۲
۱
چهارشنبه ۱ آذر ۱۳۹۱ ساعت ۲۰:۳۳

حسین (ع) فقط از ما گریه نمی خواهد

منوچهر یوسفی
حسین (ع) فقط از ما گریه نمی خواهد

دلت را که به آسمان آن روز ديار نينوا به پرواز درآوري صحرايي سوزان مي بيني که آسمانش به رنگ شرمساري نقاشي شده و خورشيدش از خجالت کبود گشته است. شمشيرهاي برهنه ، تيرهاي رها شده ، خيمه هاي آتش گرفته را بنگر ، در آنجايي که انديشه هاي پَست عداوت ، زبانه کشيده ، دشمن در همه جا کمين و دوست در لباس دشمن است. تيره روزي هاي مردم شکم باره هوسران را بنگر که سيلي مي زنند و گوشواره مي درند. و آن سوي ميدان را که نيک بنگري اَبر مردي را به نظاره مي نشيني که قرباني جهلِ کم خردانِ بي مِهر شده است و چه سخت است نفس کشيدن در ميان غبار بي کسي...
آري مردي در ميان جمله زشتي هاي عالم با همه هستي خود ، قد برافراشت و هيبتش تمام گيتي را در نورديد. شمشير حق و عدالت جدش را برهنه مي سازد و عمامه وي را بر سر مي نهد ، لباس رزم پوشيده و آماده نبرد مي شود و با تعصبي خاص پا بر رَمل هاي تفتيده دشت کربلا مي گذارد و پنجه هاي پولادينش را بر قبضه نيامش مي فشارد و با قامتي کشيده و استوار بر شاه راه تاريخ انسانيت مي ايستد تا جهان را از خواب غفلت بيدار کند.
سيماي آسماني و قيام خدايي اش سالهاي سال است که در پوست و گوشت و خون مردم رسوخ کرده و همواره محرم که از راه مي رسد اذان عشق بر ماذنه های عالم هستی نواخته مي شود و آن زمان است که خلق بساري انبوه شده اند و شهر، آشفته و پر خروش مي گردد ، تن ها همه سياه پوش و مرد و زن همچون سيل خروشان بر جان و تن مي کوبند و زنجيرهاي عزاي دُردانه خدا آسمان خداوند تبارک و تعالی را مي سايند و پشت و پهلوي مردمان سرزمينم را نوازش مي کنند. عجب غوغايي به پا مي شود همگان را از خود بي خود مي کند ، من نيز به رسم آيين نياکانم به دنبال اين قوم سرگشته به هر سويي مي دوم ، به هرکسي که مي رسم با سوزي نياز آلود مي پرسم ؛ اي غرق در اشک و درد! «اين مرد کيست؟» «دردش چيست؟» اين پيوند دهنده تاريخ انسانيت ، وارث پرچم سرخ زمان ، تنها چرا ؟؟ مگر چه کرده است؟ به من بگوييد : «نامش چيست؟» «رسمش چه بود؟» «سلوکش کدام است؟» «مسلکش به کدامين وراست؟» افسوس که کسي پاسخم نمي گويد. تنها زمزمه شان اين است که مظلوم

بار خدايا اين چه حکمتي است که من و ماي نوعي غرق در ظلم خويشتن ، مي بايست سوگوار و عزادار مردان و زناني باشيم که نامشان به آزادگي در تاريخ بشريت نزد خداوندگار به ثبت رسيده است
بود ، کفني به تن نداشت ، سرش بر نيزه رفت ، غريبانه به شهادت رسيد و... خلاصه همه چيز گفتند و هيچ نگفتند.
اندکي تامل کن ، دوباره آن روز بزرگ را به ياد بياور ، آن روز شهيدان دشت کربلا از خون خود گذشتند و رو در روي من و تو آنسوي تاريخ ، روي زمين نشستند تا نشستگان عالم را به قيام بخوانند.آن روز امتي مهربان و دلسوز و عدالت گستر خون خود را به رگهاي خشکيده تاريخ انسانيت تزريق نمودند تا رسالت حيات و زندگي در سايه سار همه برابري و همه برادري را به ما ارزاني دارند.
آن روز پير و جوان ، بزرگ و کوچک ، زن و مرد ، برادر و خواهر ، خويشاوند و بيگانه ، دوست و همسايه ، غلام حلقه به گوش و قاري قرآن ، معلم و موذن و همه قسم خوردگانِ کوي عشق و دلدادگي برادرانه در کنار هم در برابر شهادت ايستادند تا به همه مردان و زنان ، پيران و جوانان تاريخ بياموزند که بايد چگونه زيست اگر مي توانند و چگونه بميرند اگر نمي توانند.
و اکنون آن شهيدان راه حق کارشان را به خوبي خاتمه دادند و رسالت سنگين زندگي کردن را بر عهده ما نهادند. آري من و شما ! ما مردماني که در پليدي زندگي روزمره مان فقط نقش زنده بودن را ايفا مي کنيم.
بار خدايا اين چه حکمتي است که من و ماي نوعي غرق در ظلم خويشتن ، مي بايست سوگوار و عزادار مردان و زناني باشيم که نامشان به آزادگي در تاريخ بشريت نزد خداوندگار به ثبت رسيده است.
خوب که گوش دهي فريادي به گوشت مي رسد، آري آن فرياد اَبر مرد تاريخ بشريت حسين زمان است که فرياد مي زند «آيا کسي هست که مرا ياري کند؟» پرسش اينجاست که آيا حسين (ع) از مرگ هراسيده که چنين فريادِ ياري برآورده؟ نه هرگز !! او خوب مي داند کسي ياراي لبيک «هل من ناصر ينصرني» او را ندارد.
نيک بنگري خواهي ديد که آن پرسش ديروز حسين (ع) از من و توي امروزي است. حسين (ع) از من و تو گريه و زاري و اشک و ضجه نمي خواهد (اينها مسکن درد هاي خودمان است) او از ما بيداري و هوشياري مي خواهد و با سوال آنروزش خط مشي امروز ما را مشخص کرده است. آن سوال از ماست که آيا در صحنه نبرد زندگي و انسانيت ، هستيم يا خير؟! و اگر که نيستيم بايد بر مصيبت خود بگرييم که حضور نداريم...

کد مطلب: 14588
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *


جواد
خیلی مطلب جالبی بود
گداعلی خرفه کوره ای
خیلی عالی بود