۱
۰
شنبه ۸ تير ۱۳۹۸ ساعت ۱۷:۵۹

علیرضا نبی؛ یک لبخند کارآفرین

سالها پیش که سر پر سودایی داشتم با جیب خالی و آرزوهای بزرگ سر از یک چاپخانه با بوی نامطبوع و کارگرانی تهیدست در جنوب شهر درآوردم. من که خودم را برای یک کار اداری و شیک در محیطی زیبا آماده کرده بودم ناگهان کالبد غمگینم را رویا باخته و در شرایطی دردناک یافتم.بیشتر وقتها هم با اخمهای درهم و با بدبینی و یاس به اطرافم خیره میشدم و با ناامیدی منتظر تماس تلفنی دوستم بودم تا بلکه کاری پیدا کند. چیزی که بیشتر از همه برایم تعجب آور بود مدیر شاد و خوش برخوردی بود که با کارگران نشست و برخاست میکرد و ساعتها با آنها حرف میزد و برای مشکلاتشان راه حل می‌داد.
علیرضا نبی؛ یک لبخند کارآفرین
سالها پیش که سر پر سودایی داشتم با جیب خالی و آرزوهای بزرگ سر از یک چاپخانه با بوی نامطبوع و کارگرانی تهیدست در جنوب شهر درآوردم. من که خودم را برای یک کار اداری و شیک در محیطی زیبا آماده کرده بودم ناگهان کالبد غمگینم را رویا باخته و در شرایطی دردناک یافتم.بیشتر وقتها هم با اخمهای درهم و با بدبینی و یاس به اطرافم خیره میشدم و با ناامیدی منتظر تماس تلفنی دوستم بودم تا بلکه کاری پیدا کند. چیزی که بیشتر از همه برایم تعجب آور بود مدیر شاد و خوش برخوردی بود که با کارگران نشست و برخاست میکرد و ساعتها با آنها حرف میزد و برای مشکلاتشان راه حل می‌داد.
یک روز ظهر که من حسابی از کوره در رفته بودم و نزدیک بود با کارگری که کمی رنگ روی لباسم ریخته بود درگیر شوم، مدیر چاپخانه رسید و ما را به ناهار دعوت کرد و من و آن کارگر را کنار هم نشاند.علی آقا با خنده و شاد از مشکلات چاپخانه میگفت و با کارگران میخندید .کم کم یخ من هم باز شد و در بحث شرکت کردم و ایده‌ای برای بهتر شدن کار گفتم و میانه ام با بقیه کمی بهتر شد. تا اینکه چند هفته بعد بالاخره تلفن زنگ زد و به مدد دوستم در روزنامه ای محلی کار پیدا کردم.اما در محیط خشک کاری جدید همه اش به فکر آن چاپخانه و کارگران باصفا و مدیر خوش اخلاق و خوش خنده با لبخندی همیشگی بودم و با خودم فکر میکردم کاش آنجا روزنامه‌ای داشت.
سالها گذشت و یک روز عصر که به خانه برمیگشتم از فروشگاهی یک شیشه زیتون خریدم. وقتی میخواستم در شیشه زیتون را باز کنم به جمله ای عجیب برخوردم: «تبریک: شما با این خرید این محصول در اشتغال زنان سرپرست خانواده و زندانیان آزاد شده سهیم شده‌اید.»
راستش مدتها بود که کار خوبی نکرده بودم،خوشحال شدم .این مطلب برایم ایده ای عجیب بود و جالب. نام کارخانه تولید کننده زیتون را در گوگل سرچ کردم و از گروه کارخانجات زیتون آرشیا رسیدم به مدیر توانایی با یک لبخند همیشگی: «علیرضا نبی»  که با یک لبخند نه تنها کارآفرین که زندگی و امید آفرین است.
وقتی همه یاد گرفته‌اند که عبوس، گرفته و خشن باشند او با با یک لبخند خیلی چیزها را تغییر میدهد. «علیرضا نبی» به کانادا مهاجرت نکرد و خودش را از همه بالاتر نگرفت و با اخم و از خود متشکر به کارگران دستور نداد.او خانه و ماشین لوکس را در دستور کار نداشت و اکنون با استخدام هزاران زندانی آزاد شده در صدها دل خانه دارد و هزارها فرسنگ راه به مقصود نزدیک است.
«علیرضا نبی» با لبخند به معتادان، زندانیان،بی سرپرستان و بینوایان که شاید هیچکس در زندگیشان به آنها لبخند نزده بود آنها را به کار و جامعه برمی‌گرداند و آنها را از غمهای زمینی به آسمان زیبا پرواز می‌دهد.  
لبخند کار،زندگی و امید آفرین «علیرضا نبی» امروز بیش از همیشه برای ما باید درس باشد و چراغ راه جامعه ای که باید بیاموزد یک لبخند خیلی چیزها را تغییر می‌دهد.
جواد لگزیان
کد مطلب: 110258
برچسب ها: کارآفرین
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *


زهرا f
Iran, Islamic Republic of
سلام جناب دکتر نبی ممنونم از زحمات شما

چرا شما ی شماره ی تماس ندارید


من ی کار خیلی واجب دارم ممنون میشم جواب بدید 😢😢😢😢😢😢😢😢😢