۲
جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت ۱۶:۳۹

تیر خلاص را بزنید به این سینما

هما گویا
تیر خلاص را بزنید به این سینما

حافظه اش مثل کامپیوتر کار می کند. اهل قلم بود. روزنامه نگار، فیلمنامه نویس شد و بعد فیلمساز و این آخری ها مجری برنامه های سینمائی تلویزیون و یکه تاز تحلیل هنر هفتم. اصطلاح "بدنه" در سینما هم فکر می کنم از اوست و اصطلاح بی ربطی هم نیست و خوب هم جا افتاده است. خود او هم کارگردان فیلم های این چنینی است . "صورتی" اش را دوست داشتم. برای سادگی اش و برای شریف بودنش . فیلم خاص و قابل بحثی نبود... اما سرگرم کننده بود و مردم دوستش داشتند. رنگ برخی فیلم هایش تندتر بود مثل "قرمز"، فیلمی که دیده شد. حالا فیلم هایش تلخ شده بودند، "آب و آتش"، "شام آخر" و "پارک وی" که این یکی دیگر هیچ حرفی برای گفتن نداشت. فیلمی ساخت با نام "سالاد فصل" کپی ای از "سر گیجه که "آلفرد هیچکاک" را هم در آن دنیا رنجاند و همه را به "سر گیجه" انداخت. سالاد فصل را برای بازی های خوبش قبول کردیم. برای حضور فوق العاده مرحوم "خسرو شکیبایی " و بازی های خوب "لیلا حاتمی " و مهناز افشار". خلاصه ...برنامه "هفت" دستش را باز کرد و جراتش را بیشتر و پشتش را گرم تر تا برسد به "من مادر هستم " و داستان پریا". و این "من مادر هستم" که چه راهی باز کرد برای اینکه تر و خشک با هم بسوزند. بحث کشیده شود به "برف روی کاجها" و "پل چوبی". همیشه برایم سوال است که چرا بیشتر اوقات ، بیشترین ضربه ها را به سینما ،نزدیک ترین ها به این هنر مهم می زنند.این سینما دارد نفس های آخر را می کشد . بیشتر از این زجرش ندهیم و تیر خلاص را یکدفعه بزنیم. انگار که نه خانی آمده و نه خانی رفته است. این روزها مدام نام این فیلم کلاسیک مورد علاقه ام را با خود تکرار می کنم : "مگر به اسبها شلیک نمی کنند؟" برای دیدن فیلم "من مادر هستم" به سینما می روم . فیلمی که خیلی صداها را در آورده و خیلی نگاه ها را هم به خود جلب کرده است. کنجکاوم تا بدانم آیا مستحق این همه هیاهو هست یا اینکه هیاهوی بسیار است برای هیچ.
من کاری به چند درصد بیمار روانی و جنسی که در جامعه هست ندارم. من در این فیلم یک خانواده متوسط را دیدم. آدم هائی شبیه همان هائی که در طول روز می بینم و به همین دلیل حس کردم که این فیلم به همه باورهایم توهین کرد چرا که اکثر ما ایرانی ها با هر نگرشی اگر از "اسب" هم بیفتیم، از "اصل" نمی افتیم.
اما این دلیل موجهی نیست برای اینکه "انصار حزب الله" یا هر قشر معترض دیگری فکر کند می تواند برای سینما و فرهنگ ما تصمیم بگیرد. به خیابان بریزد وشعار بدهد و آرامش را برهم بزند و بهانه دست بهانه جو بدهد. این سینما متولی دارد و هنوز آن قدر هم بی صاحب نشده است. اگر در این دوران پر التهاب فکر کنیم که می توانیم قیم همه چیز و همه کس باشیم که دیگر "سنگ هم روی سنگ بند نمی شود" و کم کم زنگ خانه همسایه راهم می زنیم

در این فیلم یک خانواده متوسط را دیدم. آدم هائی شبیه همان هائی که در طول روز می بینم و به همین دلیل حس کردم که این فیلم به همه باورهایم توهین کرد چرا که اکثر ما ایرانی ها با هر نگرشی اگر از "اسب" هم بیفتیم، از "اصل" نمی افتیم
و در مورد تربیت بچه اش اظهار نظر می کنیم .
بیشتر صندلی های سالن پرشده است . این روزها یکی از پارامترهائی که می تواند صندلی خالی سینماها را پر کند، کنجکاوی است. چراغ ها خاموش و فیلم شروع می شود. کارهای جیرانی را در متد ساخت فیلم و قاب بندی ها دوست دارم. قصه اش را بی لکنت و روان بیان می کند. فیلم هایش از نظر تکنیکی و فنی هم همیشه تر و تمیز است. چون او به خوبی سینما را می شناسد. سکانس اول، مطب روانکاو و بازی خوب "پانته آ بهرام" در نقش "سیمین". بازی او همیشه خوب است . بخصوص روی صحنه تئاتر. اینجا هم خوب است. البته فقط در همین سکانس های مطب روانپزشک . اما در همین سکانس ها هم زیر بار بازی بسیار ضعیف "ناصر طهماسب" له شده است. روانکاوی که مثل کوه یخ زده است و منفعل. حتی اگر جیرانی از او چنین بازی خواسته و حتی اگر این چند کلام بی تاثیر برای شخصیتش نوشته شده اما باز هم چیزی از احساس ناخوشایند مخاطب نسبت به بازی و کارآکتر آقای دکتر که به یک بازجوی گشتاپو شبیه است، کم نمی کند.
مثل فیلم "شام آخر " با فلش بک به گذشته ای نه چندان دور می رویم. طراحی صحنه تکراری و دستمالی شده از یک زندگی شبه روشنفکرانه. بیش از صدها" وارمر" روشن که نمادی از شمع است و تمام خانه را پوشانده و حتی کف زمین را. واقعا از چه زمانی این "شمع های غیر متعارف" شد آکساسوآر صحنه های روشنفکرانه یا مجلل، من نفهمیدم . و این همه شمع روشن چه چیز را در فیلم جیرانی می خواست روشن کند، نمی دانم . با "آوا دلنواز " آشنا می شویم . باران کوثری در همان کارآکتری که همیشه از او می بینیم و بی شباهت به خود او هم نیست . پر جنب و جوش ،جسور و احساساتی . اولین بار او را در یک اکران خصوصی برای فیلم "روزگار ما" مادرش، خانم "رخشان بنی اعتماد" دیده بودم. یادم می آید که روی صحنه، به گریه افتاد، چرا که یکی از عوامل جوان آن پروژه ، در یک حادثه رانندگی کشته شده بود .خیلی احساساتی است. باران را همیشه همینطور دیده بودم و همیشه هم بازی اش به دلم نشسته است. در این فیلم هم خوب است و به خصوص در آخرین سکانسی که حضور دارد و می خواهد مثل هر بچه ترسیده ای از مادرش قوت قلب بگیرد برای اعدام شدن! مثل بچه کوچکی که از آمپول می ترسد و مرتب از مادر می پرسد : "مامان درد داره؟"
با نادر آشنا می شوم. با بازی "فرهاد اصلانی". چه بازیگر بی نظیری است و در این فیلم ، چه غوعا بازی می کند. یک مرد بی بند و بار و دائم الخمر. گرچه فرهاد اصلانی، این نوع نقش های منفی را کاملا متفاوت از هم بازی می کند اما حس می کنم کم کم تا این اندازه در نقش های این چنینی بازی کردن دارد از او یک تیپ می سازد که به مرور زمان، دلچسب نخواهد بود . فکر می کنم این کارآکتر با سریال "راه بی پایان" همایون اسعدیان کامل شد و با "زندگی خصوصی" فرحبخش به اوج رسید و حالا هم که "من
ای کاش با پررنگ کردن این ماجرا و برانگیختن کنجکاوی ها، فروش این فیلم را چند برابر نمی کردیم . ای کاش اجازه می دادیم تا خود اهالی سینما در مورد این فیلم اظهار نظر داشته باشند و نه اینکه برای نشان دادن چهارچوب های قانونی و اعتراض به دخالت های متعصبانه و غیر حرفه ای به صنف سینما، نسبت به آن سکوت یا از آن طرفداری کنند
مادر هستم".
فیلم" من مادر هستم" هم سیمین دارد و هم نادر و هم جدائی این دو نفر در سالهای دور . اما چقدر این نادر و سیمین با ما بیگانه هستند. ناهید را می بینیم . آمده است تا به اتفاق نادر همسرش، دخترشان را از کلانتری بیاورند . ناهید قصه ، "هنگامه قاضیانی" است در بی تاثیرترین نقشی که تا به حال داشته است. نقشی که اسم فیلم را به یدک می کشد، اما حس این نام را ندارد. شاید او هم به عنوان یک مادر، ناخواسته اعتراض دارد به این قصه تلخ و بی هویت .
و... شخصیت "سعید" با بازی "حبیب رضائی". اصولا حبیب رضائی خیلی به این نقش نمی خورد اما بازی قابل قبولش ما را راضی می کند که عباس "آژانس شیشه ای" را در این شخصیت هم قبول کنیم. سعید، ذاتا پست و حقیر است وقصد رسیدن به فرصتی برای گرفتن انتقام از دوستی که حالا می داند با همسرش در ارتباط بوده است را دارد. این نه به "مشروب" ارتباطی دارد و نه به سیگار، چرا که در سکانسی که کلید آپارتمان خصوصی دوستش را به آوا و پدرام می دهد، نه مست است و نه چیزی کشیده است. مشروب می تواند ،آنچنان را آنچنان تر کند ... اما این شخصیت ذاتا منفور است. سعید، به آوا "تجاوز" می کند ، در حالی که آوا او را "عمو" خطاب می کند و این بزرگترین انتقاد من به فیلم است.
بچه های ما ... دوستان نزدیک مان را خاله و عمو خطاب می کنند. حتی آن فرزند شهید هم به همرزم پدر، عمو می گوید. لقب "عمو" حرمتی داشت که در فیلمفارسی های قبل از انقلاب هم شکسته نشده بود اما ... در این فیلم شکسته شد. مثل حرمت "مادر بودن".جیرانی جامعه ای را به لجن کشید که خود ، از همان جامعه است.
"سیاه نمائی" و "توهین" به تک تک خانواده ها و به خصوص خانواده سینما. این فیلم به قول فریدون جیرانی، نه اشاره به زنا است و نه فحشا که ای کاش بود که شریف تر بود. این فیلم زیر سوال بردن "حکم قصاص" هم نیست. این قصه اوج "بی اعتمادی" آدم ها به هم است و هیچ ربطی به یک خانواده "تازه به دوران رسیده" ندارد.
ای کاش با پررنگ کردن این ماجرا و برانگیختن کنجکاوی ها، فروش این فیلم را چند برابر نمی کردیم . ای کاش اجازه می دادیم تا خود اهالی سینما در مورد این فیلم اظهار نظر داشته باشند و نه اینکه برای نشان دادن چهارچوب های قانونی و اعتراض به دخالت های متعصبانه و غیر حرفه ای به صنف سینما، نسبت به آن سکوت یا از آن طرفداری کنند، در حالی که مسلما در دل، خود نیز به آن تعلق خاطر ندارند. آیا باید باور کنیم که کارگردان شریف "قصه های مجید"،"شب یلدا" و "اتوبوس شب" ، به "من مادر هستم" نمره قبولی بدهد!؟ عجیب است که این روزها همان منتقدان فریدون جیرانی، حالا دارند از فیلم او حمایت می کنند!
تیر خلاص را بزنید به این سینمائی که دارد جان می کند تا لااقل زجر نکشد...(به اسبها شلیک می کنند، نمی کنند؟)

کد مطلب: 15879
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *