۰
شنبه ۱۱ شهريور ۱۴۰۲ ساعت ۲۲:۰۷
نمايش «دُردنوشان»، بازخوانی يک موضوع روانشناختی

گذار از کودکی براي پالايش روح و جسم

نمايش «دُردنوشان» به نويسندگي و کارگرداني «عمار تفتي» را ميتوان پسيکودرام(تئاتر درماني) قلمداد کرد که در آن کاراکتر اصلي نمايش با استفاده از مونولوگ تلاش دارد تعارضات و کشمکش‌هاي رواني و همين‌طور اختلالات عاطفي-احساسي‌اش را واگويه نمايد
گذار از کودکی براي پالايش روح و جسم
گروه فرهنگي - آريو راقب کياني: نمايش «دُردنوشان» به نويسندگي و کارگرداني «عمار تفتي» را ميتوان پسيکودرام(تئاتر درماني) قلمداد کرد که در آن کاراکتر اصلي نمايش با استفاده از مونولوگ تلاش دارد تعارضات و کشمکش‌هاي رواني و همين‌طور اختلالات عاطفي-احساسي‌اش را واگويه نمايد و آن را از موقعيتي که به صورت گفتار تک‌نفره است و در معرض مخاطب قرار داده است، با بسط موضوعيت آن به مخاطب، روايتگري نمايد. از اين جهت، تک پرسوناژ حاضر بر روي صحنه، قصد دارد خود را آيينه تمام‌نما تماشاگران قراردهد تا با برون افکني درونيات مختل شده‌اش، قابليت آن را داشته باشد تا درونيات مخاطب را بيدار و هم سو با خويش نمايد.
به گزارش مردم سالاری آنلاین ،«عمار تفتي» به عنوان بازيگر نمايش، مراحلي از سير تطور شخصيتي کاراکتر روي صحنه را ايفا ميکند که با اختلالات پيش آمده از گذار دوران کودکي، مي‌خواهد روح و جسم خود را به پالايش برساند و به همين سبب دستيابي به تعادل رواني را در وقوف به عشق و معرفت آن مي‌داند.  نمايش دُردنوشان نشان ميدهد که چگونگي روابط ايجاد شده والدين با کودک، موجبات چيستي شکل گيري شخصيت افراد در بزرگسالي مي‌گردد و عقده‌هاي رواني پيش آمده در دوران خردسالي، باعث ناسازگاري‌هاي بسياري در دوران بزرگسالي ميگردد. ناسازگاري‌هايي که منشاء آن خواه به تنبيه بدني از سوي پدر برگردد و يا خواه به بي‎توجهي و ناديد شدن از سوي مادر برگردد، توان پيدايش بسياري از اختلالات شخصيتي را دارد که مواردي از جمله ترس طرد شدن و عزت نفس پايين که در نمايش کاراکتر در مواجه با شخصيت غائب «ستاره» از خود نشان ميدهد، داشتن روابط ناپايدار که کاراکتر در اپيزود دوم با شخصيت آشنا شده مقابل سينما عصر جديد با آن روبرو مي‌گردد، روياپردازي غير قابل حصول که کاراکتر به واسطه همين تخيل‌پردازي، خود را شاهزاده‌اي قلمداد مي‌کند که با استفاده از المان عشق مي‌خواهد آدم‌ها را نجات دهد، شامل ميگردد. کاراکتر نمايش از آنجا که از کودکي نيازش در خصوص دريافت تاييد را به صورت لازم و کافي از سوي والدين دريافت نکرده است و هيچگاه بر تخت پادشاهي از سوي آن‌ها ننشته است، کمبودهايش را در قالب بازيگر سينمايي برآورده مي‌کند که در آرمانشهر ذهني‌اش به تمامي خاستگاه‌هايش رسيده است، وليکن در واقعيت پيش‌روي‌اش ناچار است که عشق را در هر پستويي گدايي کند و بعلت عدم ظفرمندي در اين امر، خشمگين است و در نتيجه تکانه‌هاي رفتاري‌اش را از مخاطب در خلوتگاه‌اش پنهان مي‌کند.  نمايش دُردنوشان تعريف واژه عقده را مجددا با تماشاگران در ميان مي‌گذارد و از ديده تک پرسوناژ مي‌گذراند و آن را به گره و گيرهايي مربوط مي‌داند که کاراکتر مستصل نمايش، گره‌گشايي آن را نه با دست توان است و نه با دندان! و در اين راه عشق را درمان آن نمي‌داند، زيرا که پديده «دوست داشتني نبودن» به صورت يک برچسب از فصلي به فصل ديگر با کاراکتر همراه است و در واقع گره کور زندگي او همين موضوع محسوب مي‌شود. نمايش اپيزوديک دُردنوشان  دگرديسي شخصيت را از فازي به فاز ديگر را، همچون فصول سال کدگذاري مي‌نمايد و نشان مي‌دهد در يک فرآيند زيستي براي انسان شدن، تنها تکامل جسم حائز اهميت نيست و حتي در مقام مقايسه نيز، در اپيزود چهار رشد و نمو درختان انبوه و بيشمار را نمايش مي‌دهد که هر کدام از آنها را با نگاه سمبليتي ميتوان يک آدم قلمداد کرد که اهتمام به انساني متمايز و منحصر به فرد شدن را از خود بروز مي‌دهند.
نمايش دُردنوشان براي بيان درد کاراکتر، از زبان شاعرانه و غزل‌واره شيخ اجل سعدي مدد مي‌جويد و عشق‌ورزي را درمان اين درد مي‌داند و کاراکتر با تک‌گويي‌هايي که دارد علاوه بر بازگو کردن تجربه‌هاي نافرجام عاشقانه‌اش، ميزان خاکساري و ستايش‌گري منزلت عشق در پيشگاه او را عريان مي‌نمايد. کارکتر در دوگانه‌گي‌هاي پيش آمده در ذهن خود، خواه ميخواهد عشق و بي‌عشقي و يا وصل و هجر باشد، از طريق اشعار سعدي به فهم عشق به عنوان فصل مميز بين آدم‌ها و حيوانات مي‌رسد و هر چه تقلا ميکند به وحدت و تکامل فردي نمي‌رسد و از آنجا که با اين رابطه خاص انساني بيگانه است، ميخواهد به قهر ابدي و ازلي با پدر و مادر خود ادامه دهد. کاراکتر به مرور در مي‌يابد که درد و رنج او برخاسته از عشق و يا بي‌عشقي از کاراکتر‌هايي چون «فرزانه» و «ستاره» نيست و به دورافتادگي‌اش از جهان پيراموني‌اش در يک جهان موسيقيايي بر ميگردد. او که سوداي نجات انسان را به‌ وسيله عشق در سر مي‌پروانده است، خود را ميخکوب شده بر صندلي‌هايي از گذشته‌اش مي‌بيند که حتي نمي‌تواند جسمانيت و روحانيت‌اش را از قل و زنجير آن‌ها برهاند و در مي‌يابد که براي رهايي از اين گره بايد به فراتر از مرزهاي وجود خويش گام بگذارد و براي نجات خويش به جوهر عشق همچون بيت؛
دردنوشان غمت را چو شود مجلس گرم
خويشتن را به طفيلي به ميان اندازم
روي مي‌آورد تا بتواند فاصله‌هاي ‌پيش‌آمده را با کمک مهمان‌ناخوانده‌اش (کودک درون) از ميان بردارد و صندلي‌هاي ناموزون و بهم ريخته را از نو بچنيد (دو صندلي سمت راست صحنه) و کنار دست مادر خود سازش وار بنشيند و صندلي تک افتاده و پشت به تماشاگر را در کنار صندلي پدر به صورت بسامان و در صلح استوار نمايد. کاراکتر با روان‌درماني که از خوانش اشعار سعدي به او دست مي‌دهد، واقف مي‌شود که براي عشق‌ورزي، به روح‌اش نيز همانند جسم‌اش ارزش قائل شود و تن به دُردنوشي نهد حتي از جام شکسته!
کد مطلب: 202109
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *