۰
چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰ ساعت ۲۱:۵۷

راوی «امید»

«آندره مالرو سال ۱۹۰۱ در چنین روزی در پاریس متولد شد، ۷۵ سال عمر کرد و پاییز ۱۹۷۶ از دنیا رفت. بیشتر کسانی که آثارش را می‌شناسند «ضد خاطرات» را پیش از دیگر نوشته‌های او برای خواندن پیشنهاد می‌کنند اما من نگارنده این یادداشت «امید» را بیشتر دوست دارم... »
راوی «امید»
«آندره مالرو سال ۱۹۰۱ در چنین روزی در پاریس متولد شد، ۷۵ سال عمر کرد و پاییز ۱۹۷۶ از دنیا رفت. بیشتر کسانی که آثارش را می‌شناسند «ضد خاطرات» را پیش از دیگر نوشته‌های او برای خواندن پیشنهاد می‌کنند اما من نگارنده این یادداشت «امید» را بیشتر دوست دارم... »
روزنامه اعتماد در ادامه نوشت: «امید» روایت اوست از مقطعی از جنگ داخلی اسپانیا؛ جنگی که خود مالرو فرانسوی هم در آن شرکت کرد. آنجا در جبهه جمهوری‌خواهان وفادار به دولت قانونی - با فاشیست‌های شورشی که خودشان را نیروهای ملی و میهن‌پرست می‌خواندند - جنگید؛ جمهوری‌خواهانی که خودشان را سربازان جبهه خلق می‌دانستند و آن را «برادری در زندگی و در مرگ» می‌فهمیدند.
یکی از شخصیت‌های رمان به نام بارکا در توضیح این برادری می‌گوید: «آقای گارسیا که در اطلاعات نظامی جبهه ما کار می‌کند از من پرسید: برابری؟ اما گوش کن ... می‌خواهم چیز خوبی را به تو بگویم که نه تو و نه او، هیچ‌کدام‌تان از آن خبر ندارید، چون که هر دوتان خیلی ... خلاصه خیلی ... بهتر است بگویم که خیلی شانس داشتید (که در خانواده‌ای با موقعیت اجتماعی نسبتا مناسب متولد شدید). مردی مثل گارسیا خوب نمی‌داند که آزاردیدن یعنی چه و همین است آن چه می‌خواهم به تو بگویم: عکس این، یعنی عکس تحقیر، چیزی نیست که او می‌گوید، یعنی برابری نیست. این فرانسوی‌ها با آن چرت‌وپرتی که بالای در شهرداری‌هاشان می‌نویسند، چیزکی فهمیده‌اند ... چون که عکس تحقیرشدن و آزاردیدن، برادری است.»
اما می‌دانست که این برادری تحقق هدف را تضمین نمی‌کند و برای پیروزی بر فاشیست‌ها - که به حمایت نیروهای آلمانی و ایتالیایی پشت‌گرمند و نیز چند ده هزار مزدور آفریقایی را هم دراختیار دارند - کافی نیست. گارسیا، همان که بارکا از او نام برده بود، در جایی از رمان، خطاب به مالرو (که با نام مان‌ین در رمان حضور دارد) می‌گوید: «در نظر من مساله دقیقا این است: قیام مردمی، از نوع قیام ما، یا انقلاب یا شورش، برای حفظ پیروزی‌اش باید به روشی کاملا مخالف وسایلی که سبب به دست‌آمدن آن پیروزی شده است - و حتی به روشی مخالف احساسات - متوسل شود. با توجه به تجاربی که خودتان دارید در این باره فکر کنید. چون گمان نمی‌کنم که شما بخواهید اسکادران هوایی‌تان را فقط بر پایه برادری بنا کنید. محشر همه‌ چیز را می‌خواهد و هر چه زودتر. اراده و تصمیم، کم نتیجه می‌گیرد، به کندی و به دشواری. خطر اینجاست که هر انسانی در درون خود آرزوی محشر را دارد. در نبرد، وقتی که این شور در کوتاه‌مدت فرونشست، جای خودش را به شکست حتمی می‌دهد و دلیل آن بسیار ساده است: طبیعت محشر ایجاب می‌کند که آینده نداشته باشد... حتی وقتی که ادعا می‌کند دارد.»
گارسیا این جملات را می‌گوید و بعد اضافه می‌کند «وظیفه ناچیز ما، آقای مان‌ین، این است که محشر را سازمان بدهیم.»
مالرو به چشم دیده بود که برادری و شجاعت جمعی در برابر هواپیما و مسلسل تاب نمی‌آورد و پیروزی بر دشمن و رسیدن به هدف، بدون سازماندهی و تشکیلات کارآمد و تجهیزات مناسب ممکن نمی‌شود. در نهایت هم ممکن نشد. یکی از چند دلیل اصلی شکست جمهوری‌خواهان - که فداکارانه هم جنگیدند - این بود که نظم و سازماندهی نداشتند. یا حداقل به اندازه نیروهای ژنرال فرانکو که همگی سرباز و عضوی از تشکیلات سلسله‌مراتبی نظامی بودند، منظم و مطیع نبودند.»
کد مطلب: 157435
برچسب ها: ادبیات
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *