۲
چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۵ ساعت ۱۸:۴۹
از روزهای کشتی تا روزهای بازنشستگی در گفت و گو با محمدرضا طالقانی:

بگذاریم مردم خودشان پهلوانانشان را انتخاب کنند

افتخار می کنم به عنوان یک ایرانی در محل حادثه 11 سپتامبر گل گذاشته ام
آنهایی که اخبار ورزش را خیلی گذرا پیگیری می کنند او را هنوز هم رئیس فدراسیون کشتی می دانند، آنهایی هم که اصلا دنبال ورزش و اخبار نیستند، محمدرضا طالقانی را می شناسند چون در این دوره و زمانه آدم هایی مثل او کمیابند، کسانی که صادقانه حرف می زنند و بی منت مردمدارند. چه آن روزهایی که در کشتی و ورزش سمت داشت و چه امروز که به نوعی بازنشسته شده و روزگارش را با دخترانش و باغچه کوچک خانه اش می گذراند، باز هم دنبال کار مردم است. همچنان هم از کار خسته نمی شود: «در فدراسیون کشتی در یک روز به 4 استان رفتم، اصلا هم خسته نمی شدم. الان می گویم چه اشتباهی کردم چون تاوانش را امروز با بیماری های مختلف دارم پس می دهم.»
عکس : الهام درفشی
عکس : الهام درفشی
آنهایی که اخبار ورزش را خیلی گذرا پیگیری می کنند او را هنوز هم رئیس فدراسیون کشتی می دانند، آنهایی هم که اصلا دنبال ورزش و اخبار نیستند، محمدرضا طالقانی را می شناسند چون در این دوره و زمانه آدم هایی مثل او کمیابند، کسانی که صادقانه حرف می زنند و بی منت مردمدارند.
چه آن روزهایی که در کشتی و ورزش سمت داشت و چه امروز که به نوعی بازنشسته شده و روزگارش را با دخترانش و باغچه کوچک خانه اش می گذراند، باز هم دنبال کار مردم است. همچنان هم از کار خسته نمی شود: «در فدراسیون کشتی در یک روز به 4 استان رفتم، اصلا هم خسته نمی شدم. الان می گویم چه اشتباهی کردم چون تاوانش را امروز با بیماری های مختلف دارم پس می دهم.»
او شاید تنها مسئول و رئیس فدراسیونی در ایران باشد که هیچگاه دنبال تکذیب کردن خبری نرفت و هیچ تماس و تقاضای ملاقاتی را بی جواب نمی گذاشت، معمولا هم واکنشی مقابل انتقادات نداشت؛ تنها از روزشمار فعالیتش در فدراسیون و کارهایی که درست مثل ساعت به وقت و درست انجام شده، صحبت می کرد. فدراسیونِ کشتی در زمان ریاست او، به روی همه باز بود: «تنها کسی بودم در فدراسیون کشتی که دفتردار نداشتم چون دوست نداشتم کسی بیاید و پشت در اتاقم بنشیند، می گفتم هر کسی کار دارد بیاید. نوشتند طالقانی فدراسیون را کمیته امداد کرده، هر کسی جهیزیه می خواهد، کار می خواهد مشکلی دارد، به فدراسیون می رود! عیبی هم نداشت خب باید می آمدند سمت کشتی.»
برای شنیدن از کشتی و لذت بردن از خاطرات و تاریخ، کسی را بهتر و سرزنده تر از «حاجی طالقانی» پیدا نکردیم. کلی سوال پرسیدیم و جواب شنیدیم، کلی سوال هم ماند برای بعد. او تاریخ زنده کشتی است، هر چقدر هم که سوال بپرسی باز هم موضوع برای گپ زدن وجود دارد.
نام طالقانی در حافظه کشتی و ورزش این مملکت برای همیشه ثبت شده است. گفت وگوی "مردم سالاری" با مرد دوست داشتنی ورزش ایران را می خوانید:

** حاج آقا در چند دهه اخیر بیشتر در مورد مدیریت شما بحث شده، خودتان تعریف می کنید که چطور سمت کشتی کشیده شدید؟
من در محله ای به دنیا آمدم که احساس می کنم همه اسم پهلوانی را یدک می کشیدند، کنار محله من چند گذر قدیمی بود از جمله گذر حاج رجبعلی (درخونگاه). در هر محله ای هم زورخانه ای بود و هر زورخانه هم برای خودش نگهبانی داشت. از اول زندگی من با اسم پهلوانی عجین بود، در محله ای که من در آن به دنیا آمدم دو زورخانه بود، ضمن اینکه پدرم نیز از قهرمانان ورزش زورخانه ای بود. به همین دلیل وقتی چشمانم را باز کرد، کنار من همیشه اسم قشنگ زورخانه، ذکر یاعلی و اسم پهلوانی بود واز اول با ورزش آشنا شدم آن هم از نوع خوبش، از نوع پهلوانی. وقتی وابسته به این اسم شدم دیگر نمی توانستم دور بمانم و خودم را جور دیگری جا بزنم، ورزش پهلوانی را از بچگی یاد گرفته بودم و جزئی از زندگی ام شده بود.

** از چه زمانی به کشتی گرایش پیدا کردید؟
وقتی از آن محله به محله دیگری که یک کوچه پایین تر بود رفتیم، یعنی با 200 متر فاصله، از درخونگاه به پاچنار آمدیم، دیدم در محله ما یکی را روی دوش شان آورده بودند که قهرمان جهان شده، یکی هم مدال المپیک گرفته، سیف پور کوچه پشتی ما، علی اکبر حیدری کوچه بعدی ما و وسط این دو کوچه هم آقا تختی در خانی آباد. این اسم ها را می شنیدم، در رشته های دیگر هم از محله ما قهرمانان بنامی برخاسته بودند، مثل مرتضی حاج رحیم در فوتبال که اولین مربی من در ورزش بود که مرا به زمین شماره 5 خیابان مولوی برد و یک پیراهن شماره 5 هم به من دادند اما خودم احساس کردم آدم فوتبال نیستم.

** بعد از چند وقت احساس کردید برای فوتبال ساخته نشده اید؟
خیلی زود. البته در محله مان فوتبال و والیبال تیغی بازی می کردم. وقتی پدرم ورشکست شد و نمی توانست دیگر مرا به مدرسه بفرستد به بازار رفتم. در بازار با ابوطالب طالبی آشنا شدم، او در بازار رفوگر فرش بود. یک روزی از بازار رد می شد، او را نگاه کردم و خیلی از هیبتش خوشم آمد، خیلی خوش بدن بود، یک روز صدایش کردم و گفتم آقا من اسم شما را شنیده ام- او سه مدال برنز جهانی و برنز المپیک داشت- من می توانم کشتی بگیرم؟ گفت چرا که نه، می خواهی به یک مربی معرفی ات بکنم؟ فکر کنم 15 سالم بود. برای شروع همیشه به محرکی نیاز هست، محرک من هم ابوطالب طالبی بود. وقتی با آقای طالبی حرف زدم، همان روز به توصیه او به باشگاه سعدیان در میدان منیریه رفتم تا کارم را زیر نظر آقای سعدیان در این باشگاه شروع کنم. 10 تومان پول داشتم 8 تومان دادم و دوچرخه شاگرد مغازه بغلی مان را خریدم و 15 زار گرمکن و ساک خریدم و با 5 زار هم در باشگاه ثبت نام کردم. از پله ها بالا رفتم و کشتی گیر شدم!

** کشتی گیر شدید اما به قول خودتان هیچ مدال آسیایی و جهانی ندارید.
خیلی هم خوشحالم از این بابت.

** چرا؟!
مگر مدال گرفتن افتخار دارد؟ من مدال نوکری مردم را دارم و به این موضوع افتخار می کنم. 12 جا سفیر یتیم خانه و امور خیریه هستم، من به این چیزها افتخار می کنم، از این بالاتر هم چیزی داریم؟

** البته از قدیمی ها شنیده ام کشتی گیر خوبی بودید.
یک ماه خدمت آقای سعدیان بودم، او دید خیلی وسیعی داشت، مرا صدا کرد و گفت فلانی اگر خوب تمرین کنی سنگین وزن خوبی می شوی. گفتم چه کار کنم؟ گفت من همسرم در ترکیه هست و نمی رسم با تو کار کنم. برو خیابان آذربایجان باشگاه نیکنام، پیش آقای خجسته پور. من هم همان روز بعدازظهر از بازار یکسره به آنجا رفتم، 4 ساعت نشستم تا نوبتم شد، با یک کشتی گیر تمرین کردم. چند ماه که گذشت، مربی یک روز همه را جمع کرد و گفت فردا در سالن پارک شهر (سالن محمدرضا شاه سابق) مسابقه هست، هر کسی می خواهد برود و کشتی بگیرد. قبل از آن اصلا به مسابقه فکر نکرده بودم. فردا ظهر با دوچرخه و ساک ورزشی ام از بازار به سالن رفتم، از در که وارد شدم دیدم سالن غلغله هست. گفتند اول برو روی باسکول، مرحوم علیرضا رزقی (داور) آنجا بود و وزن کشی کردم، هیچ وقت یادم نمی رود، گفتند «یادت باشد شماره 169، ساعت 4 بعدازظهر هم اینجا باش.» باید در 62 کیلو کشتی می گرفتم. برگشتم به خانه، آن زمان پدرم راضی نبود کشتی بگیرم، اما مادرم در خفا همیشه حمایتم می کرد. اولین کشتی ام با محمد صدیق مقدم بود. باور کنید وقتی من را زمین زد نمی دانستم چطور باید از تشک بیرون بیایم، اما وقتی مسابقه تمام شد احساس کردم از کشتی خوشم آمده، گفتم باید فاصله ام را آنقدر کم کنم که برنده شوم. تمریناتم را بیشتر کردم تا اینکه مسابقات انتخابی تهران برگزار شد. اولین کاپی که در تهران گرفتم در کشتی فرنگی بود که سوم شدم. هفته بعدش مسابقات آزاد بود که باز هم کشتی گرفتم، بدنم آماده بود و
با چند تا از بچه های بازار به پاریس رفتم. چند روز آنجا بودم و وقتی برگشتیم دنبال این بودیم که در تهران کارها را برای بازگشت امام انجام دهیم. قرار بود روز 12 بهمن در خدمت امام باشیم، از منزل آیت الله طالقانی با هم به فرودگاه رفتیم. بعد هم که روی ماشین بودیم و هلی کوپتر، عکس هایش را هم حتما دیده اید. دو ماه بعد مرا برای مسابقات آسیایی انتخاب کردند که تیم نرفت، به المپیک هم نرفتیم. عملا من از کشتی دور افتادم. درست جایی که داشتم کشتی گیر خوبی می شدم، به پیروزی انقلاب خورد و مجبور شدم کشتی را کنار بگذارم
در آزاد اول شدم. اولین قهرمان کشوری هم که گرفتم در رشت بود و به مقام اول رسیدم. مجموعا هفت بار در مسابقات کشوری در سه وزنِ 90، 100 و 130 کیلو اول شدم.

** چه زمانی به تیم ملی رسیدید؟
مدتی طول کشید. فکر کنم آن زمان رضا خرمی تیم ملی بود. سال 51 وقتی قهرمان کشور شدم و در سطح تیم ملی هم نفر سوم بعد از رضا خرمی و شاهین بهزادی بودم، یک روز صبح وقتی از روزنامه فروشی پاچنار رد می شدم مسئول دکه پرسید روزنامه را دیدی؟ گفتم نه، گفت تو را به عنوان کشتی گیر منتخب برای جام تفلیس انتخاب کرده اند. اصلا باورم نمی شد. این اولین مسابقه برون مرزی من بود. آن زمان هر کسی در جام تفلیس اول می شد، در سطح قهرمانی جهان بود. اصلا نفهمیدم چطور آن روز را گذراندم. کلی گشتم تا به خیابان قرنی و فدراسیون کشتی رسیدم و مدارکم را تحویل دادم.

** کارتان را در کدام مسابقه دیده بودند که برای جام تفلیس انتخاب شدید؟
در جام بین المللی آریامهر چند کشتی گرفته بودم که مربیان از عملکردم راضی بودند. تا آن زمان پدرم نمی دانست که در حد قهرمانی و تیم ملی کشتی می گیرم. روزی که در جام آریامهر بعد از نماینده شوروی و منوچهر مشهدی آقایی سوم شدم، وقتی شب به خانه برگشتم مدال گردنم بود و گرمکن ورزشی به تنم، تلویزیون هم مرا نشان داده و خبر مدال گرفتنم را اعلام کرده و پدرم این را دیده بود، البته من هنوز نمی دانستم. به خانه که رسیدم پدر، مادر، خواهرها و برادرهایم برایم دست زدند، پدرم مرا بوسید و گفت: «برو یه کاری انجام بده، کشتی نون و آب نمیشه!» این حرف را زد اما دیگر بعد از این زمان با کشتی گرفتنم مخالفتی نکرد و بعد از این مدال دیگر خیلی حمایتم کرد و از این موفقیتم خوشحال بود.

** در جام تفلیس چطور کار کردید؟
مربی تیم اعزامی به این جام محمدعلی خجسته پور بود. در آنجا 5 کشتی گرفتم و به مقام سوم رسیدم و این بعد از مدال برنز جام بین المللی آریامهر، دومین مدال بین المللی من بود. غم انگیزتر از همه اینها این بود که در جام تفلیس ما مدال مان را خودمان نگرفتیم. شب آخر رمضانعلی خدر با ولادیمیر یومین از شوروی کشتی گرفت، آن زمان مردم شوروی یومین را خیلی دوست داشتند. در این کشتی چند مشکل پیش آمد و رای را به یومین دادند، تیم ما اعتراض کرد و گفتند اگر خدر را برنده اعلام نکنید ما هیچ کدام روی سکو نمی آییم. رفتیم هتل و من به شانس بد خودم لعنت گفتم که اولین مدال برون مرزی ام را نداده اند. فردا ظهر رئیس فدراسیون و باقی اعضا به هتل آمدند و گفتند رای کشتی برگشته و خدر برنده اعلام شده و مدال های ما را اهدا کردند. تیم ما در این جام دوم شد بعد از تیم شوروی. اولین مدال برون مرزی برای من خیلی خوشایند بود. با قطار به گرجستان رفته بودیم، وقتی به ایران برگشتیم، بچه های محل، محله را چراغانی کرده و فرش انداخته بودند، این کارها قبلا رسم بود اما حالا منسوخ شده است. چون در جام تفلیس خوب کشتی گرفته بودم دو هفته بعد روزنامه نوشت که برای جام دانکلوف بلغارستان انتخاب شده ام. آنجا 5 کشتی گرفتم که آخرین مبارزه ام مقابل قهرمان معروف ترک بود که 6-5 باختم و چهارم شدم. این باعث شد که کم کم در مسیری قرار بگیرم که در همه مسابقات از من هم به عنوان مدعی اسم برده شود. در همان سال ها یکی دو سفر دیگر هم رفتم. چند سفر هم همراه تیم راه آهن رفتم.

** یکی از این مسابقاتی که با راه آهن رفتید با محمد بنا بودید که قبلا گفته بودید دوستی تان با او از همانجا کلید خورد.
تیم راه آهن نفرات خیلی خوبی داشت که در چند مسابقه برون مرزی شرکت کردیم. یک سفر هم با تیم فرنگی راه آهن به کی یف رفتم، مسابقات جهانی راه آهن ها بود که با محمد بنا هم اتاق بودیم و همانجا اخلاق و روحیاتش را شناختم و بعدا که رئیس فدراسیون کشتی شدم به واسطه این آشنایی و دوستی از او دعوت به کار کردم. بعد از این سفرها در جام های بین المللی و قهرمان کشوری های زیادی شرکت کردم، یکی از خوبی های کار من این بود که در هر مسابقه ای کشتی می گرفتم. من یک مدال آسیایی هم ندارم اما کلی مدال و جام از مسابقات داخلی و بین المللی دارم. یکی از سفرها در سال 54 بود که به جام تفلیس رفتم، حبیب الله بلور مربی تیم بود. افتخار می کردم با چنین مرد بزرگی یک سفر بین المللی می رفتم. آنجا خوب کشتی نگرفتم، دو باخت و یک برد کسب کردم، با لوان تدیاشویلی که بعدا رئیس فدراسیون کشتی روسیه شد، مبارزه کردم. مردم شوروی او را خیلی دوست داشتند، مثل عبدالله موحد ما در ایران بود. همه به خاطرش به سالن می آمدند، گرچه به لوان تدیاشویلی باختم اما کنده اش را کشیدم، تمام سالن به من فحش می دادند! 7-4 به او باختم. آقا بلور مرا خیلی تشویق کرد، البته گرچه از نظر نتیجه عملکردم خوب نبود اما آنجا با سه قهرمان نامدار اهل شوروی کشتی گرفتم. وقتی برگشتیم خواهرم یک کاغذ به من داد که باید خودم را به نظام وظیفه معرفی کنم. بدون خداحافظی با پدر و مادرم، نامه ای برای آنها نوشتم که باید به سربازی بروم، صبح به میدان خراسان رفتم، به استادیوم رضا پهلوی. افتادم دزفول، که نیروی هوایی بود. همه سربازان با قطار راهی محل خدمت شان شدند. چون تازه از جام تفلیس برگشته بودم چندنفر در قطار مرا شناختند. به واسطه ورزشی بودن، آنجا خیلی به من محبت داشتند. از تهران تیمسار حجت لطف کرده بود و سفارش من و چند ورزشکار دیگر که فکر کنم ناصر حجازی، حسن روشن و حبیب زرین نام بودند که در آن مقطع همگی مشمول شده بودیم، را کرده بود. البته فقط من افتاده بودم نیروی هوایی. آنجا هم ورزش می کردم و هم کارم را انجام می دادم.

** در حین سربازی هم گویا به مسابقات جام جهانی اعزام شدید؟
بله، تیمسار حجت تماس گرفتند و گفتند طالقانی برای رقابت های آمریکا انتخاب شده، اولین دوره جام جهانی بود. تیم بسیار خوبی داشتیم. سرباز بودم و اصلا نمی دانستم می توانم برای این مسابقات خروجی بگیرم یا نه. یک روز صبح خیلی زود، سوخته سرایی درِ اتاقم را زد و اطلاع داد که من و او و چند نفر دیگر به آمریکا می رویم. آنجا باز به شوروی باختم و دوم شدم. تیم مان هم نایب قهرمان شد. بعد از آمریکا به ایران برنگشتیم و مستقیم به مسابقات بین المللی کانادا رفتیم. بهمن ماه از کشور خارج شدیم و فروردین برگشتیم! کانادا باز دوم شدم و بعد به بلغارستان رفتیم و در جام دانکلوف شرکت کردیم که خیلی سخت بود. وقتی برگشتیم مرحله اول انتخابی تیم ملی کشتی گرفتم، مرحله دوم هم روی تشک رفتم و اول شدم، مرحله نهایی وسط ماه رمضان بود، با دهان روزه، 4 تا کشتی گرفتم و برای تیم ملی انتخاب شدم برای جهانی لوزان سوئیس (1977)، 6 ماه اردو بودیم. خیلی تمرین کردم اما بدبختانه اولین مبارزه ام با آلمان شرقی بود
آقای ظریف، سفیر ما بودند. به او گفتم چون 78 ایرانی هم در 11 سپتامبر کشته شده اند، اگر موافق هستید من هم کاری بکنم، آن زمان به من پاسخی ندادند. بعدا دوباره با من تماس گرفتند از دفتر آقای ظریف، که اگر می خواهی کاری بکنی ایرادی ندارد. یک گل بزرگ سفارش دادیم و با متنی این حرکت و کشتار را محکوم کردیم. از همه خواستم که برای نشان دادن مرام پهلوانی جامعه کشتی، یک دقیقه به احترام کشته شدگان حادثه 11 سپتامبر سکوت کنند. روز بعد ظریف مرا صدا کرد و نشانم داد که در تهران آقای شریعتمداری (کیهان) و نبوی (رسالت) علیه من چه نوشته اند
که جلو هم بودم، 20 ثانیه مانده بود مبارزه تمام شود، دستم به شدت آسیب دید و خاک شدم، 8-9 باختم. دکتر گفت باید دو ماه دستت بسته باشد و کشتی نگیری اما همانجا دستم را باز کردم و گفتم باید کشتی بگیرم. فردایش با مغولستان کشتی داشتم، تلویزیون سوئیس هم ماجرای دست آسیب دیده من را اعلام کرده بود و این عمل من را دیوانگی می دانست. کشتی گیر مغول را ضربه کردم و بعدش راهی بیمارستان شدم. وقتی به هوش آمدم فهمیدم حریف بعدی ام رومانی بوده که یقینا او را هم می توانستم ببرم و به جمع چهار نفر برتر می رسیدم که دیگر به خاطر آسیب دیدگی ام نتوانستم روی تشک حاضر شوم. وقتی برگشتم دو ماه دستم بسته بود، به فدراسیون رفتم که قبول نکرد هزینه درمانم را بدهد. 4070 تومان پول دادم و به لوزان سوئیس رفتم و در بیمارستانی پای کوه های آلپ، دستم را باز کردند و بی هوا مرا به استخر پرت کردند. برف می آمد، 12 روز در لوزان تحت درمان بودم و برگشتم به ایران و دوباره تمریناتم را شروع کردم تا شد سال 1357.

** سال 57 هم که سال شلوغی برای تان بود؟
در مسابقات انتخابی اول شدم تا در جام آریامهر شرکت کنم، 42 نفر انتخاب شدیم برای این جام بین المللی، از مهر ماه به اردو رفتیم که اواخر آبان یا اوایل آذر کشتی بگیریم. در اردو بودیم که سروصدای مردم زیاد شده بود، روی من هم خیلی زوم کرده بودند، می گفتند نباید در این جام کشتی بگیرید. من هم بچه ها را جمع کردم و قرار شد که کشتی نگیریم. یک جلسه هم با بچه های دانشگاه گذاشتیم، صبح وقتی برای صبحانه رفتیم، دیدیم کاغذهایی به در و دیوار زده اند با این مضمون که «قهرمانان کشتی نمی گیرند» زیر آن هم اسم مرا نوشته بودند. همان روز من را از اردو بیرون کردند، بقیه بچه ها هم همراه من از اردو خارج شدند و همه با هم به یک امامزاده رفتیم و نماز خواندیم، از آنجا هم به دنیای ورزش رفتیم و رسما اعلام کردیم که کشتی نمی گیریم. فردایش یک جو خوبی ایجاد شد، همان عکس معروف که با موهای فِر بود هم از من و بقیه کار شد و روزنامه ها نوشتند: «قهرمانان هم به مردم پیوستند»، به قول امروزی ها، این خبر ترکوند! و هر جا می رفتیم مردم به ما محبت می کردند. شب پنجشنبه به پاچنار رفتم که محله ام بود. منزل حاج مهدی عراقی که رفیق امام بود روضه بود. تا مرا دید گفت فلانی کاری کردی کارستان، می آیی به پاریس برویم؟ من هم فقط یک یاعلی گفتم. وقتی از آنجا خارج شدم، با خودم گفتم دارم از کجا سردرمی آوردم، من اصلا سیاسی نبودم و نیستم. اگر وضعیت مملکت تغییر نمی کرد و انقلاب نمی شد یقینا این کارها عواقب خیلی بدی برای ما داشت. اتفاقا چند روز پیش در این مورد با سرهنگ محمد انصاری صحبت می کردیم. او همافر بود و در آن اردو در کنار ما، که همراه بقیه از اردو خارج شد. قبل از اینکه به پاریس بروم، یک شب پدرم گفت دم در کارت دارند. حکومت نظامی بود. دیدم دو تا پلیس و دو تا سرباز ایستاده اند، من را با لباس خانه، با دستبند به زندان بردند و 23 روز آنجا بودم. بعد مرا به جرم اخلال در زندان بیرون کردند!

** پس زندان را هم به هم ریختید؟!
بله، در همان مدت در زندان کشتی گذاشتم، دست و پای چند نفر شکست! زندان را به هم ریخته بودم (با خنده) وقتی از زندان بیرون آمدم، با چند تا از بچه های بازار به پاریس رفتم. چند روز آنجا بودم و وقتی برگشتیم دنبال این بودیم که در تهران کارها را برای بازگشت امام انجام دهیم. قرار بود روز 12 بهمن در خدمت امام باشیم، از منزل آیت الله طالقانی با هم به فرودگاه رفتیم. آنقدر شلوغ شده بود قرار شد بگوییم آقا نمی توانند در دانشگاه سخنرانی کنند، با موتور به دانشگاه رفتیم و این را اطلاع دادیم. بعد هم که روی ماشین بودیم و هلی کوپتر، عکس هایش را هم حتما دیده اید. اینجا بود که دیگر انقلاب هم به پیروزی رسید. دو ماه بعد مرا برای مسابقات آسیایی انتخاب کردند که تیم نرفت، به المپیک هم نرفتیم. عملا من از کشتی دور افتادم. درست جایی که داشتم کشتی گیر خوبی می شدم، به پیروزی انقلاب خورد و مجبور شدم کشتی را کنار بگذارم. چون کارمند راه آهن بودم، مرا خواستند که مربیگری کنم. در عین جوانی مربی شدم، شاید کمی خوب کار کردم، مرا گذاشتند سرمربی، بعد شدم سرپرست و درنهایت هم مدیرعامل که همان زمان مرا سازمان زندان ها خواستند. رفتم آنجا و مدتی آنجا مسئولیت داشتم.
** چطور به عنوان رئیس هیات کشتی تهران انتخاب شدید؟
همان سالی که انقلاب شد آقای بازرگان گفت بیا کار اجرایی انجام بده که قبول نکردم. گفتم دوست دارم در ورزش باشم. خواستم که در سالن هفت تیر کار کنم، وقتی آنجا را تحویل گرفتم یک تشک بیشتر نداشت با یک سرایدار. اما کم کم کلی آدم را به این سالن کشاندم در رشته های مختلف. فقط می خواستم کار کنم. در همان زمان مرحوم خطیب که مسئول تربیت بدنی استان تهران بود مرا صدا کرد و گفت می خواهیم تو را بگذاریم ریاست هیات کشتی تهران. 6 سال در هیات کشتی کار کردم و تمام تیم های استان قهرمان کشور شدند. اولین دوره لیگ بزرگ کشتی را آنجا راه انداختم. خسته شده بودم که پول به من نمی دهند، و همه کارهای کشتی را با کمک های مردمی انجام می دادم. وقتی مرا از هیات تهران بیرون کردند، یک روزی آقای اکبر ترکان رئیس وقت فدراسیون کشتی سرزده به سالن هفت تیر آمدند. از وضعیتی که بر سالن هفت تیر حاکم شده بود خیلی خوشش آمد. آن زمان صنعتکاران نایب رئیس و عرب دبیر فدراسیون بودند. مهندس ترکان همان روز گفته بود می خواهم طالقانی را برای فدراسیون انتخاب کنم. وقتی آقای غفوری فرد رئیس وقت سازمان تربیت بدنی مرا خواستند گفتند شما باید به عنوان دبیر به فدراسیون بروید، که درنهایت آقای صنعتکاران از فدراسیون رفت و من نایب رئیس شدم. صنعتکاران بزرگ من بود و نمی خواستم جای او بروم اما به من امر شد که مسئولیت را بپذیرم و من حاضر بودم هر خدمتی به کشتی بکنم و این پست ها و عناوین واقعا برایم اهمیتی نداشت، گفته بودم حتی حاضرم در بخش استان های فدراسیون کشتی کار کنم.

** دوره نایب رئیسی شما هم که دوره بسیار درخشانی بود و تیم های ملی در همه رده های سنی قهرمان شدند.
رفتم به فدراسیون در امجدیه، اولین حرفی که زدیم این بود که می خواهیم تیم های مان قهرمان جهان شوند. گفتم از اینجا استارت می زنیم که به آنجا (قهرمانی جهان) برسیم. خیلی ها خندیدند. در اولین کار فدراسیون را جابجا کردم. بلافاصله رفتم سراغ امیر عابدینی، آن زمان رئیس فدراسیون فوتبال بود، او و داریوش مصطفوی قبول کردند و محلی که می خواستیم را محبت کرده و به ما دادند که سال ها فدراسیون آنجا بود. کمیته های مختلف را تشکیل دادیم، بعد رفتیم سراغ خانه کشتی. سالن مخروبه ای بود که با محبت مهندس
6 سال در هیات کشتی کار کردم و تمام تیم های استان قهرمان کشور شدند. اولین دوره لیگ بزرگ کشتی را آنجا راه انداختم. خسته شده بودم که پول به من نمی دهند، و همه کارهای کشتی را با کمک های مردمی انجام می دادم. وقتی مرا از هیات تهران بیرون کردند، یک روزی آقای اکبر ترکان رئیس وقت فدراسیون کشتی سرزده به سالن هفت تیر آمدند. از وضعیتی که بر سالن هفت تیر حاکم شده بود خیلی خوشش آمد. آن زمان صنعتکاران نایب رئیس و عرب دبیر فدراسیون بودند. مهندس ترکان همان روز گفته بود می خواهم طالقانی را برای فدراسیون انتخاب کنم. وقتی آقای غفوری فرد رئیس وقت سازمان تربیت بدنی مرا خواستند گفتند شما باید به عنوان دبیر به فدراسیون بروید، که درنهایت آقای صنعتکاران از فدراسیون رفت و من نایب رئیس شدم
هاشمی طباء، آنجا را هم درست کردیم. به فیلا نامه نوشتیم خودم با کمک دکتر توکل، شخصا با میلان ارسگان رئیس وقت فدراسیون جهانی صحبت کردم و در سه سال، میزبانی چهار مسابقه جهانی را گرفتیم. نوجوانان فرنگی و آزاد، جوانان و بزرگسالان و بعد هم جام جهانی. سال ها جام جهانی در آمریکا برگزار شده بود که ما میزبانی اش را گرفتیم.

** مرمت خانه کشتی چقدر طول کشید؟
سه سال تمام شب و روز کار می کردیم. تا 12 شب خانه کشتی بودم و بر کار نظارت می کردم. یک قِران هم برای دولت هزینه نگذاشتیم، از همه جای ایران برای ساخت و مرمت خانه کشتی کمک گرفتیم از دوستان آقای ترکان گرفته تا بازاری ها. روی دیوار حلقه های المپیک را کشیدیم، آن زمان چهار قهرمان داشتیم که عکس شان در حلقه ها حک شد و حلقه پنجم خالی ماند که بعدا در المپیک سیدنی با عکس علیرضا دبیر پر شد. گفتم می خواهم بزرگ ترین تشک کشتی جهان را برای مسابقات جهانی تهران اینجا رونمایی کنم که بعدا ارسگان نشان و لوحی را به عنوان بهترین فدراسیون جهانی در پایان رقابت های جهانی تهران به ما داد. تمام تیم های ما در همه رده های سنی، ارتش ها، دانشجویان و ... همه قهرمان دنیا شدند. همان زمان انستیتو بین المللی کشتی را هم راه اندازی کردیم.

** چرا بعد از قهرمانی سال 1998 از فدراسیون رفتید؟
حدودا 6 سال با فدراسیون مهندس ترکان همکاری کردم. بعد از جهانی هم به من گفتند ادامه بده، گفتم باید پول و امکانات بدهید، بدون پول نمی شود کار کرد، اگر بودجه کافی می دهید می آیم چون برای آنکه قهرمان جهان بمانیم باید خرج کنیم.

** بودجه پیشنهادی تان چقدر بود؟
600 میلیون بودجه فدراسیون بود که من یک میلیارد خواسته بودم. گفتند اگر بیایی پول می دهیم که من خواسته بودم اول پول را بدهند تا از حمایت آنها مطمئن باشم که قبول نکردند، روز بعد هم شنیدم که پرویز سیروس پور استاد من را برای ریاست فدراسیون انتخاب کرده اند. از سال 62 که قرار بود با تیم کارگران به داغستان بروم، شرایطی ایجاد شد که رفتم در کار حج، وقتی مرا از کشتی بیرون کردند، دوباره به کار حج برگشتم.

** رفتید تا بعد از برکناری امیر خادم، این بار به عنوان رئیس فدراسیون کشتی انتخاب شدید.
مکه بودم که گفتند آقای مهرعلیزاده خواستند به فدراسیون کشتی بروم و مرا مجاب کردند این کار را بپذیرم، اول قبول نمی کردم چون امیر خادم رفیق من بود. بعد که گفتند امیر خادم استعفا کرده، درنهایت به فدراسیون رفتم.

** شعار شما همیشه این بود که بزرگان را زیر یک سقف جمع می کنید.
من می خواستم کشتی باشد، از همه برای کار دعوت کردم، همه بودند، عکس هایش هم هست. هیچ جا هم مراسم معارفه و تودیع نداشتم. صبح به فدراسیون رفتم و کارم را شروع کردم و وقتی کارم تمام شد خداحافظی کردم و بدون مراسم به خانه ام رفتم.

** یکی از اتفاقات خاص دوره ریاست تان، مسابقات جهانی نیویورک و کاری بود که برای درگذشتگان 11 سپتامبر در نیویورک انجام دادید، اتفاقی که تا مدت ها شما را مورد هجمه عده ای قرار داده بود.
همین آقای ظریف، سفیر ما بودند. قبل از کشتی ها ما را دعوت کردند و از تیم قدردانی شد و پیش بینی کردم که تیم ما قهرمان جهان می شود. مسابقات در سالن مدیسن اسکوآر گاردن برگزار می شد، خیلی مسابقات خوب و باشکوهی بود، خصوصا برای تیم ما، اگر علیرضا حیدری کورتانیدزه را در فینال می برد، تیم ما قهرمان جهان هم می شد که خب این اتفاق نیفتاد. کشتی گیران طبقه سوم، مربیان طبقه 33 و سرپرستان طبقه 99 هتل بودند که من هم در همین طبقه بودم. هر کانال تلویزیونی را که انتخاب می کردم می دیدم که در مورد 11 سپتامبر برنامه دارند، نگو سالگرد این اتفاق بوده، مسابقات از 10 سپتامبر آنجا شروع می شد. وقتی آقای ظریف را دیدم در این مورد با او صحبت کردم، به او گفتم چون کلی ایرانی هم کشته شده اند، اگر موافق هستید من هم کاری بکنم، آن زمان به من پاسخی ندادند، فقط چهار تا بی سیم به من دادند که آنها را به بزرگترهای تیم دادم، یکی محسن فرح وشی سرمربی تیم، یکی علیرضا دبیر، یکی علیرضا رضایی و یکی هم یکی از خبرنگاران. گفتم همه با هم درتماس باشیم تا اگر موردی بود به هم اطلاع دهیم. من در آمریکا متوجه شده بودم که 78 ایرانی هم در این حادثه کشته شده اند. بعدا دوباره با من تماس گرفتند از دفتر آقای ظریف، که فلانی اگر می خواهی کاری بکنی ایرادی ندارد، فهمیدم که با ایران هماهنگ شده است. یک گل بزرگ سفارش دادیم و با متنی این حرکت و کشتار را محکوم کردیم. بهمن طالبی که به عنوان داور با ما به آمریکا آمده بود، نقش مترجم را برای من ایفا کرد و درحالیکه نزدیک به 600 نفر در سالن بودند، من در محکوم کردن این حرکت صحبت کردم و از همه خواستم که برای نشان دادن مرام پهلوانی جامعه کشتی، یک دقیقه به احترام کشته شدگان حادثه 11 سپتامبر سکوت کنند. این صحنه ها فیلمبرداری شد و همه هم دست زدند. مرحوم حمیدی هم گفتند بعد بر سر مزار کشته شدگان حاضر شویم و از همه ایرانی ها درخواست کردم که همه با لباس ایران این کار را انجام دهیم. وقتی بعد از ناهار در اتاق مان حاضر شدیم دیدیم همه کانال های تلویزیونی دارند من را نشان می دهند.

** روز اول مسابقات البته با باخت های شوک آوری برای ایران همراه بود.
بله دبیر و طلایی باختند و همه خیلی ناراحت شده بودند. روز دوم اما خیلی خوب بود. ظریف مرا صدا کرد و نشانم داد که در تهران آقای شریعتمداری (کیهان) و نبوی (رسالت) علیه من چه نوشته اند. روز سوم حیدری با کورتانیدزه مسابقه داشت. اگر می برد در آمریکا قهرمان جهان می شدیم که باخت و دوم شدیم. وقتی می خواستیم برگردیم خبرنگاری از تهران زنگ زد و گفت اینجا جوی درست شده که فکر کنم اگر برگردی بلافاصله بازداشت خواهی شد که چرا گل گذاشتی و از چه کسی دستور داشتی. این خبرنگار یک مردانگی کرد و با یک مجری تلویزیون هماهنگ کرد که بلافاصله در بازگشت به تهران به تلویزیون بروم و در این مورد صحبت کنم که همین طور هم شد و چند ساعت بعد از اینکه به ایران برگشتیم، به این برنامه رفتم و گفتم افتخار می کنم به عنوان یک ایرانی سر خاک کشته شدگان حادثه 11 سپتامبر که 78 نفرشان ایرانی بوده اند گل گذاشته ام. درواقع ما این کشتار را محکوم کرده ایم. همانجا گفتم که «چو ایران نباشد تن من مباد» و همچنین استناد کردم به شعری که سر در سازمان ملل نوشته شده که «بنی آدم اعضای یک پیکرند» و من چطور می توانم ببینم آنجا اینهمه آدم کشته شده اند و حرفی نزنم؟

** ولی ماجرا آنجا تمام نشد و همچنان ادامه داشت؟
برای کاری به یوسف آباد رفته بودم، هر جا می رفتم چند نفر دنبالم می کردند. اصلا فکر فرار نبودم، فقط کوتاه بگویم که ریختند روی سرم و کتکم
وقتی می خواستیم برگردیم خبرنگاری از تهران زنگ زد و گفت اینجا جوی درست شده که فکر کنم اگر برگردی بلافاصله بازداشت خواهی شد که چرا گل گذاشتی و از چه کسی دستور داشتی. این خبرنگار یک مردانگی کرد و با یک مجری تلویزیون هماهنگ کرد که بلافاصله در بازگشت به تهران به تلویزیون بروم و در این مورد صحبت کنم که همین طور هم شد و چند ساعت بعد از اینکه به ایران برگشتیم، به این برنامه رفتم و گفتم افتخار می کنم به عنوان یک ایرانی سر خاک کشته شدگان حادثه 11 سپتامبر که 78 نفرشان ایرانی بوده اند گل گذاشته ام. درواقع ما این کشتار را محکوم کرده ایم. همانجا گفتم که «چو ایران نباشد تن من مباد» و همچنین استناد کردم به شعری که سر در سازمان ملل نوشته شده که «بنی آدم اعضای یک پیکرند» و من چطور می توانم ببینم آنجا اینهمه آدم کشته شده اند و حرفی نزنم؟
زدند. مردم سر رسیدند و آنها فرار کردند. هر روز زنگ می زدند و تهدید می کردند، می خواستند برایم محافظ بگذارند که قبول نکردم. هر کاری کردم برای مملکتم کردم، از هیچ کسی هم شکایت نکردم.

** حاج آقا در ماه های پایانی ریاست تان هجمه علیه شما خیلی زیاد بود.
بگذارید از روز آخر کاری ام در فدراسیون بگویم. ساعت 11 صبح بود در فدراسیون نشسته بودم که خانمم تماس گرفت و پرسید کجا هستی؟ گفتم در فدراسیون، گفت الان اعلام کردند که شما را از فدراسیون بیرون کردند. تا گوشی را قطع کردم موبایل فدراسیون و سوئیچ را گذاشتم، به آبدارچی 20 هزار تومان دادم که برود و یک دسته گل بخرد. یک چیزی رویش نوشتم و به اتاق ها رفتم و گفتم بچه ها امروز یک مهمان داریم، کارهای تان را زودتر انجام دهید. آمدم سر امجدیه و هزار تومان دادم آمدم سر بهار، و از آنجا هم به خانه برگشتم.

** همان روز هم یزدانی خرم برای ریاست فدراسیون کشتی انتخاب شد؟
بله، من هم اجازه گرفتم و در مراسم تودیع شرکت نکردم. گفتم من قبلا برای شما گل هم فرستادم، تا نشان دهم با کسی مشکلی ندارم. یک کلمه هم حرف نزدم.

** یکی از عکس های جالبی که در این سال ها دیده ام عکس چهره شما قبل و بعد از ریاست تان هست که طی این سال ها چهره تان کاملا تغییر کرده بود.
دوره ریاست بر من خیلی سخت گذشت. یک نفر نیست که از تو طلبکار نباشد، همه هم حق خودشان می دادند، هر چقدر هم بیشتر کار کنی بیشتر حرف می شنوی و قانونی هم نداریم که اگر کار کنی از تو حمایت شود. با یک کلمه حرف هم تو را برمی دارند. عدم ثبات مدیریت هم باعث می شود که نتوانی کار کنی. شما نگاه کنید، اگر تیم های من در همه رده های سنی قهرمان شدند به خاطر این بود که استارت کار را از سالن هفت تیر و بعد هم از هیات تهران زده بودیم. چون کارمان پیوسته شد و 13- 14 سال کار کردیم. یا تیم فرنگی که در نهایت در المپیک 2012 قهرمان شد، به خاطر این بود که یک کاری از سال ها قبلش شروع شده بود و همه در همان راستا و هدف تلاش کرده بودند. عدم ثبات مدیریت هم کار را خراب می کند. وقتی رئیس فدراسیون شدم عده ای که فکر می کردند باید به آنها پست بدهم و یک بخش را حق خود می دانستند بعدا دلگیر شدند، درحالیکه ما مگر 10 کمیته بیشتر داشتیم، از چند نفر می شد استفاده کرد؟ همه توقع داشتند. من وقتی آمدم رنسانس کردم، مثلا حمید سوریان قهرمان جوانان جهان شده بود که جای حسن رنگرز که قهرمان جهان بود گذاشتیم. این یک ریسک بزرگ بود، من به کارم اعتقاد داشتم. خود امیر و رسول خادم را چه کسی آورد؟ محمد بنا را چه کسی آورد؟ خیلی ها آن زمان برای من خیلی زدند و نمی گذاشتند کار کنم.

** با منصور برزگر خیلی داستان داشتید، سرمربی منتخب شما معمولا او بود اما درنهایت کار به اختلاف نظر می رسید.
من به منصور برزگر اعتقاد داشتم، او هم خواسته هایی داشت برای اینکه کارش را پیش ببرد. اختلاف سلیقه که همیشه هست. من همیشه به او احترام می گذاشتم و هیچ وقت زمانی که علیه من مصاحبه می کرد، علیه ایشان صحبتی نکردم و همین برایم کافی است.

** یکی از موضوعاتی که خیلی علیه تان استفاده شد، مکه بردن روسای هیات ها در زمان بستری شدن مرحوم فیروز علیزاده در بیمارستان بود.
مدتی بود همه مرحوم علیزاده را طرد کرده بودند، من او را آوردم و توسط آقای افشارزاده برایش کار مربیگری درست کردم و حقوق می گرفت. آن زمان به خاطر قدردانی از روسای هیات ها، آنها را همراه با همسران شان به مکه بردم. روز آخری که می خواستیم به مکه برویم فیروز علیزاده با موتورش تصادف کرد. من توسط مرتضی فرجی با بیمارستان صحبت کردم و گفتم که هزینه های درمانش را می پردازیم، اما درنهایت ایشان به خاطر شکستگی لگن در بیمارستان فوت کردند. حتی در مکه شنیدم که در یکی از شبکه های تلویزیونی به نقل از یک نفر گفتند که قاتل فیروز علیزاده در مکه است، درحالیکه خرج بیمارستان را من داده بودم.

** به کارنامه خودتان چه نمره ای می دهید؟
راستش را بخواهید خیلی نمره خوبی نمی دهم چون گرچه تیم هایم در همه رده های سنی قهرمان جهان شدند اما خیلی کارها هم نیمه تمام ماند و به آن سرانجامی که می خواستم نرسیدند. دوست داشتم از لحاظ علمی هم به جایی برسیم اما آن زمان آدم های تحصیل کرده و علمی خیلی نداشتیم و تازه کار را شروع کرده بودیم. ما در 11 کمیته فدراسیون جهانی عضو داشتیم، دلم می خواست بیشتر از این در فیلا صاحب اختیار باشیم چون حق مان بود اما نشد. بدون تعارف می گویم چون مملکتم را دوست دارم باید نمره ای در حد صفر بدهم.

** چه کاری در دوره مدیریتی تان کردید که حالا پشیمانید؟
خب خیلی کارها بود که بعدا پشیمان شدم، یکی اینکه من خیلی کار کردم، درحالیکه انگار تظاهر و ریا بیشتر جواب می دهد. من عاشق این مملکتم اما حالا می بینم هر کسی کمتر کار می کند به او بیشتر بها می دهند.

** مثلا تیم ملیِ بدون سرمربی در دوره شما کلید خورد. امروز فکر می کنید چنین برنامه هایی درست بود؟
من خیلی از کارها را امتحان کردم که البته نظرِ منِ تنها نبود و خرد جمعی بود. حالا فکر می کنم باید بیشتر مشورت می کردم با افراد صالح، اما به خاطر کم رویی کمتر از از مشاوره استفاده کردم.

** کدام نقد و انتقاد برای تان سنگین تمام شد؟
چون چیزهایی را که علیه من می نوشتند در خودم نمی دیدم ناراحت نمی شدم. دنبال این نبودم برای خودم یار جمع کنم، می خواستم کارم را انجام دهم. شما یک ساعت در منزل من بودید و دیدید مردم چه محبتی دارند، یکی دوغ می آورد، یکی کشک، یکی گز و ... در کوچه و خیابان هم دائم مرا مورد مهر و محبت قرار می دهند. خرید می کنم هیچ کسی نمی خواهد پولش را بگیرد، هنوز هم مردم مرا به عنوان رئیس فدراسیون کشتی خطاب می کنند. دین من اجازه نمی دهد بابت این نقدها ناراحت شوم. روزی که علی آبادی مرا بیرون کرد، گفتم که ناراحت نیستم، او مسئول است و ولایت دارد که هر کسی را می خواهد بیاورد.

** کدام کار را در کشتی ماندگارتر می دانید؟
از اینکه بعد از 36 سال تیمم قهرمان جهان شد خیلی خوشحال شدم، مکمل آن ساخت خانه کشتی و انستیتو و پشتوانه سازی در تیم های ملی بود.

** رئیس فدراسیون نقش پدر را در مجموعه اش دارد، شکست کدام کشتی گیر در آن سال ها بیش از همه ناراحت تان کرد؟
از شکست رسول خادم به حریف کوبایی اش در فینال تهران خیلی ناراحت شدم. او برای من نماد پهلوانی بود و دوست نداشتم در آخرین مبارزه اش ببازد. بعد از آن کشتی علیرضا حیدری با کورتانیدزه در آمریکا که اگر می برد تیم ما قهرمان دنیا می شد، البته علیرضا در المپیک جبران کرد و کورتانیدزه را شکست داد اما ناراحتی شکستش خیلی بیشتر بود. چهار سال تیم ما با یک کشتی اول نشد.

** سرنوشت کدام کشتی گیر شما را تحت تاثیر
شعار من این است که به مردم اجازه دهیم پهلوانان شان را خودشان انتخاب کنند، مثل کاری که برای آقا تختی انجام دادند. امروز به 20 نفر می گویند جهان پهلوان، ولی هر کسی را که مردم قبول کنند، جهان پهلوان می ماند و مردم هم خوب انتخاب کرده اند. مردم اشتباه نمی کنند
قرار داد؟
دوست ندارم خاطرات بد کشتی را به یاد بیاورم. کشتی آنقدر افتخار کسب کرده که اصلا دوست ندارم خبرهای بد را از کشتی بشنوم، اما گاهی اوقات غمگین می شدم که یک کشتی گیر که کلی استعداد و شایستگی دارد اما به آن چیزی که حقش بود نرسید مثل عباس حاج کناری، مهدی حاجی زاده که هر کدام می توانستند کلی مدال بگیرند. حاجی زاده در مجارستان اگر دستش از پاسارلای بلغاری باز نمی شد ما قهرمان جهان می شدیم. سرنوشت امیر گنجی هم من را خیلی غمگین کرد. اینها کشتی گیران توانمندی بودند. یکی از کشتی گیرانی که من خیلی به سرنوشتش در کشتی غبطه خوردم، امیر گنجی بود، اما قبل از آن، خیلی برای محمود کدخدایی ناراحت شدم چون او می توانست یک قهرمان بی بدیل باشد. یا خود سوخته سرایی. او هم در بهترین فرم خودش 8 مدال جهانی نگرفت و خیلی بدشانسی آورد. این را برای اولین بار است که می گویم، خیلی دلم می خواست تیم منصور برزگر قهرمان جهان شود نمی دانم چرا نشد، این ته دل من و منصور برزگر ماند.

** یکی از خصلت های شما مردم داری تان بود و این راز محبوبیت شماست.
مردم زیادی خوب بودند، در سال 98 یادتان هست که در سالن دوبار اشکم را درآوردند، باید تا آخر عمرم نوکری آنها را بکنم، آنها در ماجرای بم هم وقتی با دسته های پول و هر چه داشتند دعوت مرا برای کمک به زلزله زدگان لبیک گفتند، شرمنده ام کردند. آن روز فهمیدم این مردم هستند که تعیین کننده اند.

** وقتی آن گل ریزان معروف را برای زلزله زدگان بم در خیابان ورزنده گرفتید، خیلی ها شما را با آقا تختی مقایسه کردند.
این حرف ها را اصلا نمی پذیرم چون در این اندازه ها نیستم. من کشتی را دوست داشتم و آدم های خوب کشتی را. در کارم هم هوای نفس نداشتم. اتفاقا در این ماجرا من اولین اثر را از آقا تختی گرفتم، از کاری که در زلزله بویین زهرا انجام داده بود. اما یک تفاوت بزرگ داشت کار ما، اینکه آقا تختی آنجا خودش بین مردم رفت، یعنی از آبرویش مایه گذاشت و نمی دانست چه می شود. ممکن بود مردم او را همراهی نکنند، اما تختی به این فکر نکرده بود که بعدش چه می شود. بزرگترین فراز زندگی آقا تختی همین زلزله بویین زهرا بود. آنجا بود که مردم فهمیدند این قهرمان، مال مردم است. کاری که تختی کرد، کار مردم بود. یکی هست پول می دهد، یکی چک می کشد، یکی از خیرین کمک می گیرد، اما یکی آبرویش را می گذارد، آن روز آقا تختی با تمام وجود آبرویش را گذاشت و به این هم فکر نمی کرد که چه خواهد شد، درست مثل حسی که من آن روز در امجدیه داشتم. ولی من گفتم دست به کار آقا تختی نمی زنم، آن کار باید برای همیشه همان بالا بماند، من دم امجدیه می ایستم و از مردم می خواهم که بیایند. آقا تختی چون میان مردم آبرو داشت میان آنها رفت اما من روز دوشنبه ایستادم، که خوشبختانه همه هم آمدند، از ورزشکاران و هنرمندان گرفته تا وزیر و وکیل و مردم، از خارج از کشور هم پول و وسیله می فرستادند. من تا شب اصلا نمی فهمیدم چه خبر است و باید چه کار کنم. همان شب از استرس سکته کردم. امجدیه پُر، خیابان ها ترافیک، هر کسی می رسید می گفت شماره حساب بده. وقتی به بم رسیدیم که بخشی از این کمک ها را به مردم برسانیم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. آنهمه آدم به امجدیه آمدند، نه به خاطر من، بلکه به خاطر کمک کردن به هموطنان شان. 
** در آستانه چهل و نهمین سالگرد درگذشت جهان پهلوان تختی هستیم، شما فکر می کنید تختی چرا اینقدر بزرگ ماند؟
تختی پهلوان بود و پهلوان هم یعنی نان رسان، او از همان ابتدای کارش، نان رسان بود. کمک حال مردم بود و همیشه در کنار آنها. شعار من این است که به مردم اجازه دهیم پهلوانان شان را خودشان انتخاب کنند، مثل کاری که برای آقا تختی انجام دادند. امروز به 20 نفر می گویند جهان پهلوان، ولی هر کسی را که مردم قبول کنند، جهان پهلوان می ماند و مردم هم خوب انتخاب کرده اند. مردم اشتباه نمی کنند. مثلا وقتی یکی مثل حسین فهمیده نزد مردم نماد شجاعت می شود و همه از او یاد می کنند، این انتخاب مردم است، روی کار او چه اسمی می شود گذاشت، من حتی جرات نمی کنم این کار را در ذهنم هم مرور کنم، اما این نوجوان به خاطر کشورش زیر تانک می رود، این هم به نوعی پهلوانی است. تختی هم نماد زیبایی از پهلوانی است، متاسفانه اخیرا شنیده ام در این سال ها عده ای حرف هایی را در مورد زندگی او مطرح کرده اند که به نظرم اصلا این بحث ها و مطرح کردنش درست نیست. خراب کردن اسطوره ها به نفع جامعه هم نیست. امروز خیلی ها می خواهند بزرگان را کوچک کنند. حتی اینکه در مورد خودکشی یا کشته شدن او می گویند جالب نیست، با این حرف ها تختی کوچک نمی شود، او همیشه ماندگار است. از عظمتش هم چیزی کم نمی شود.

** گرچه نقل قول ها از جهان پهلوان تختی گاهی خیلی اغراق آمیز می شود و از واقعیت به دور است، اما حتما آدم بزرگی بوده که اینقدر عزت یافته که همچنان همه از او به نیکی و پهلوانی یاد می کنند.
حرف من هم همین است. یادمان باشد مردم تختی را به عنوان پهلوان انتخاب کرده اند، مردم کسی را الکی بزرگ نمی کنند. تختی را با این حرف ها هم نمی شود کوچک کرد.وقتی رئیس فدراسیون شدم هر سال در ابن بابویه مراسم می گرفتیم و دسته هایی که قبلا به صورت پراکنده در این محل حاضر می شدند ساماندهی کردیم. می خواستم آرامگاهی شبیه به آرامگاه حافظ آنجا بسازیم و در شب تولد او مراسم برگزار کنیم که دیگر فرصت نشد. بعدا آقای یزدانی خرم این کار را ادامه داد. البته بعدا زمانی که در فدراسیون باستانی بودم مراسم مفصل و باشکوهی در تالار وحدت گرفتیم.

** چه چیزی در مورد زندگی جهان پهلوان تختی خیلی شما را تحت تاثیر قرار می داد؟
اینکه اینقدر زیر فشار بوده و این را درون خودش می ریخته و خیلی اذیت می شد. من وقتی مورد محبت مردم قرار می گرفتم و دائم گوشی ام زنگ می خورد و کلی پیامک می آمد که توقع داشتند کارهایی را انجام دهم و خیلی اوقات از عهده ام خارج بود، خیلی تحت فشار قرار می گرفتم. آن زمان بود که می فهمیدم آقا تختی چقدر اذیت می شده و چطور این فشار را تحمل کرده که این واقعا قابل تحسین است. آن زمان که پول هم نداشت کلی آدم به او مراجعه می کردند و تختی هم دست خالی ردشان نمی کرد. همچنین او بیشترین پوئن را در طی سال ها ملی پوش بودن برای ایران کسب کرده بود، برخی می گویند از تختی خیلی ها بیشتر مدال گرفته اند که من این را قبول ندارم چون تداوم تختی در تیم ملی خیلی زیاد بوده و در چهار المپیک حضور داشته و کلی امتیاز برای تیم ملی کسب کرده و مدال گرفته. بعد هم به این عظمت رسیده که مردم او را ماندگار کرده اند. مردم تختی را صرفا به خاطر مدال هایش دوست نداشتند.

گفت و گو : مرضیه دارابی
کد مطلب: 65262
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *