۱
جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۷:۵۵
برداشت نهائی از سی و پنجمین جشنواره فیلم فجر

"پدر خوانده " ملودرام اجتماعی امید بخش؛ "هفت" کمدی موقعیت

قبل از هر چیز باید یک توضیح بدهم و اینکه منظور من از "هفت" در تیتر نه برنامه ی سینمائی هفت بهروز افخمی بلکه فیلم هفت "دیوید فینچر" است. راستش را بخواهید بعد از شنیدن صحبت های معاون سینمائی ارشاد تمام تحیل هایم در مورد فیلم ها کاملا متفاوت شده است.
"پدر خوانده " ملودرام اجتماعی امید بخش؛ "هفت" کمدی موقعیت
قبل از هر چیز باید یک توضیح بدهم و اینکه منظور من از "هفت" در تیتر نه برنامه ی سینمائی هفت بهروز افخمی بلکه فیلم هفت "دیوید فینچر" است. راستش را بخواهید بعد از شنیدن صحبت های معاون سینمائی ارشاد تمام تحیل هایم در مورد فیلم ها کاملا متفاوت شده است. یعنی بعد از اینکه فهمیدم در فیلم "تابستان داغ" باید به دنبال امید می گشتم اما نمی دانم چرا هنوز هم بعد از یک هفته که از دیدن این فیلم می گذرد مرتب بچه ی سه ساله ای را می بینم که از بالای پشت بام سقوط می کند و دختر شش، هفت ساله ای که عروسکش را به سختی به سینه می فشارد.
گاهی خشونت و تلخی لازمه یک فیلم تاثیر گزار است. گاهی برای تلنگر زدن به ارزش هایی که دارند فراموش می شوند یا آشکار کردن معضلات اجتماعی که از دیده ها پنهان مانده باید تلخی کرد ، تلخی هائی بدون تاریخ و بدون امضا که در یادها خواهند ماند.
اما تابستان داغ را هم می توان در این دسته قرار داد و در سیزده رشته نامزدیش را به رخ فیلمی عاشقانه و باور پذیر چون "رگ خواب" گذاشت؟
غرق شدن در زندگی حرفه ای و مکانیکی و رها کردن عاطفی خانواده مسلم از معضلات این روزهای جامعه ماست اما برای نشان دادن آن باید تا این اندازه بی رحم بود که همه تماشاگران خاص کاخ رسانه جشنواره همانطور که در ناباوری آرزو می کردند تا شاید کسی زنده از زیر آوار پلاسکو بیرون بیاید به همدیگر در تاریکی سالن نگاه می کردند و می پرسیدند:"یعنی بچه مرد!؟"
حال فکر کنید این فیلم چه تاثیری روی مخاطب عام دارد که باز هم قابل توجیه است اما نه اینکه بیائیم و به عنوان یک شخصیت ارشد مدیریت سینمائی بگوییم که فیلم تابستان داغ فیلمی پر از امید است. لااقل بگویید عبرت آموز اما امید بخش را هیچگونه نمی توان پذیرفت.
من امسال در جشنواره با فیلمی مواجه شدم که دلم می خواست در کنار آقای ورزی می دیدم و از او می خواستم تا نگاه کند که چطور می توان در یک واقعه تاریخی بی هیچ اغراق و دروغ پردازی به قصه آنچنان جان داد که از دل آن یک درام عاشقانه را بیرون کشید آن هم فقط به اندازه ی یک ماجرا در یک نیمروز و نه معمائی به وسعت یک سلسله ی سلطنتی در تاریخ معاصر.
با دیدن این فیلم خودم را جای داوران می گذاشتم و با خودم می گفتم: " چقدرکار داوران سخت است که مجبورند یک فیلم را در همه ی رشته ها کانیدا کنند! برای بازیگر چکار باید کرد؟ تدبیر داوران چه خواهد بود؟ مگر فیلمی چون ماجرای نیمروز بازیگر نقش یک و مکمل دارد؟ همه بازیگر نقش یک هستند و همه مکمل هم".
حتی تصوراینکه هادی حجازی فر به قول خودش برای دختر کوچکش سیمرغی نبرد را هم نمی کردم. سیمرغی که دخترش فکر می کرد خریدنی است اما حجازی فر گفته بود که گرفتنی است و نه خریدنی.
بازی نوید محمدزاده را آنقدر دوست دارم که کافی است که اسمش در فیلمی باشد و من برای دیدن هنرنمائی اش با آن صدای گرفته و باورپذیر سر از پا نشناسم. حضورش در فیلم خوب " بدون تاریخ، بدون امضا" مثل همیشه ستودنی است اما یقینا نه در حد و اندازه ی بازیگران فیلم بینظیر "محمدحسین مهدویان". بازی متفاوت "احمد مهرانفر" را کاش ایران بود و میدید که چطور ازشخصیتش در پایتخت فاصله گرفته است.
وقتی که احسان کرمی نام محمدزاده را خواند تعجب کردم که روی سن آمد چرا که روز پیش عکسش را در کانادا دیده بودم با نظام صدابرداری ایران، همان عمو نظام الدین کیایی خودمان. اما آمد و باز هم گرچه می گفت: "عصبانی نیستم" ، اما عصبانی بود.
کسی که به درایت و توانمندی او شک نداشت. اصلا او قصه را اشتباه شنیده بود از راه دور انگار.
چه حالی بودم وقتی امیر علی دانائی را در انزوا دیدم یا حامد بهداد را در سد معبر. یقینا و با جرات می گویم چندین پله بالاتر از امیرآقائی در بدون تاریخ، بدون امضا و صد پله بالاتر از حمید فرخ نژاد در "خوب ، بد ، جلف." حتی صد بار افسوس خوردم برای کورش تهامی یا بازیگر نوجوان مهدی قربانی.
ویلائی ها چه بزرگوارانه از حقشان دفاع کردند و جشنواره ای را که به درستی ندیده بودشان ندیدند و جای خالی آنها را گرچه به سرعت پر کردند تا به چشم نیاید اما میشد دید و حس کرد. مثل جای خالی خیلی ها که نیامده بودند تا بگویند، هستند.
یک عده ای هم روی بالکن حضور داشتند که به نظر می رسید از ورزشگاه آزادی آمده باشند و بسیار متفاوت بودند از مدعوین همیشگی اختتامیه جشنواره های فجر. شعار می دادند و حتی لیدر شعار هم داشتند!
امسال کاخ جشنواره مرتب تر از هر سال بود. همه چیز سر جایش به جز جای خالی بعضی از منتقدین که به قهر نیامده بودند چرا که در هیئت داوران نماینده ای نداشتند. یک جور گاه به گاه احساس غریبی می کردم.
همه چیز سر جایش بود الا غذاهائی که سرو می شد و مشت محکمی بود بر دهان حیثیت و شان اصحاب رسانه، منتقدین و هنرمندان.
پکیج ها مرتب و عالی که محتوای آن هیچ چیز نداشت درست این غذاها شبیه بیشتر فیلم های امسال شده بود. یکنواخت و البته سرد و بی مزه که انگار کم فروشی کرده بودند.
شنیده ام که خانم مهتاب کرامتی طراح لباس پرسنل این جشن بودند و دستمزد خوبی هم گرفته اند که حتما شایسته ی نام ایشان است گر چه لباس ها طراحی خاصی نداشت اما...
فکر می کنم سال بعد بد نیست تا یک چهره معروف و مشهور هم عهده دار هماهنگی پذیرائی ها در این ماراتون ده روزه فیلم دیدن باشد.
به هر حال امسال با همه ی جنجال هایش به پایان رسید و نشسته ام تا ببینم جسمم خسته تر است یا روحم. اما چیزی که واضح است جشنواره امسال کسل بود و دلگیر. انگار کمی سرما خورده بود. بیشترین امید را می شد در سینما حقیقت پیدا کرد. یعنی همانجا که حقیقت گم شده بود. حقیقتی به نام معصومیت و مظلومیت سینمای معاصر که در ساعتی میزبان می شد که مهمان ها هنوز نیامده بودند و خسته از بی خوابی شب گذشته شاید....هنوز خواب بودند. 
هما گویا

         

کد مطلب: 66612
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *