۰
يکشنبه ۸ ارديبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۱۴:۱۱

استاد محمد:دو تا سرطان که چیزی نیست

متاسفانه امروز طوری شده که طرف می‌خواهد باغ بالا و باغ پایین را بخرد و بعد که خیالش راحت شد تازه می‌نشیند و فکر می‌کند که حالا باید تئاتر کار کنیم!، چنین منشی با اصل تئاتر جور در نمی‌آید؛ تئاتر کار کردن این طوری نیست.
بهترین داستان‌های کوتاه گابریل گارسیا مارکز، خودکار و تعدادی کاغذ سفید روی میز پایین تخت بیمار؛ پیشکسوتان و هنرمندان جوانی که برای دیدن محمود استادمحمد به بیمارستان آمده‌اند و مرد مهربانی که روی تخت دراز کشیده و موهای‌ سرش بعد از پشت سر گذاشتن دوره‌های شیمی درمانی شکل معروف قدیم خود را بازیافته، همه تصویری است که هنگام ورود به اتاق مراقبت نویسنده «آسیدکاظم» با آن مواجه می‌شوید.

به گزارش خبرنگار ایلنا، دختر مهربان‌ش حتی یک لحظه روی صندلی نمی‌نشیند و مادرانه پدر را زیر نظر دارد. سلام عده‌ای از هنرمندان را به او می‌رسانم، می‌پرسد آیا هنوز با تلویزیون کار می‌کنند؟ و با ناراحتی و درحالی که دو دستش را با قدرت برای چنگ انداختن باز می‌کند، ادامه می‌دهد: تلویزیون این بچه‌ها را می‌مکد، بسته‌بندی می‌کند و وقتی از آن‌ها استفاده کرد دور می‌اندازد.

استادمحمد به سختی کشیدن در راه آفرینش تئاتر تاکید می‌کند و اعتقاد دارد طوری نمی‌شود اگر نویسنده یا هنرمند مدتی کار نکند، در همین لحظه داوود فتحعلی بیگی را که برای دیدارش آمده نشان می‌دهد و می‌گوید: مگر وقتی آقای فتحعلی بیگی مدتی کار نکرد برایش اتفاقی افتاد؟ متاسفانه امروز طوری شده که طرف می‌خواهد باغ بالا و باغ پایین را بخرد و بعد که خیالش راحت شد تازه می‌نشیند و فکر می‌کند که حالا باید تئاتر کار کنیم!، چنین منشی با اصل تئاتر جور در نمی‌آید؛ تئاتر کار کردن این طوری نیست.

نویسنده نمایش‌نامه «شب بیست و یکم» با اشاره به خلق و اجرای آثار بدون هویت در کشور اظهار کرد: هم جریانی به اسم تئاتر آوانگارد، تئاتر پست مدرن و پرفورمنس شکل گرفته که از بس زبان الکنی دارد خودش هم نمی‌فهمد چه می‌گوید، چه برسد به تماشاچی داخل سالن.

استاد محمد علاقه عده‌ای به این شیوه اجرایی را نفی نمی‌کند و تعدد سلیقه‌ها را می‌پذیرد اما بر لزوم طی کردن مسیر درست و رسیدن به مرحله خلق چنین آثاری تاکید دارد و مثال می‌زند: آنها که در تئاتر کشور خود به چنین جریانی دست پیدا کرده‌اند دورانی را پشت‌سر گذاشتند که ما در ایران هنوز آن مسیر را طی نکرده‌ایم. بکت به این دلیل به نویسنده‌ای بزرگ تبدیل شد که پشت دست نویسنده‌ای پرقدرت به نام جیمز جویس نشست و واژه به واژه از فردی شنید که کافی بود کلمه‌ای بگوید تا جریانی در جهان به راه بیفتد. پس بکت به حق به اثری که خلق کرد و جایگاهی که رسید دست پیدا کرد، چون عقبه و پشتوانه‌ای به نام جویس داشت.

فتحعلی‌بیگی در واکنش به این گفته که وقتی هم می‌گوییم نمایش شما را نمی‌فهمیم ما را به نفهمی متهم می‌کنند، گفت: بی‌جا می‌کنند، وقتی زبان اجرای آن‌ها الکن است مشکل به خودشان برمی‌گردد نه مخاطب، اگر قرار باشد هر شکلک درآوردن بی‌معنا روی صحنه را تئاتر پست مدرن بنامیم کاری ندارد، من هم این کلاه را بالا می‌اندازم و می‌گیرم و می‌گویم تئاتر پست مدرن اجرا کردم.

هر چه گذشت نویسنده «آسید کاظم» شور و حرارت بیشتری برای صحبت پیدا کرد، انگار نه انگار سوزن‌های سرم و دارو در دستانش فرو رفته و با درد و بیماری دست به گریبان است؛ با کنایه خطاب به سرطانی که به آن مبتلاست، گفت: بی‌خود کرده پدرسوخته، من زود به خانه برمی‌گردم و کار بیماری را می‌سازم، دوتا سرطان که چیزی نیست، خدا سومی‌‌اش رو نده!

در همین لحظه محمدرضا اصلانی هم به جمع اضافه شد. استادمحمد با دوستان قدیمی خود درباره درگذشت استاد صفوت هم صحبت کرد و گفت: صفوت زحمت زیادی برای حفظ موسیقی سنتی ایران کشیده است اما قدر او را ندانستیم. ما باید خوبی‌های افراد را بگوییم، البته در کنار خوبی‌ها باید بدی‌ها را هم بگوییم چون تا زمانی که بدی گفته نشود خوبی گل نمی‌کند و قابل شناخت نیست. این اواخر خسته شده‌ام از بس صداهای تکراری شبیه شجریان به گوشم می‌رسد.

این نویسنده در بخش دیگری از صحبت‌های خود با میهمانان به مدیریت در تئاتر نیز اشاره کرد و اظهار داشت: روز به روزِ نام مدیرانی که برای تئاتر مثبت و تاثیرگذار هستند؛ ثبت خواهد شد. اینطور نیست که بگویند کی به کی است و نوشته نمی‌شود پس هرکار دوست داشتیم انجام بدهیم. من علی منتظری را هیچوقت از نزدیک ندیدم اما همه از تاثیرات مثبت او هنگامی که در تئاتر مدیر بود صحبت می‌کنند، پس رفتار و تاثیر مدیران از خاطر نمی‌رود.

نویسنده نمایش‌نامه «عکس خانوادگی» در واکنش به این گفته که مدیران جوان گاهی دربرابر اساتید خود قرار می‌گیرند و نمی‌دانند چه برخوردی داشته باشند، بیان کرد: مدیر وقتی کاری از پیش خواهد برد و تاثیرگذار می‌شود که پای سختی آن بایستد، وقتی معلمی که می‌دانیم نمایش ضعیف روی صحنه می‌برد درخواست می‌دهد نباید به او بودجه داد، اینجا ایستادگی دربرابر آن معلم هیچ ایرادی ندارد.

وی به جوانان حاضر در اتاق رو کرد و گفت: اصلا جای نگرانی ندارد، حتم بدانید طرف زمانی هم که معلم بوده درس و عشق را از دیگری کپی کرده و واقعا متعلق به خودش نبوده است. اگر غیر از این باشد به هیج وجه رابطه استادی، تعلیم و تعلم را در صورت رد درخواست نمی‌شکند. (لحظه‌ای مکث می‌کند)، نیست؛ حتم بدانید معلم نیست.

نویسنده نمایش‌نامه «آخرین بازی» در پاسخ به این گفته یکی از حاضران که امروز داشته‌های بومی در آثار مطرح نمی‌شود و فضای متن‌ها به سمت تکرار پیش می‌رود، بیان کرد: مشکل از اینجا ناشی می‌شود که به این نمایش‌ها جایزه می‌دهیم. نویسنده باید برای به حروف تشکیل دهنده عنوان خود دقت کند و برای آن ارزش قائل باشد.

فتحعلی بیگی درادامه داد صحبت او اظهار کرد: به «رقص روی لیوان‌ها» جایزه می‌دهیم، بعد شما می‌بینید ۱۰تا رقص روی لیوان‌ها نوشته می‌شود.

استادمحمد توضیح داد: به این دلیل که طرف با خود می‌گوید ادای کوهستانی را درمی‌آورم و ۱۰سکه جایزه می‌گیرم، اغلب این بچه‌ها از هم تقلید می‌کنند اما افراد جوان و خلاقی مثل پورآذری و اصغر دشتی اینطور نیستد.

به استادمحمد گفتم بعد از خواندن نمایش‌نامه «شب بیست و یکم» به آنچه برصفحه نخست نوشته شده پی‌بردم و از نویسنده این نمایش‌نامه ترسیدم، استادمحمد رو به محمدرضا اصلانی که کم صحبت و ساکت بود کرد و ادامه داد: ۱۹ساله بودم وقتی نمایش‌نامه «آسیدکاظم» را نوشتم، بعد از آن همیشه وقتی به مونولوگی که پهلوان می‌گوید فکر می‌كنم برایم تعجب آور است. یعنی طرف باید در چه شرایطی رشد کرده باشد که در سن ۱۹سالگی لغاتی تا این اندازه سخت و چغر به کار ببرد؟

او ادامه داد: نمایش‌نامه «شب بیست و یکم» را حدود ۲۵سالگی نوشتم وحشت می‌کنم از ذهن تاریک و فضای سیاه حاکم بر این اثر در سن و سالی که داشتم؛ اصلا نمی‌دانم چطور شد. کوچک که بودیم پدرم یک دست کت و شلوار توسی رنگ برای برادر بزرگترم خرید که از بس بدشکل بود هرگز نپوشید. من که شانزده سال داشتم آن را به تن کردم و تابستان و زمستان همان یک دست کت و شلوار را داشتم و از این تئاتر به آن تئاتر می‌رفتم؛ شلوار بعد از دو سه سال کهنه و غیرقابل استفاده شد، اما کت را ۲۸سالگی از تن درآوردم!

پس از بیان این خاطره سکوتی دوباره بر فضا حاکم می‌شود، نفس عمیقی می‌کشد و قصد بلند شدن از روی تخت را دارد. گویی پشت سر گذاشتن چند دوره شیمی درمانی و درد و سوزن‌های سرم که پشت دستان تکیده و در رگهای ورم کرده‌اش فرو کرده‌اند کوچکترین اثری بر مبارزه و اراده قوی او نگذاشته است، چنانکه خطاب به اصلانی، دوست چندین و چندساله خود می‌گوید: این روزها احساس می کنم بیشتر از تمام عمر شوق نوشتن را در وجودم احساس می‌کنم، هیچوقت چنین حسی نداشتم. حتی از ده دقیقه هم نمی‌گذرم و به محض پیدا کردن فرصتی می‌نویسم.

از تخت بلند می‌شود، آرام آرام به سمت پنجره اتاق گام برمی‌دارد، سعی می‌کند پنجره سفت و سخت را باز کند، در انجام کارهای خود از هیچکس کمک نمی‌گیرد، هرچه می‌کند پنجره سخت است و راحت باز نمی‌شود. استاد محمد با اینكه از نظر جسمی ضعیف شده است اما یکباره چنان ضربه‌ای به گوشه پنجره وارد می‌کند که گویی راهی ندارد جز پاسخ سریع به خواست او و باز شدن. پرهیز درکار نیست، سر سازش ندارد؛ سیگاری گوشه لب می‌گذارد کبریت می‌زند.

یاد گذشته می‌کند و با اشاره به نمایش‌هایی که در لاله‌زار به روی صحنه می‌رفت، بیان می‌کند: لاله زار به اقتضای زمان کار اجرا می‌کرد، آن زمان ساواک هنوز تشکیل نشده بود و فرماندار نظامی امور را اداره می‌کرد که اصلا دوست داشت لاله‌زار را از ریشه بزند، حتی آن‌جا را آتش هم زد تا دیگر فعالیتی نداشته باشد.

وی ادامه داد: بنا به فشاری که از بالا وارد می‌شد هنرمندان لاله‌زاری چاره نداشتند تا برای ادامه حیات آتراکسیون و ژانگولر و رقاص فیلیپینی اجرا کنند. اما از خاطر نبریم نمایش‌هایی مثل دستهای آلوده، گوشه نشینها و کارهایی از ژان پل سارتر هم به روی صحنه رفت؛ قبل از ماجرای ۲۵شهریور نمایش «مرده خورها» کجا اجرا رفت؟ در همین لاله‌زار که با وجود تمام دشواری‌ها تا روز انقلاب به هر ترتیب خود را حفظ کرد و هرگز تعطیل نشد.

او همچنین تصریح کرد: همانطور که گفتم وقتی خوبی‌ها را می‌گوییم باید نقد هم داشته باشیم، در مورد تعطیل شدن تئاترهای لاله‌زار عده‌ی از روشن فکران داخلی هم بی‌تاثیر نبودند. بچه‌های لاله‌زار از این افراد انتظار تشویق نداشتند بلکه فقط می‌خواستند به آنها توجه شود همین، نه اینکه تحقیرشان کنند.

گویی نویسنده نمایش‌نامه «گل یاس» همواره با تصویر روزهای گذشته زندگی می‌کند، خاطره دیگری تعریف کرد و گفت: شما می‌دانید پرویز خطیبی سال ۱۳۲۶ قبل از ماجرای ترور شاه و انحلال حزب توده نمایشی در تئاتر پارس روی صحنه برد که دکور آن سفینه فضایی بود و تماشاچیان برای دیدن کار داخل آن می‌نشستند؟ داستان نمایش هم درباره سفینه‌ای بود که از زمین حرکت می‌کرد و بر پایگاهی در مریخ می‌نشست. در دوره‌ای که اصلا امکان کسب اطلاعات از ناسا و غیره برای آن‌ها به راحتی فراهم نبود، حتی نمی‌دانم آیا سال ۲۶ چنین اتفاقی در تئاترهای خود آمریکا افتاد یا نه، شاید اصلا نشده باشد.

او ادامه داد: (با خنده) اشتباه نکنم یک سال بعد گروه این نمایش را در جشنواره تاشکند اجرا کردند و اتفاقا جازه هم گرفتند. هنگامی که به ایران برگشتند بلافاصله پس از پیاده شدن از هواپیما ماموران کارگردان را به روی زمین نشاندند و سرش را از ته تراشیدند و به بازداشتگاه بردند! چون در شوروی نمایش اجرا کرده بود او را به حزب توده وصل کردند.

استادمحمد که یاد خاطرات گذشته شور و شوق بیشتری برای ادامه صحبت در او به وجود آورده بود از یاد سعدی افشار نیز غافل نشد و اظهار کرد: این دوسال آخر تنها بود، هیچکس به سعدی فکر نکرد، دوست او آقای رضامندی زحمت زیادی کشید و در این مدت همیشه کنارش بود.

وی افزود: روزگاری در این مملکت وقتی یک دستیار دکور صحنه دچار بیماری و مشکل شد فردی به اسم دکتر والایی که آن زمان وکیل مجلس بود و به تئاتر و امور فرهنگی هم علاقه داشت، او را برای ادامه درمان به فرانسه فرستاد و دوسال تمام هزینه درمانش را پرداخت کرد تا وقتی طرف به ایران بازگشت. ما امروز برای سنگ و چوب یک ساختمان قدیمی و سالن تئاتر چنین اهمیتی قائل نیستیم دیگر چطور می‌توانیم انتظار داشته باشیم سعدی افشار حفظ شود؟

از نخستین ساعت‌های ملاقات، افراد زیادی برای دیدن‌اش به اتاق آمدند. او به گرمی همه را پذیرا شد و به گپ و گفت پرداخت، گاهی خوشحال بود و می‌خندید، مانند وقتی نوه خود را به محمدرضا اصلانی معرفی کرد و با غرور و خوشحالی، گفت: «دیگه دانشگاه میره پدرسوخته»؛ لحظاتی غم و غصه تمام وجوش را فرا گرفت مثل لحظه ورود دوست قدیمی به اتاق و هنگام در آغوش گرفتنش که مدام تکرار می‌کرد: محمدرضا، محمدرضا و لحظه‌ای سکون و سکوت و نفس عمیق. احوال خالق پهلوان «آسیدکاظم» و فرخ و فریدون «شب بیست و یکم» خوب است، تنها باید اتاق را خالی کنیم و او را برای استراحت تنها بگذاریم تا برایمان بنویسد.
کد مطلب: 28606
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *