۰
جمعه ۱۹ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۹:۱۸

مردودی، بیکاری و داعش

سام بوربور*
ده دوازده سال داشت و از دوستانش بلند قدتر بود، با صورتی پر از آکنه که خبر از بلوغ زود رس می داد، با لحنی کش دار، داد می زد و می گفت؛ "بیسکوئیت _ بیسکوئیت".
مردودی، بیکاری و داعش
ده دوازده سال داشت و از دوستانش بلند قدتر بود، با صورتی پر از آکنه که خبر از بلوغ زود رس می داد، با لحنی کش دار، داد می زد و می گفت؛ "بیسکوئیت _ بیسکوئیت". اسمش فرامرز بود، بیشتر از ده سال از روزهایی که برای فروختن بیسکوئیت از این خیابان به آن خیابان می رفت گذشته و خبری از او نداری. درست در روزهایی که بیشتر از هر زمان دیگری درگیر مسائل و مشکلات روزمره خودت هستی، تصادفا دوست مشترکی را می بینی و از او می شنوی که فرامرز به جرم قتل در زندان است. به خودت در آن روزها نگاه می کنی، دانشجوی بی تجربه ای بودی که تلاش می کردی چیزی به او و دوستانش بیاموزی ولی ابزار و دانش کافی برای آموزش به آنها را نداشتی. خودت را بی تقصیر نمی دانی و صدای فرامرز«بیسکوئیت_ بیسکوئیت» از گوشت خارج نمی شود و دائم به خود می گویی اگر دولت امکانات آموزشی برای همه کودکان را مهیا می کرد و فرامرز هم به مدرسه می رفت، بی شک شهر امن تر می شد و شاید قربانی فرامرز، امروز زنده بود و فرامرز هم در انتظار چوبه دار نبود. به وضع آموزشی کودکان نگاه می کنی و می بینی اوضاع تحصیلی در مناطق محروم و حاشیه شهرها بسیار نامناسب است، جمعیت میلیونی کودکان مهاجر که در دو سال اخیر راه تحصیل برای گروهی از آنها هموار شده هم از حداقل های آموزشی برخوردار نبوده اند. به خودت می گویی که چه انتظاری از کسانی که هیچ به آنها نیاموخته ایم داریم.
در همین گیر و دار است که همه خبرگزاری ها خبر حمله تروریست ها به تهران را مخابره می کنند. برای چند دقیقه چنان به عمقی از سکوت فرو می روی که فقط می توانی به اضطرابی که در چشمان مردم موج می زند نگاه کنی. آنچه در پریشانی به ذهنت خطور می کند آن است که ماموران امنیتی بالاخره بر آنها فائق خواهند آمد اما اینکه مهاجمان که و اهل کجا هستند، سوال اصلی ذهنت است و با ترس از اینکه نکند ایرانی باشند با خود مرور می کنی که امکان پیوستن چه کسانی به داعش وجود دارد و در دل تکرار می کنی که نه، ایرانی نیستند ولی به یاد می آوری که مجتبی شاکری در یکی از جلسات سال گذشته شورای شهر تهران می گفت شکم گرسنه، مردم را تبدیل به ضد انقلاب می کند و باز هم به حاشیه شهرها و مناطق مرزی محروم می روی و میبینی محرومیت و فقر بیداد می کند و فشارهای روحی و روانی ناشی از تبعیض و ... می تواند برای تعدادی از جوانان دلیلی شود که به آرامی در تور مبلغین داعش گرفتار شوند.
بیشتر که فکر می کنی مسئله ای را به یاد می آوری که چند سال پیش که در یکی از مناطق مرزی سیستان و بلوچستان مشغول سواد آموزی بودی شنیدی. چند روز بود که در آن منطقه با دانش آموزان دبیرستانی روبرو می شدی که حتی الفبای فارسی را نمی شناختند، برایت سوال بزرگی شده بود که چطور چنین چیزی امکان دارد و از مسئولین آموزشی منطقه علت آن را جویا می شدی، چند نفری سکوت می کردند و از پاسخ طفره می رفتند ولی در نهایت مدیر یکی از مدارس با ترس و لرز به شکل خصوصی پرده از بخشنامه غیر رسمی برداشت که خلاصه آن اینطور می شد که هیچ دانش آموزی مردود نشود که مبادا از بیکاری و ... جذب گروهک های مخالف شود. باعث تعجب است که وقتی همه ما تاثیرات مثبت و منفی آموزش را به خوبی می دانیم چطور اهمال می کنیم تا جوانان ما در چنین دامی اسیر شوند و کمر به قتل مردم خود ببندند. وقتی هر هفته مشکلات بر جوانی فائق می آید و موجب خودکشی او می شود یا فرامرزی پیدا می شود که جوان دیگری را می کشد، دور از ذهن نیست که تحت تاثیر شرایط جذب داعش و امثال آن شوند و نوع دیگری از خشونت را در سایه ایدئولوژی به دنیا نشان دهند. 
*فعال حقوق کودک
کد مطلب: 71273
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *