریح، جای سوزن انداختن نیست، معلوم است که تعداد برخوردها در واحد سطح بطور تصاعدی افزایش خواهد یافت و تعداد خطاها و شیطنتها، افزونتر!
سوم اینکه؛ در چیرگی فقر و فلاکت بر خانواده، دستبرد زدن به کیف و جیب دیگران، غنایمی هر چند اندک به همراه دارد که، ظاهراً مرحمی بر زخم‌های ناشی از فقر و نداری خانواده است! اگر دانش آموز، دفتر و مداد و خودکار و پاک کن و جامدادی و ... داشته باشد، به نوشت افزار همکلاسی اش نگاه هم نمی‌کند. هر چند بچه‌ها کج دستی را از بزرگتران خود و حتی از برخی مسوولان می‌آموزند و خود را مجاز به دستبرد به جیب و کوله پشتی دیگران می‌پندارند، اما بخشی از مسأله به فشار فقر بر می‌گردد. بسیاری از بچه‌ها از تغذیه مناسب برخوردار نیستند. گرسنه اند! گرسنگی، سائقه نیرومندی است. آدم گرسنه خود بخود به سوی نزدیکترین منبع تأمین نیاز خود سوق داده می‌شود. حتی رهبران دینی هم گفته اند که؛ «گرسنه را ایمان نیست»! از طرفی، سوءتغذیه موجب کُندی و ناکارآمدی ذهن می‌شود! بچه‌ها حق دارند که از مدرسه خود بسته غذایی دریافت کنند.
چهارم اینکه؛ مواد و محتوای آموزشی و سبک تربیتی که ما در روزگار کنونی برای کودکان و نوجوانان امروزی تدارک دیده ایم، با ذائقه آنان سازگار نیست. آنان نتیجه این شیوه تعلیم و تربیت با این محتوای منسوخ را در زندگی بزرگترها می‌بینند. آنها می‌دانند که یکجا نشستن و گوش جان سپردن به معلم و کتاب در چاردیواری کلاس، نه تنها فرصت جنب و جوش و تجربه و کاوش را از آنها می‌گیرد، بلکه آینده آنها را نیز تباه می‌سازد. آنها حق دارند که در چاردیواری مدرسه بازی کنند، بپزند، بخورند، هنرنمایی کنند، مهارت آموزند و به معنای واقعی کلمه زندگی کنند. داشتن مدرسه‌ای مجهز به انواع کارگاه‌ها و آزمایشگاه‌ها و نمایشگاه‌ها و مزارع گل و گیاه و ... حق آنهاست.
 
کد مطلب: 100116
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *