درباره احمدینژاد البته بعدها باید قضاوت کرد. کسانی که شخصیت پیچیدهای دارند، باید سالها بگذرد تا دریابیم که چه کارهایی کردهاند. اما من از دست ایشان ناراحتم. زمانی که من در تنگنا بودم، ایشان میتوانست به من کمک کند. من و خانوادهام حتی بیمه هم نیستیم. از دست ایشان خیلی دلگیرم و نمیدانم که این قدرت چیست که اینگونه بعضی آدمها را میگیرد.
ما یک گروه بودیم. به گمانم وقتی نمیتوانستند هیچ کار با ما بکنند، این کار را کردند تا ما را ساقط کنند. من یک ادای احترام کوچک کردم. من حتی جاروی رفتگر را هم میبوسم. همه مرا میشناسند. من اهل کلاس گذاشتن هم نیستم. دیگران انتظار داشتند وقتی احمدینژاد تحت تأثیر آهنگسازی جناب خوشدل قرار گرفت، من یک لیون آب روی او میریختم؟!
آن زمان، شخصی در آسانسور با من برخورد میکرد، خودش را کنار میکشید. حال اینکه من چه کارهام؟ خودتان آن فرد را کنار بزنید! آن دوره خیلی افسرده شدم، اما در عین حال میدانستم که کار ناشایستی انجام ندادهام. من فقط یک احترام متقابل نشان دادم. سهروردی به سعدی میگوید: «خودبین و بدبین نباشد!» امروز از شما میپرسم که آیا کسی دیده که افتخاری غرورش را هزینه کاری یا چیزی کند؟ اگر هم بگویند نخوان من دیگر نمیخوانم. آیا موسیقی به من خانه و زندگی داده؟ البته که نه! عشق من از ۱۵، ۱۶ سالگی خواندن بود و خدا را شکر میگویم که موفق شدم و به خواستهام رسیدم. زندگی همین فراز و نشیبها را دارد.»