نمايش، در متن و اجرا چه ساختاري دارد و اساسا براي چه به اجرا در ميآيد؟ ... و آيا در متن و اجرا بايد به غايتمنديها و ويژگيها و نگرههاي خاص دنياي خود نمايش هم توجه داشت يا نه؟ در نمايش«تب» به نويسندگي و کارگرداني«حميد شريفزاده»، سعي شده که به اين پرسشها پاسخ داده نشود.
معمولا نمايشهاي دبيرستاني و مدرسهاي اغلب از لحاظ متن و اجرا ضعيفاند، مخصوصا وقتي که متن نمايش هم توسط خود کارگردان و يا يک دانشآموز ديگر نوشته شده باشد؛ در اين نوع نمايشها نويسنده و کارگردان همه تاکيد خود را به سرگرم کردن و خنداندن مخاطب معطوف ميکنند و اين کار را عمدتا از طريق گفتارها و حرکاتي که اکثرا متناقض و بسيار عاميانه هستند و اغلب هم صرفا متلکها، فحشها و«زشتگويي»ها و رفتارهاي آدمهاي کودن و يا لات و کمي لومپن را به نمايش ميگذارند، انجام ميدهند. سپس در لحظاتي مقرر با يک حادثه ساختگي جدي که معمولا يک حادثه تراژيک منجر به مرگ احتمالي يا يک ازدواج است، نمايش را به پايان ميرسانند و وانمود ميشود که ظاهرا نمايشي به اجرا درآمده است.
بايد خاطرنشان کرد که هيچ متني صرفا با مرگ يا ازدواج پاياني، ساختارمند نميشود و به شکل نمايشنامه در نميآيد. در بسياري از نمايشنامهها اساسا حادثهاي هم در پايان وجود ندارد و فقط يک نتيجهگيري قطعي يا اختياري از کليت حوادث، موقعيتها و نيز حادثه يا موقعيت قبل از پايان گرفته ميشود. ضمنا هر موضوعي براي دنياي نمايش جالب و مناسب نيست. موضوع بايد الزاما بديع و نو باشد و امکان طراحي موقعيتها و حوادث و پرسوناژها و فضاي نمايشي معيني را به نويسنده بدهد و نهايتا امکان طراحي، شکلدهي و صحنهبنديهاي دراماتيک، نشانهمند و تاويلزا و تعليقزاي مرتبطي را که در پايان به يک يا چند غايتمندي منجر گردد، فراهم نمايد.
اکثر نمايشهاي صرفا سرگرمکننده از الگوهاي غلطي پيروي ميکنند. در نمايش«تب» به نويسندگي و کارگرداني«حميد شريفزاده» - که ممکن است حتي دانشجو هم باشدـ با چنين «نمايشگونه»اي روبهرو هستيم. نمايش از لحاظ محتوايي به چند موقعيت«تصويرگونه» کوتاه و سطحي ميپردازد که در آن دانشجويان دختر دانشگاه همانند دختران دبيرستاني نشان داده شدهاند، استاد هم همچون يک معلم مدرسه ابتدايي و مکان دانشگاه هم جايي نه براي درس خواندن، بلکه مکاني براي عشقورزي و عاشقانگي معرفي شده است. ضمنا راننده اتوبوس دانشگاه هم ريخت و قيافه سبزيفروشها يا ميوهفروشها را دارد. اين نمايش فاقد چيزي به نام«ديالوگ» است و آنچه از لحاظ گفتاري رد و بدل ميشود، چيزي جز حرف زدن عاميانه و حتي عاميانهتر از آنچه تصور ميرود، نيست. ضمنا دانشجوها و استاد هم به همين شيوه سخن ميگويند و نويسنده فرصتهاي زماني کافي هم براي فحش و متلک و توهين گذاشته و اين ناهنجاري گفتاري و ذهني به حدي است که از اين اجراي«نمايشگونه» جشنواره، سرريز ميکند.
از لحاظ اجرا بايد گفت، وقتي يک کارگردان که خودش نويسنده متن هم است، از لحاظ محتوايي بسيار کم ميآورد، به دکور و آرايههاي صحنه متوسل ميشود، چون چنين کارگرداني معمولا تعاريف مقولههايي مثل«موضوع يا تم»، «ساختار نمايشنامه» و«ساختار اجرايي نشانهمند» نمايش را با تعريف تئاتري آن نميداند؛ لذا صحنه را پر از دکور و ابزار صحنه که هيچ الزامي براي همه آنان وجود ندارد، ميکند. ميزان دکوري که براي«نمايشگونه» تب به نويسندگي و کارگرداني«حميد شريفزاده» به کار رفته، به اندازه دکور دو و حتي سه نمايش است و کاربريهاي دراماتيکي خاصي هم ندارند. بازيگر به معناي تئاتري آن در اين اجرا حضور ندارد، آنچه ما ميبينيم در حقيقت نوعي«بازي غيرنمايشي» با ابزار صحنه و آدمها است. اين«نمايشگونه» هيچ حرف مهمي براي گفتن ندارد و از لحاظ اجرايي هم طراحي يا ميزانسنهاي معين و خاصي و يا نگره نمايشي تاويلزايي در آن نيست.
در يک نمايش خوب الزاما بايد يک يا چند«کنش دراماتيک» بيروني يا دروني وجود داشته باشد، طوري که منجر به تجربه حسي و ذهني تماشاگر بشود. در اين اجرا همه چيز سطحي و گذراست و در آن موقعيت يا حادثه تعليقزا و تاويلزايي هم با تعريفي که در تئاتر از آن ميشود، وجود ندارد. ديالوگها هم ديالوگ نيستند، بلکه شکل عاميانهتري از گفتوگوهاي سطحي و کممايه مردماند؛ موضوعاتي هم مثل بيکاري و يا عاشق شدن، وضعيت درسي دانشگاهها، مرگ احتمالي يک نفر و موضوع زشتي و زيبايي که به شکلي متناقض، همگي بياهميت، بيارزش و بدون نتيجه و مضمون خلاقانهاي مطرح شدهاند، در کليت خود هيچ ارتباطي به هم ندارند و اگر نويسنده متن آنها را از طريق دوستي و يا مکان دانشگاه به هم ربط ميدهد، اين ارتباط هم ساختگي و دلبخواهي است. هيچ غايتمندي يا محتواي جدي و قابل تاملي در اين نمايش نيست و اين اجرا اغلب به لوسبازيها و نقض معني واقعي دانشگاه، درس، استاد و تحصيل و به بياعتباري ازدواج و حتي به نقض و بيمعنايي عشق هم اشاره دارد و عملا موضوعهاي جدي زندگي دانشجويان و خود آنها را هم به سخريه ميگيرد؛ يعني ارزشها را به ضدارزش و تئاتر را هم به ضد تئاتر تبديل کرده است و البته موضوع مهمي هم از لحاظ«آسيبشناسي فرهنگي جامعه و مخاطبان تئاتر» حائز اهميت است؛ تماشاگران، با کمال تعجب از اين بيارزشيها خوششان ميآيد. آنها ميخندند و کيف ميکنند – اگر مثل برخي از اجراها قبلا کارگردان دارودسته، طرفداران، اعضاي فاميل و يا شاگردان يا همکلاسيها و دوستان خودش را براي تماشاي نمايش دعوت نکرده باشد و حتي به آنان نگفته باشد که«عمدا ابراز احساسات کنيد تا نمايشم خوب جلوه کند و جايزهاي هم بگيريم!» در اين نمايش بيستوهفت نفر وارد صحنه ميشوند و اگر هر کدام از اين افراد فقط دو نفر را دعوت کرده باشند، قضيه همان ميشود که اشاره شد.
«نمايشگونه» بسيار عاميانه«تب» به طور متناقضي با دو، سه جمله انتزاعي و ادبي شروع و پايان ميپذيرد:«کاش ميشد اون ابر را تاکنم و بذارم زير سرم» و«انگار بدون اجازه من پاهام داره منو جايي ميبره» و البته ترانهاي بازاري هم از بلندگو پخش ميشود.
نويسنده متن به چندين جا و موضوع اشاره ميکند: دانشگاه، کلاسهاي درس، خوابگاه دختران، داخل اتوبوس دانشگاه، بيرون از دانشگاه براي اشاره به روابط عاطفي و عاشقانه ادامهدار دانشجويان، بيکاري، تصادف، مرگ احتمالي و البته لابهلاي اينها به زشت و زيبا بودن دختران هم ميپردازد و در کل از همه اين موضوعهاي جدي يک عکس يا تصوير سطحي و مضحک و بيمعنا ارائه ميدهد که حاوي هيچ غايتمندي مهمي نيست.
ضمنا دختر زشت که با يک دختر نسبتا زيبا دوست شده و قاعدتا و بنا به موقعيتاش بايد حس همدردي و انساني تماشاگر را برانگيزد، بسيار خل و چل و مضحک نشان داده شده و بر ديوار خوابگاه دختران نيز عکسهايي از هنرپيشگان مرد فيلمهاي هندي زده شده است. اجراي نمايش«تب» به نويسندگي و کارگرداني«حميد شريفزاده» مملو از جدلها و عصبانيتهاي ساختگي است و کارگردان آنها را بهانهاي براي به کار بردن حرفهاي مستهجن و زشت که به زعم خودش سبب خنديدن و سرگرم شدن تماشاگر ميشوند، قرار داده است.
اين نمايش از لحاظ موضوع و متن، کارگرداني، بازيگري، طراحي صحنه، دکور، لباس، چهرهپردازي و حتي نور و موسيقي حاوي دادههايي عاميانه و سطحي يک نمايش دبيرستاني است و چون از همه لحاظ کم دارد و کم مينمايد، بهترين عنوان براي اين نمايش،«کمايش» است.