۱
يکشنبه ۱۸ تير ۱۳۹۶ ساعت ۲۰:۱۵
گفت و گو با "عباس شیرخدا":

زوخانه به حماسه نیاز دارد، نه نوحه

تمام ضرب های فیلم «قیصر» را من زده ام
اسمش آدم را به گذشته می برد، به روزهایی که رادیو ارج و قربش خیلی بیشتر از این روزها بود و طرفداران پروپا قرصی داشت. به روزهای تلویزیونِ سیاه و سفید. به آن لحن محکم و حماسی که «بسم الله الرحمان الرحیم» را با ضرب زورخانه می خواند. به صبح های زود تابستان و زمستان.
زوخانه به حماسه نیاز دارد، نه نوحه

اسمش آدم را به گذشته می برد، به روزهایی که رادیو ارج و قربش خیلی بیشتر از این روزها بود و طرفداران پروپا قرصی داشت. به روزهای تلویزیونِ سیاه و سفید. به آن لحن محکم و حماسی که «بسم الله الرحمان الرحیم» را با ضرب زورخانه می خواند. به صبح های زود تابستان و زمستان.
عباس شیرخدا، بازآفرین حماسه سنتی و از پیشکسوتان ورزش باستانی، چهره نام آشنای زورخانه و ضرب و زنگ، با آن صدای منحصر به فردش که به گوش همه ایرانی ها آشناست، نسل قدیم و جدید هم ندارد، صدایش صدای حماسه است.
به رسم پاسداری از سالها حضور فعال در رادیو و تلویزیون، در دوره وزارت سیدمحمد حسینی، از سوی وزارت ارشاد به شیرخدا لوح درجه یک هنری اعطا شده، اما باز هم هیچ سپاسی بیش از این برایش ارزش ندارد که مردم دوستش دارند و صدایش یک صدای نوستالژیک است.
با او همراه شدیم با خاطراتش، از گذشته تاکنون. گفت وگوی "مردم سالاری" با عباس شیرخدا را در زیر می خوانید:
** صدای شما نه تنها برای نسل گذشته که حتی برای نسل جوان هم نوستالژیک است. خیلی ها را دیده ام که با صدا و ضرب گرفتنتان به گذشته می روند.
«هموطنان عزیز صبح شما به خیر» (با لحن حماسی) حالا این را به شما بگویم که خیلی ها نمی دانند جدا از زورخانه، من حتی در عروسی و عزا هم می خوانم، اما باز هم حماسی. اتفاقا چند ماه پیش رامبد جوان مرا به برنامه اش دعوت کرد و این را گفتم، او گفت حالا در عروسی چه می خوانی که زدم زیر آواز با لحن حماسی: «امشب آقای رامبد جوان می شود داماد، خداوندا عطا کن به ایشان یک دو جین اولاد» که همه جمعیت تشویقم کردند. در عزا هم ضرب عزا می گیرم، نوحه که نمی خوانم، حماسی می خوانم. خیلی از مردم نمی دانند که تمام ضرب های فیلم «قیصر» را من زده ام، در خیلی از آن فیلم های فارسی ضرب گرفته ام.

** اول چیزی که در مورد شما جلب توجه می کند، حتی قبل از صدای تان، فامیلی تان هست، «شیرخدا» خودش هم حماسی است.
من عباس شیرخدا هستم متولد سال 1312. اتفاقا در همین برنامه رامبد جوان، این سوال را از من پرسیدند که چون ضرب می زنی، این فامیلی را انتخاب کرده اید که گفتم پدربزرگم زورخانه می رفت و اهل ورزش بود، روی همین قضیه بود که فامیلی شیرخدا را انتخاب کردیم. اول در شناسنامه، «شیرخدایی» بود که بعدها همین شد که می بینید، چون یک فامیلی داشتیم که با دلکش همکاری می کرد، اما او برای بزم بود و من برای رزم، به خاطر اینکه ما را اشتباه نگیرند من شدم «شیرخدا».

** اصلا وقتی این نام فامیلی را دارید انگار نمی توانید راه دیگری را انتخاب کنید!
خدا گواه است که من نه اهل دود و دم بودم و نه یک بار کافه رفتم. حواسم به همه چیز بود و اعتقاد داشتم. درعین حال هم اصلا هیچوقت اهل سیاست نبودم. چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب سعی کردم زیاد در محافل سیاسی حاضر نشوم و دور این وادی را خطر کشیدم.

** چیزی که چند سالی است اهالی ورزش نسبت به آن خیلی رغبت و اشتیاق از خود نشان می دهند.
برای من که دنیای سیاست هیچوقت جذابیت نداشته، الان این بچه های ورزشی را می بینم که چطور وارد سیاست شدند و البته خیلی هم روی زندگی شان تاثیر گذاشته، من می خوانم، حماسی هم می خوانم، هم ضرب می گیرم. مردم هم این را دوست دارند.

** برویم به آن روزهایی که هنوز «شیرخدایی» بودید، درست است که گفتید پدربزرگ تان اهل زورخانه بود، اما به هر شکل یک نقطه شروع هم حتما داشته اید.
من به مدرسه صبا می رفتم نزدیک باغ فردوس، یا همان بازارچه سعادت. اصلا تهران متولد شده ام. پدرم خرازی داشت در بازار عباس آباد.

** خوانده ام که پدرتان خیلی زود فوت کرده اند؟
اصلا او را به یاد نمی آورم، خیلی کوچک بودم، هیچ خاطره ای از ایشان ندارم.

** اینکه می گویید از پدرتان خاطره ای ندارید، به این معنی است که گذشته تان را مادرتان ساخته.
مادرم سیدِ طباطبایی بود، یک زن مومن که در مکتبخانه هم درس قرآن می داد. مادرم را بیشتر به «زهرا خانم شیرخدا» می شناختند، برخی هم می گفتند «خانم تهرانی». فامیلی خودش را می گفتند. وقتی که پدرم فوت کرد، مادرم ما را بزرگ کرد. تعدادمان هم زیاد بود و مادرم ما را به یتیمی بزرگ کرد.

** مشکلات مالی که نداشتید؟
نه، مشکلی نبود، با همان خرازی زندگی مان می گذشت. من به مدرسه صبا می رفتم، اتفاقا حساب و هندسه ام ضعیف بود اما کتاب فارسی را می گذاشتم جلویم و هم می خواندم و هم ضرب می زدم. صدایم هم قشنگ بود. از هفت سالگی این کار را می کردم. خوب هم شاهنامه می خواندم. معلم هم به خاطر همین موضوع به من 20 می داد و همین نمره و رضایت، باعث می شد ضعفم در حساب و هندسه هم پر شود و این مرا هم خیلی خوشحال و تشویق می کرد.

** پس استارت کارتان را از مدرسه زدید؟
بله، از همان جا بود که شروع کردم. همان نمره های 20 به من انگیزه می داد و حتی در همان مدرسه صبا یک کلاس را به شکل زورخانه درست کرده بودیم به اسم «زورخانه شیرخدا» که صبح ها ضرب می زدم.

** خودتان هم ورزش می کردید؟
کاپیتان تیم والیبال مدرسه هم بودم، می خواستم سرویس بزنم، می خواندم، حواس بازیکن حریف هم پرت می شد و توپ را نمی گرفت. البته وقتی کاپ را می گرفتیم آن را به تیم بازنده می دادیم.

** از مدرسه چطور به رادیو رسیدید؟
در مدرسه معلم ورزشی داشتیم به نام پرویز والی زاده که پدر همان خسرو والی زاده مجری ورزشی بود. او به من خیلی محبت کرد و به وسیله او به رادیو رفتم. اوایل در استودیویی که در جاده قدیم شمیران بود برنامه ضبط می کردیم، آن زمان نجفی کرمانشاهی که پدر وفا وفایی بود و حسن چهره نگار هم با رادیو همکاری می کردند که هر دو هم در قید حیات نیستند. مرحوم مهدی نیکخو هم مجری ورزشی بود، کسروی، نمینی، ناصری و خیلی های دیگر. حتی راننده ای که هر هفته جمعه ها دنبالم می آمد و مرا به استودیو می برد را هم به خاطر دارم. پنجشنبه ها مرحوم راشد سخنرانی مذهبی می کرد. خانم قدسی رهبری که اولین مجری خانم رادیو بود هم همکارمان بود. مرحوم محمود سعادت و بقیه... یاد همه آنها به خیر.

** در چند سالگی
خیلی ها بیشتر از او طلا گرفته اند، مثلا نمونه اش موحد یا سوریان، اما مردم بعد از این همه سالی که از مرگ تختی می گذرد هنوز هم اسمش را می آورند و دوستش دارند. به من می گفت «آقا شیرخدا»، یک مرامی هم داشت که هر وقت جایی بودیم و از او تعریف می کردند خجالت می کشید و سرش را پایین می انداخت. وقتی برایش خواندم «جهان پهلوان تختی نامدار- که بود از برای وطن افتخار» می گفت برای من نخوان. می گفتم شما پهلوان پایتخت و قهرمان جهانی، برای شما نخوانم برای چه کسی بخوانم، می گفت برای مولا علی بخوان من که کسی نیستم. ببینید چقدر آدم بزرگی بود که هیچ شهری نیست که کوچه و خیابانی به نام تختی نداشته باشد، مَشتی بود دیگر
به رادیو رفتید؟
یادم نیست. بعد چون راه دور بود، آمدیم میدان ارک و دیگر همه برنامه ها آنجا ضبط می شد. دوران مدرسه دیگر تمام شده بود و کمی بزرگ تر شده بودم. کار اصلی ما در واقع از همان رادیو ارک شروع شد. افراد دیگری هم بودند که آن زمان می خواندند. من هم هر روز می خواندم و برنامه ضبط می کردیم و بعدا پخش می شد.

** چطور برنامه ضبط می کردید؟
شعرش را می نوشتند و ماشین می کردند. ریتمش را می گفتند، موقعی هم که می خواندیم حمید سبزواری و مرحوم اخوان ثالث بالای سر ما می ایستادند که غلط نخوانیم، درست است که چون برنامه ضبط می شد می توانستند که وقتی غلط خواندیم آن قسمت نوار را قیچی کنند اما خب این اساتید بالای سر ما بودند که مثلا «گُردان» را «گَردان» نخوانیم. حمید سبزواری هم برنامه ما را تنظیم می کرد. او و اخوان ثالث معروف بودند، شعر می گفتند، آهنگ هم می ساختند. یک هنرپیشه ای هم هست که اسمش را یادم رفته، او هم نویسنده رادیو بود. اتفاقا یکی از عکس هایی که در رادیو ارک دارم ضرب می زنم را دارم.

** با آقا تختی هم در ارتباط بودید، دوستی تان چطور شکل گرفت؟
با هم بچه محل بودیم، ما بازارچه سعادت بودیم و مرحوم تختی هم بچه خانی آباد بود. دوستی ما به واسطه علی اکبر حیدری شکل گرفت که او هم بچه محل ما بود. هنوز هم با حیدری خیلی دوستیم و ارتباط خانوادگی داریم. تختی آن زمان کشتی می گرفت. من به وسطه علی اکبر حیدری با تختی آشنا شدم و از او خواهش کردم حالا که کشتی می گیرد به گود زورخانه هم بیاید و به این شکل او را کشاندیم به زورخانه.

** کدام زورخانه؟ پولاد؟
پولاد هم می رفتیم. یک زورخانه ای هم بود که برای علی نُقلی بود در میدان خراسان. به زورخانه ای که برای برادرم بود هم می آمد و آنجا ورزش می کرد، در میدان اعدام (محمدیه) با هم خیلی صمیمی شدیم. اتفاقا شب دامادی اش هم خواندم. هنوز هم هر سال سالگردش می خوانم. خیلی جاها می شد که ما را با هم دعوت کنند، یادم می آید یک بار مرا به یک دبیرستان دعوت کردند که بخوانم، تختی هم دعوت بود. وقتی مراسم تمام شد همه دخترها دور او حلقه زدند که امضا بگیرند، می آمدند و یک کاغذ به او می دادند، تختی حتی یک بار هم سرش را بالا نیاورد که مبادا به صورت دختری نگاه کند، هر چه برگه دادند فقط امضا کرد.

** آنهایی که از نزدیک با او مراوده داشتند و صمیمی بودند همیشه می گویند که تختی چیزی داشت که بقیه نداشتند. آن تفاوت در چه بود؟
مَشتی بود، خیلی هم خجالتی. اصلا یک چیز به شما بگویم، اغلب کشتی گیران نجیب بودند اما تختی یک چیز دیگر بود. با هم که بیرون می رفتیم وقتی سوار اتوبوس می شدیم تا یک پیرزن یا پیرمرد می دید از جایش بلند می شد، محال بود که بشیند. بچه هم می دید او در سلام دادن پیش دستی می کرد. اصلا نمی گذاشت کسی زودتر از او سلام بکند. او دست پرورده یک خانواده مومن بود، مادرش نمازخون و اهل مسجد بود. خب از چُنین خانواده ای باید هم تختی از کار درمی آمد. الان ببینید خیلی ها بیشتر از او طلا گرفته اند، مثلا نمونه اش موحد یا سوریان، اما مردم بعد از این همه سالی که از مرگ تختی می گذرد هنوز هم اسمش را می آورند و دوستش دارند. به من می گفت «آقا شیرخدا»، یک مرامی هم داشت که هر وقت جایی بودیم و از او تعریف می کردند خجالت می کشید و سرش را پایین می انداخت. وقتی برایش خواندم «جهان پهلوان تختی نامدار- که بود از برای وطن افتخار» می گفت برای من نخوان. می گفتم شما پهلوان پایتخت و قهرمان جهانی، برای شما نخوانم برای چه کسی بخوانم، می گفت برای مولا علی بخوان من که کسی نیستم. ببینید چقدر آدم بزرگی بود که هیچ شهری نیست که کوچه و خیابانی به نام تختی نداشته باشد، مَشتی بود دیگر.

** با این همه دوستی حتما مرگش شما را خیلی تحت تاثیر قرار داد؟
دیدم رادیو اعلام کرد که او فوت کرده، دیگر نتوانستم از جایم بلند شوم، زانویم می لرزید. یاد تمام آن روزهایی که با هم بودیم، به خیر. باشگاهی بود نرسیده به شاپور که مال مهندس تیزهوش بود، می گفتند باشگاه آهن، حبیب الله بلور هم مربی کشتی اش بود، می رفتیم آنجا و تمرین می کردیم.

** فکر نمی کنم صرفا شغل تان همین ضرب و زورخانه بوده باشد؟
از اول در ورزش بودم اما در عین حال کارمند مخابرات بودم و همانجا هم بازنشسته شدم. با این وجود مرا همه به اسم صدا و سیما می شناسند. بیش از نیم قرن در رادیو بودم. بیشتر من را یک باستانی کار که حماسی می خواند می دانند که البته کشتی را هم خیلی دوست دارم. یکی از دوستانم برایم این شعر را گفته «ای که نام تو بُوَد شیرخدا- ای علی یارت شود، شیرِ خدا»

** هر مصاحبه ای که از شما دیده ام، از همسرتان هم گفته اید. چطور زندگی مشترک تان را شروع کردید؟
خانم مهین قربانپور یکی از اقوام دور ما بود که با هم آشنا شدیم و ازدواج کردیم. او در تمام مراحل زندگی کمک و پشتیبان من بود. شاید خیلی ها ندانند اما من هنوز هم در شبکه پنج برنامه دارم و می خوانم. هنوز هم خانمم خیلی کمکم می کند. سه تا هم اولاد دارم به نام های شیرین، فرهاد و شبنم که همه هم ازدواج کرده اند. چهار تا هم نوه دارم باران، آفرینش، آرامش و حامی. اتفاقا همه خانواده اهل فوتبال و پرسپولیسی هستند اما من طرفدار تیم ملی ام. از زندگی ام راضی ام، اهل هیچ چیزی نبودم و هیچ وقت هم خودم را درگیر سیاست نکردم.

** پسرتان به دنبال کردن حرفه شما علاقه نشان نداد؟
پسرم کارمند مخابرات است، من دوست نداشتم مرشد بشود، البته مرشدی جایگاه خیلی خوبی است چون از مولا علی (ع) می گوید اما به هر حال زندگی ها تغییر کرده و دیگر مثل قدیم نیست. این کار درآمدی ندارد که بتوان به عنوان یک شغل نگاهش کرد. صحبت شد یکی از دخترهایم هم به صداوسیما برود اما من قبول نکردم، دلم نمی خواست بگویند از اسمش استفاده کرده.

** می گوید زمانه عوض شده، حالا خودتان گذشته را بیشتر دوست دارید یا حالا را؟
خب گذشته معرفت و احترام بیشتر بود و به خاطر همین خیلی ها می گویند که گذشته بهتر بود. قدیم تر ها وقتی وارد گود زورخانه می شدند خاک گود را می بوسیدند،
برخی مرشدها هستند که نوحه می خوانند که من کاملا مخالف این موضوع هستم، نوحه مال زورخانه نیست، باید خیلی با لحن محکم خواند نه ناله. زورخانه به حماسه احتیاج دارد نه نوحه. من حتی وقتی در عزا هم می خوانم، با لحن حماسی می گویم. البته مرشدی هم داستان غم انگیزی دارد، نه بیمه شان می کنند، نه درآمدی مناسب دارند، زورخانه دار هم کلی خرج می کند اما دیگر خیلی به زورخانه نمی روند. همین می شود که یک عده مجبورند نوحه خوانی هم بکنند که کسب درآمد کنند اما مداحی برای مسجد است و حماسه برای زورخانه، اتفاقا این را چند جا هم تذکر دادم و وقتی می بینم برخی ها در زورخانه نوحه می خوانند خیلی ناراحت می شوم. به خاطر همین است که یک عده با من بدند
امروز خیلی ها این کار را یادشان می رود. ورزش را با نام خدا شروع می کردند و با یاد خدا هم تمام می کردند، یعنی کار با بسم الله شروع می شد و با دعا تمام. پهلوانان در زورخانه تمرین می کردند، همه ذکر امیرالمومنین را می گفتند. اصلا گود زورخانه را گرد می ساختند که اگر دو نفر با هم قهرند، تن شان در حال تمرین به هم برخورد کند و آشتی کنند. الان یک جا می گویند گلریزان کردند، که البته معنایش را تغییر داده اند که این هم مال زورخانه است. وقتی دو تا پهلوان با هم کشتی می گرفتند یکی که حریفش را می زد زمین، رویش گل می ریختند و تشویقش می کردند. یا مثلا یکی متمول بود و می خواست مدرسه بسازد دعوتش می کردند که از آن بالا گل روی سرش می ریختند که به این شکل تشکر کنند.

** گرچه شما انسان راضی و قانعی هستید اما قطعا روزهای سخت را هم تجربه کرده اید؟
موقعی که مادرم فوت کرد سخت ترین روزهای زندگی ام بود. من با مادرم زندگی می کردم و به هوای او هم ازدواج نکردم، تمام زندگی ام او بود. اگر یک شب دیر می کردم و برنامه طول می کشید، می نشست دم در تا بیایم. همه می دانستند چقدر مادرم را دوست دارم. بعد از فوت مادرم در 45 سالگی ازدواج کردم.

** سال گذشته بود که برادرتان فوت کردند و خیلی از رسانه ها به اشتباه نام شما را اعلام کردند.
بله، حاج اصغر شیرخدا مرشد زورخانه بود، این کار زمین تا آسمان با کار من تفاوت داشت. زمانی که حاج اصغر فوت کردند به اشتباه عکس و اسم مرا زدند که من هم از آنها گله کردم. زنگ می زدند منزل و به خانمم تسلیت می گفتند، دسته دسته گل می آمد. من خودم نشسته بودم که با دسته گل می آمدند و تسلیت می گفتند. اتفاقا از فدراسیون ورزش باستانی هم گله دارم، از رئیس فدراسیون آقای جوهری نه، از خود اعضای فدراسیون که چرا زنگ زدند به رادیو ورزش و اعلام کردند که عباس شیرخدا فوت کرده. قبلا هم یکبار شایعه درست کردند که فلانی معتاد شده، اتفاقا یک گروه خبری هم رفته بود به آسایشگاه برای مصاحبه، که یکی از اقوام خودش را جای من زده بود، روزنامه اش هم هست که اسم مرا به جای او نوشته اند، من اعتراض نکردم.

** البته اینکه به اشتباه خبر مرگ شما را منتشر کردند ظاهرا به اشتباهی روتین در بین خبرگزاری ها تبدیل شده و خیلی های دیگر هم هستند که این مورد را تجربه کرده اند.
تا حالا سه – چهار بار هم مرا کشته اند! اول عکس مرا انداختند و گفتند عباس شیرخدا فوت کرده، بعد که اعتراض کردم گفتند اصغر شیرخدا فوت کرده، البته من خبرنگاران و اهالی رسانه را جزو مظلوم ترین قشرهای جامعه می دانم که از همه بیشتر کار می کنند اما از همه هم کمتر پول می گیرند.

** شعرهایی که می خوانید غیر از آنچه که از شاهنامه است، از کجا انتخاب می کنید؟
یک کتاب شعر دارم به نام دیوان اشعار اصفهانی تالیف محسن اشتری که از آن استفاده می کنم. حماسی ها که از آن شاهنامه است، چون ضرب زورخانه حماسه است و مرشد باید حماسه بخواند تا ورزشکار تهییج شود. برخی مرشدها هستند که نوحه می خوانند که من کاملا مخالف این موضوع هستم، نوحه مال زورخانه نیست، باید خیلی با لحن محکم خواند نه ناله. زورخانه به حماسه احتیاج دارد نه نوحه. من حتی وقتی در عزا هم می خوانم، با لحن حماسی می گویم. البته مرشدی هم داستان غم انگیزی دارد، نه بیمه شان می کنند، نه درآمدی مناسب دارند، زورخانه دار هم کلی خرج می کند اما دیگر خیلی به زورخانه نمی روند. همین می شود که یک عده مجبورند نوحه خوانی هم بکنند که کسب درآمد کنند اما مداحی برای مسجد است و حماسه برای زورخانه، اتفاقا این را چند جا هم تذکر دادم و وقتی می بینم برخی ها در زورخانه نوحه می خوانند خیلی ناراحت می شوم. به خاطر همین است که یک عده با من بدند. یک عده هم می آیند و خودشان را به جای من جا می زنند، از آنها هم گله دارم.

** کار خواندن تان بازنشستگی هم دارد؟
حمل بر خودستایی نشود اما صدایم به نوعی تک است. تا وقتی که صدایم قدرت دارد می خوانم. همین «بسم الله الرحمن الرحیم» (با لحن حماسی می خواند) را من یکجور می خوانم که مخصوص خودم هست. هنوز هم زورخانه می روم، اتفاقا بالا هم نمی روم که مرشد هست، همان پایین دو بیت شعر می خوانم. ورزشکاران می آمدند زورخانه و من ضرب می گرفتم، هر مرشدی که بهتر بخواند ورزشکار هم بیشتر تمرین می کند. گاهی پهلویم ورم می کرد، باید ورزشکار را تهییج می کردم که بهتر و بیشتر تمرین کنم.

** این روزها زورخانه و ورزش باستانی مثل گذشته طرفدار ندارد.
من امیدوارم که ورزش باستانی در مدارس ما توسعه پیدا کند چون درس سخاوت، فتوت و مردانگی می دهد. تختی هم از این افراد بود. من معتقدم که جوانان ما باید برای حضور در فضای معنوی زورخانه تقویت شوند چون صرفا یک ورزش نیست، ادبیات است، موسیقی است، مذهب است و... ورزش باستانی ما دارای سه صفت فاخر است، از خودگذشتگی، جوانمردی و دفاع از مصدوم که همه اینها با کشتی هم عجین شده است. هنوز هم می روم زورخانه و فیلم می گیریم. بیش از نیم قرن است که صبحگاه کارمان همین است، به نام مولای مان امیرالمومنین، برای گسترش آیین جوانمردی و برای سربلندی ایران می خوانیم. ورزش باستانی ورزش ملی ماست، پاسدار دینِ محمدی، مروج فضایل اخلاقی و همچنین پیام آور هنر و ادب ماست. فرهنگ زورخانه، مکتبی انسانی است که تربیت مردانِ مرد را برعهده دارد، مردانی مثل پوریای ولی، مثل تختی و... به همین خاطر یک مرشد خوب باید اهل مطالعه و مردمی باشد. من خودم هنوز به زورخانه موزه قصر اکباتان می روم که مدیرش محمد نجات مهر از باستانی کاران قدیمی است و کلی شاگرد تعلیم داده.

** دوباره به گذشته برگردید همین راه را طی می کنید؟
بله، حتما چون از خیلی چیزها بهره مند شدم. این احترام و محبتی که از مردم دیدم، 30 سال به صورت زنده از رادیو خواندم، راضی هستم.

** وقتی صدای خودتان را می شنوید چه احساسی دارید؟
اتفاقا داشتم در یکی از شبکه ها بازپخش حضورم در برنامه «حالا خورشید» را می دیدم که چند بیت در وصف امام حسین (ع) می خواندم، خوشم آمد.
گفت و گو : مرضیه دارابی
کد مطلب: 72231
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *